eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
#زندان‌الرشید 😍🍃 #عاقبت‌به‌خیری‌و‌عاقبت‌به‌شری ☺️ #قسمت‌‌‌دهم🌈✨ این سرنوشت ما شده بود؛ نه راه پس دا
🙃🌿 😍🍂 😇☘ مهمان تازه وارد، همین طور که از زندگی ننگینش می گفت، یک مرتبه بلندبلند گریست. مثل مادر بچه مرده فریاد می زد:"، شما مرد هستید. شما افتخار ایران هستید. ولی من چه؟ من و امثال من از سال 1357 زندگی سگی داشته ایم. مزدور عراقی ها بوده ایم. به کشور و مملکتمان پشت کردیم و حاضر شدیم به هر کاری تن بدهيم. شما کی شنیدید برای زنده ماندن کند! ببین ما تا کجا در باتلاق فرو رفتیم. آیا زندگی که در آن گوشت خوردن و باشد زندگی است؟ ما بمیریم بهتر است تا اینطور زندگی کنیم. ما آینده ای نداریم. مثل همان سگهای ولگرد در گوشه ای می میریم و بدنمان طعمه همان سگ ها می شود." تازه وارد حدود ده دقیقه گریه کرد. وقتی آرام شد به او گفتم:"خوب داریوش، الان نظرت راجع به سپاه پاسداران و انقلاب اسلامی چیست؟" _چه بگویم؟ _نظرت را بگو. _حال و حوصله ندارم. _نظرت را بگو کسی با تو کاری ندارد. _من از اسم و بدم می آید. متنفرم و حالم به هم می خورد. هنوز بعد از ده سال که از سقوط رژیم پهلوی می گذرد اعلی حضرت شاهنشاه آریامهر را دوست دارم و به او وفادارم. اگر او الان هم برگردد، باز هم در خدمتش خواهم بود. ای کاش الان بود و ما بر این کثافت و مفت خور حاکم می شدیم! حیف شد رفت! اگر او بود این ها اینقدر قلدری نمی کردند. چرا زمان شاه جرأت حمله به ایران را نداشتند؟ با تمام این حرفها، حقیقتی را باید اعتراف کنم و آن اینکه در عراق هر وقت اسم شما پاسدارها به هر دلیل به میان کشیده می شد، به طرز عجیبی عراقی ها به هم می ریختند و وحشت می کردند. فکر کنم عراقی ها به اندازه ای که از شما سپاهی ها متنفرند و می ترسند از هیچ موجود دیگری ترس نداشته باشند. ⌛️ دارد... @marefat_ir Ⅱ✿
خشتـــ بهشتـــ
#زندان‌الرشید 😍🍃 #عاقبت‌به‌خیری‌و‌عاقبت‌به‌شری ☺️ #قسمت12🌈✨ همیشه با خودم فکر می کردم چه چیزی سبب ش
- چه چیزی؟ - این که آدم‌های قَصیُّ‌الْقَلبی هستند و به آدم رحم نمی‌کنند. حالا که اینقدر به من محبّت می‌کنید،می‌فهمم چقدر در مورد شما اشتباه کرده‌ام. ! اگر پیش دوستانم در کمپ برگردم، حتماً وصف شما را خواهم کرد و به آنها خواهم گفت که شما چه آدم‌های محترمی هستید. به آنها خواهم گفت که شما با افتخار به عراقی‌ها می‌گویید؛ و از گفتن واژهٔ ، ترس و خوفی ندارید. هر بار که نگهبان می‌آمد و درِ سلول را باز می‌کرد، پشت پنجره می‌ایستاد و می‌دید که نگهبان عراقی، چگونه با ما با احترام برخورد می‌کند. ولی نمی‌دانست پدر ما را درآورده‌اند و حالا اینگونه با ما برخورد می‌کنند. او از کتک‌ها و شکنجه‌های ما خبر نداشت و فقط لحظهٔ کنونی را مشاهده می‌کرد. به هر حال، او در آن چند روز طوری به ما عادت کرده بود که خودمان هم باورمان نمی‌شد. دو روز پس از گفتگو با ، ساعت دهِ صبح، نگهبان او را از سلول بیرون آورد و گفت؛ آمادهٔ رفتن باش. دلش نمی‌آمد برود. به نگهبان گفت؛ اجازه می‌دهی با خداحافظی کنم؟ نگهبان گفت؛ بله، ولی سریع. نگهبان درِ سلول ما را باز کرد. مرا بغل کرد و گفت؛ من در این چند روز عوض شدم. من دیگر آن قبلی نیستم. با هم خداحافظی کردیم و او همراهِ نگهبان از درِ اصلیِ زندان خارج شد. وقتی او رفت به عبّاس گفتم؛ راستی راستی! آمدن این از نشانه‌های خدا بود. - یعنی؛ چه؟ - یعنی؛ او را فرستاد تا به ما قوّت قلب بدهد که با مقاومت‌ها و تحمّل سختی‌ها چقدر اصالت‌مان را حفظ کرده‌ایم! می‌خواست و می‌خواهد و را به ما نشان بدهد. 🔴 📚 ، خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار ، صفحات ۳۷۵ تا ۳۸۶
من به جوان گفتم: «حالا سیلی می‌زنی بزن👋، ولی چرا با دست چپ زدی! یادش آوردی که در کوچه‌ها را زدند😭 درحالی‌که او فقط یک نوجوان ۱۸ساله بود. این جوان حیرت‌زده به نگاه می‌کرد.😱 نمی‌دانست چه کند! روی زانوهایش افتاد و از عذرخواهی🙏 کرد. کمیل او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند😭😭😭. کمیل به او گفت: «تو رو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود😭. از همسرت بخواه که همیشه با چادر باشد.» آن جوان گفت: «قول می‌دهم🙏 که هیچ‌وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود.» چند سالی گذشت. شد و الان تشیع جنازه است. همچنان که دم در خانه ایستاده بودم، دیدم که همان جوان می‌آید، ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت:«کمیل چه شده است؟ تصادف کرده؟» گفتم: « شده است.» گفت: کجا؟ گفتم: گفت: «مگر می‌گذارند کسی برود؟» گفتم:« بله می‌روند.» گفت: «مگر او بود؟» گفتم: «بله او حدود ۴ سال است که پاسدار است.» گفت: « بوده؟» گفتم:« بله » و ناگهان ناخواسته گفتم:« (سلام_الله_علیها) دختر همان کسی که در خورده؛ گریه‌اش گرفت😭😭 و با کنده‌های زانو افتاد روی زمین؛ خیره‌خیره به‌عکس نگاه می‌کرد و گفت: « من به قول خودم عمل کرده‌ام تو رو خدا کمکم کن مثل تو شهید شوم.» ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
خشتـــ بهشتـــ
🍃«إنا ‌للّه و إنا ‌إليه ‌راجعون سردار حاج به یاران شهیدش پیوست.» . 🍃خبری کوتاه که آتش به جان همه انداخت ، باورش سخت بود و شاید برای بچه های که هرکدام با حاجی خاطراتی داشتند سخت تر.. . 🍃قرار بود قسمت آخر مستند_مسابقه_فرمانده پخش شود که فرمانده، همه را با غافلگیر کرد. . 🍃حالا بچه های فرمانده از گوشه و کنار آمده بودند تا برای بار آخر با فرمانده خود وداع کنند. خیلی هایشان نمیتوانستند حاجی را با آن هیبت نظامی در تصور کنند. غم نبودن حاج محمد روی دلشان سنگینی می‌کرد ، در و دیوار شهر پر بود از بنر هایی با حاجی و دو کلمه که داغ دل همه را تازه میکرد: ... . 🍃چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت ۱۹ بود که همه در فرودگاه مهرآباد به انتظار نشسته بودند ، به انتظار آمدن فرمانده. ولی برای هیچکس این استقبال خوشایند نبود. . 🍃حضور حاج قاسم سلیمانی در خانه ناظری ها بود برای اعضای خانواده و حرف هایش آبی بود بر آتش قلبشان . . 🍃حاج قاسم می‌گفت و اطرافیان به گوش دل می سپرند: "حاج محمد ناظری سی ساله که ، ما سر سفره بزرگ شدیم ، از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه پر کار و سخت کوشی و حفظ کردن." . 🍃پنجشنبه سوم شعبان تولد پسر و روز بود که پیکرش تشییع شد و چه جمعیتی آمده بود تا او را به سمت خانه ابدی‌اش ، بدرقه کند. . 🍃شاید خانواده‌اش و عوامل مسابقه فرمانده منتظر بودند تا روز پاسدار را به این پاسدار همیشه در صحنه تبریک بگویند اما خبر نداشتند باید آن روز را هم تبریک بگویند. . 🍃امروز ،سه سال از آن روز گذشته و سومین سالگرد آسمانی شدن اوست. سه سال گذشته و اکنون چند ماهی ست که حاج قاسم سلیمانی هم به یاران شهیدش پیوسته است . . 🍃 به قول خودش سر سفره حاج محمد بزرگ شده است و کسی که سر سفره این مرد بزرگ شود بعید است راهی جز انتخاب کند ، شهادت رسم این مردان بی ادعاست... . 🍃سالگرد مبارک حاج محمد... . ✍نویسنده: . 🥀به مناسبت سالگرد شهادت . 📅تاریخ تولد :۶ خرداد ۱۳۳۴ . 📅تاریخ شهادت : ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ . 🥀مزار : علی اکبر چیذر •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• 💚••👆🏻
🌹‌••• بہ هر بہانہ‌ای بہ یادت مے‌افتم میلاد ابے عبداللہ و روز یہ بزرگۍ میگفت نیاز نیست فقط لباس سبز تنش باشد تا بہش بگن ، نہ ❗️ پاسدار میشہ اون جوونے باشہ ڪہ بخاطر خدا از دینش پاسدارے میڪنہ پاسدار اون جوونیہ ڪہ بخاطر رگ غیرت تو دل این شہر ڪبود نخشڪہ میره و از این شہر میڪنہ 💛 ♥️ 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🕊🌿 🌼•• تولـدت‌مبارڪـ فرمانده••🌼 ♥️🌿••| روزۍ را نزدیڪ خواهیم ڪرد ڪه چنان بترسد و در فڪر این باشد ڪه مبادا از لوله سلاح هاۍ ما به جای گلوله بیرون بیاید . 🌸•| تاریخ ربوده‌شدن: ۱۴ تیر۱۳۶۱لبنان 🌸‌•| تاریخ تولد : ۱۵فروردین۱۳۳۲تهران 🌼•| مزار شهید : نامعلوم 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆