eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
سردار عابدین خرم را از سال ۹۲ می‌شناسم. از همان وقتی که مشغول تحقیق و مصاحبه برای کتاب «شام برفی» بو
. . سردار عابدین خرم را از سال ۹۲ می شناسم. از همان وقتی که مشغول تحقیق و مصاحبه برای کتاب «شام برفی» بودم. سردار هم یکی از شخصیت های شام برفی بود که باید مصاحبه می شد. یکی از همان ۴۸ ایرانی که مرداد ۱۳۹۱ در مسیر فرودگاه دمشق به هتل فرادیس توسط نیروهای تکفیری(عوامل موساد) ربوده شدند و ۱۵۹ شبانه روز در چهارده منزل در حومه دمشق شکنجه شدند. اتفاقا خرم از لحاظ جایگاه سازمانی ارشد ترین فرد آن کاروان بود. در واقع فرمانده سپاه استان آذربایجان غربی اسیر شده بود که البته در بازجویی های همراه با شکنجه با شوکر و شلاق، خود را معلم جغرافیا و زائر معرفی کرده بود. پ ن : آنچه خواندید بخشی از یادداشت آقای محمد محمودی نورآبادی نویسنده کتاب شام برفی است که برای تنویر افکار عمومی آن دسته از عزیزانی که درباره حضور آقای خرم در سوریه و اسارتش سوالاتی داشتند تقدیم شده است. تکمله : این تعداد که بدون سلاح و در قالب برنامه ای برای بازنگه داشته شدن سفرهای زیارتی به سوریه به دمشق آمده بودند، با طراحی گروه مسلح و تروریستی موسوم به جیش الحرّ ( ارتش آزاد)، پس از آنکه از فرودگاه دمشق با اتوبوس خارج شدند، با منحرف کردن مسیر حرکت خودرو، به اسارت آن نیروها در آمدند. جیش الحر اعلام کرد: نیروهای س.پ.ا.ه را که برای سرکوب مردم سوریه به دمشق آمده اند اسیر کرده است، وزارت خارجه کشورمان تکذیب کرد، جیش الحر اسناد و مدارک همراه برخی اسیران را نشان داد که از کارت س.پ.ا.ه تا کارت حمل سلاح گرفته تا دفترچه های درمانی شان را به همراه داشتند. مذاکرات برای تبادل آغاز شد، که پنج ماه طول کشید، در نهایت آنگونه که اعلام شد با وساطتت قطر، با پرداخت مبلغی کلان و همزمان آزاد کردن بیش از دوهزار تروریست از زندان های دولت سوریه این اسیران ایرانی آزاد شدند و میهنمان بازگشتند. آنچه گفته شد بخشی از تاریخ ماست و غیر قابل کتمان است. من آن سال و سالها در سوریه بودم. حسن شمشادی ➖➖➖➖➖➖➖ ◀️ برای دریافت آخرین اخبار و اطلاعات از مسائل سیاسی و امنیتی ایران و جهان و مطالب ناب روز، در کانال خیمه گاه ولایت عضو شوید. را برای آگاهی دیگران، به دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود معرفی کنید. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
🔴#مستند_امنیتی سال 1394 بود که با تیمی از بچه‌های ضدجاسوسی در سوریه مستقر شدیم و بعد از ماموریتی کو
🔴 ساعت 9 صبح است که مسلحین با شلیک‌های هوایی، خودروی حامل اُسرا را از میان جمعیت خارج می‌کنند. چشم‌ها بسته و با ضرب قنداق سرها را روی زانو می‌گذارند. سیدعباس با کشیدن سر به صندلی کمی چشم‌بند را پایین داده و زیرچشمی نگاه می‌کند، غیر از ایمان و سرباز سوری یک نفر دیگر هم با چشمان بسته کنارشان نشسته! ...خودرو وارد حیاط بزرگی می‌شود. چهار اسیر را با و لگد به اتاقی می‌اندازند. خیلی زود فهمیدند اسیر جدید سوری و راننده‌ی یک درجه‌دار ارتشی است که در لحظه‌ی درگیری آنجا رسیده و او راهم دستگیر کردند. سیدعباس زیرلب آیه‌الکرسی می‌خواند، ایمان با اضطراب می‌پرسد؛ _شهادتین بخوانیم؟ +برای هرچیزی آماده باش. هر اتفاقی ممکنه بیفته. هر شخصی برای دیدن اسرا وارد می‌شد آنها را به باد کتک می‌گیرد... عصر اتاق پر می‌شود... راننده ارتشی را جدا می‌کنند و سه اسیر را گوشه اتاق می‌برند، آماده است... یک‌بار ضبط می‌کنند ولی با چهره‌ جدی جواب می‌دهد. یکی با لگد چند ضربه به پهلوی سید می‌زند، چانه سید را نگه می‌دارد و چند کشیده محکم... فیلم ضبط می‌شود. هنوز آفتاب غروب نکرده، سروصدای بیرون بیشتر می‌شود... جروبحث به پشت درب اتاق رسیده، سیدعباس و ایمان خودشان را برای یک کتک دیگر آماده می‌کنند، درب باز می‌شود و دو جوان خوش‌پوش در حال گفتگوی تند با مسلحین وارد می‌شوند. مستقیم به سراغ راننده ارتشی می‌روند، از صحبت‌هایشان معلوم می‌شود که رابط با مسلحین هستند. بحث و جدل بالا می‌گیرد و دست آخر دو جوان متقاعد می‌کنند که همه اسرا باید شوند... آفتاب روز جمعه غروب کرد و عمر سیدعباس و ایمان به دنیا بود... مسلحین ماشین و اسلحه آنها را تحویل می‌دهند و سید با و پای مجروح ماشین را به مقر می‌رساند. حاجی...... مسئول حفا منتظرشان است. _ کجایی سیدعباس؟ از صبح همه رو علاف خودتون کردین! سید داستان و را تعریف می‌کند و حاجی با پوزخند می‌گوید: _ رفتین عشق‌وحال، آخرشم کردین و برگشتین!!! فردا بیاین برای توضیحات! این ما بین من از حاجی دلخور میشوم و میروم به گوشه‌ای هدایتش میکنم و میگویم: +حاجی، متوجه‌ای چی میگی؟ _دخالت نکن. +یعنی چی دخالت نکن؟ این بچه‌هارو اسیر کردن. این رفتارتون اشتباهه. راهش این نیست. جاسوسی نکردن. اسیر شدن. _کوتاه نمیام... نگاهی پر از غضب به حاجی میکنم و درب اتاقش را محکم می‌بندم و میروم دنبال کارم... بعد از دو روز، سیدعباس و ایمان مجبور می‌شوند یک بازجویی اساسی به حفاظت پس بدهند. اما ارائه توضیحات سید را شکسته‌تر از روز اسارت کرد. چون هیچ شاهد و مدرکی نداشتند و متهم به سناریوچینی شدند. صبح روز سوم حاجی با لبخند یخ‌زده آمد و سید را بغل کرد و گفت: _باورکن از اولش می‌دونستم راست میگی! از ما به دل نگیری... کار ما توی حفاظت اینه... حاجی که رفت بچه‌ها به سیدعباس و ایمان گفتند، دیشب فیلم اسارت تان را پخش کرده... سیدعباس لبخند تلخی میزند و می‌گوید خدارو شکر دشمن به داد مان رسید... وگرنه الان به جرم هزاران چیز دیگر متهم می‌شدیم... ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff