📗کتاب «سکوت شکسته»
🌹براساس خاطرات حاج محمود پاک نژاد فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب(علیه السلام) در دفاع مقدس
📝به قلم: سیدهادی سعادتمند 27 🔽
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 قسمت بیست و هفتم
⚪️کربلای چهار
📌"... انفجار مربوط به مین بود. موج انفجار باعث شده بود که قلم ران یکی از پاهایش داخل شکمش برود. قد رشید مجید ناگهان کوتاه شده بود.
⚪️نگران حضور گشتی های عراقی بودم. میخواستم حرکت کنم، ولی جرأت نداشتم قدم از قدم بردارم. ترس و اضطراب رفتن روی مین را داشتم. بارها زیرپا حسش کرده بودم. تا آن موقع خیال مان راحت بود که سوزن مینها پوسیده و دیگر عمل نمیکند.
بارها از مین گوجهای گرفته تا سوسکی و والمر، زیر پایم آمده بود.
🌹 نمیدانم چه شده بود. توان حرکت دادن پاهایم را نداشتم. ترس آمدن قایقهای گشتی دشمن را داشتم. خودم را روی آب رها کردم. با یک دست شنا میکردم و دست دیگرم را انداختم به کلاه مجید او را با خود از بین نی ها میکشیدم. هرچه میگذشت، سرعتم کندتر میشد. دیگر توان حرکت دادن مجید را نداشتم. هرجور حساب میکردم، میدیدم توانش را ندارم. هیچ کدام از پاهایم را حس نمیکردم. به سمت جزیره رفتم که پوشش نی بیشتری داشت. میخواستم جای مناسبی پیدا کنم و مجید را در آن جا امانت بگذارم و به خط برگردم.
🌞آفتاب در پشت تأسیسات پتروشیمی قرار میگرفت. غروب نزدیک بود.
⚪️خسته و گرسنه. به خط دشمن نزدیک بودم. صدای عراقیها را میشنیدم، از گرسنگی به خوردن ساقه نی رو آوردم. کمی از ساقههای نی را خوردم. توان بازنگه داشتن چشم هایم را نداشتم. این که چه مدت خوابم برد را نمیدانم، ولی از شدت سرما از خواب پریدم.
🌹از محل قرارگرفتن صورت فلکی دب اکبر فهمیدم که نیمه شب است. پاهایم هم چنان کرخت بود. تصمیم خودم را گرفته بودم. جنازه مجید را در جایی خارج از محل تردد قرار دادم و ثابت کردم تا با حرکت آب جابجا نشود، خیالم که راحت شد خودم را روی آب رها کردم و با پنجه خودم را به جلو میکشیدم.
⚪️جاهایی دستم به کف آب گرفتگی میرسید از برخورد با مینها شوکه میشدم. آن ها را برمیداشتم و میگذاشتم کنار و تنه ام را به جلو میکشیدم.وقتی به خاک ریزهای قدیمی رسیدم که قبلاً خط خودمان بود. دل گرم شدم. صدای بچههای اطلاعات را شنیدم که انتظار ما را میکشیدند. هرچه توان داشتم جمع کردم و فقط گفتم «کمک» و از هوش رفتم."
فردای آن روز رضا شم آبادی، داوودی مقدم و مجتبی شاهی میروند، جنازه شهید شفیعی را میآورند عقب.
🌹بعد از شهادت شهید شفیعی، تمام فعالیتهای شناسایی متوقف و اولویت کار بر پاک سازی معبرها از مین شد. نیروهای اطلاعات بدون استفاده از سرنیزه و با استفاده از پنجههای خود به دنبال مین میگشتند. بین مینها با مین قمقمه ای و لغزنده برخورد میکردیم که سوزنهای آنها سالم مانده بود. هرچه به روزهای آخر شناسایی، که در دل زمستان قرار داشت، نزدیک تر میشدیم، کار سختتر و فشار روانی بیشتر میشد.
⚪️کمتر از یک هفته به عملیات مانده بود. فشار زیادی روی خودم احساس میکردم. هرچه بیشتر بررسی میکردم ، کمتر به نتیجهی قطعی میرسیدم ؛ یعنی هرچه میزان اطلاعاتم بیشتر میشد، نگرانیام به همان میزان افزایش پیدا میکرد.
🌹متوجه شده بودم نیروهای عراقی سلاح جدیدی به دست آوردهاند به نام « پلامینا یا دیمیتروف»، یک سلاح نارنجک انداز ۳۵ میلی متری که هر نوارش ۲۵ نارنجک دارد. قدرت و توانایی نارنجک بر کسی پوشیده نیست. وجود چنین سلاحی این امکان را به دشمن میداد تا نارنجک را با سرعت بالا و همراه با دقت به مسافت دورتر پرتاب کند.
⚪️روزها خط پدافند را بالا و پائین میرفتم و دوربین میکشیدم. لباس غواصی میپوشیدم و وارد معبرهایی میشدم که خیلی از بچهها روی آن کار کرده بودند و به خون شهدا رنگین شده بود. زحمت و دقت بچهها باعث شده بود معبری که شفیعی در آن به شهادت رسیده بود، فاش نشود. آن معبر به نام شهید شفیعی ثبت شد. شب عملیات، گردان حضرت رسول برای رفتن به سمت خط دشمن از آن معبر استفاده کرد.
🌹شبی که تمام روز قبل از آن، طول خط را دوربین کشیده بودم، بدون استفاده از هیچ تجهیزاتی، برای شناسایی داخل آب رفتم. تا آن جا که ممکن بود پیش رفتم و معبرها را بررسی کردم. خسته و کلافه شده بودم، خودم را جای نیروهای گردانی قرار میدادم که قرار بود شب عملیات با لباس غواصی به خط بزنند. آنها میبایست دوکیلومتر در آب و گل پیشروی میکردند. آن هم بعد از چند ساعت که لباس غواصی به تن دارند. تحمل خود لباس غواصی، به واسطه فشاری که به سینه میآورد، به تنهایی نفسگیر است. وقتی برای شناسایی میرفتم، هدفم رسیدن به خط دشمن بود؛ اما نیروهای گردان وقتی به خط دشمن میرسیدند، تازه کارشان شروع میشد و باید میجنگیدند تا دشمن را عقب برانند و توان مقابله با پاتک و دفاع از خود را داشته باشند.
🌷ادامه دارد...
1400-2-1 خاطره شهید احمدعلی نیری.MP3
9.01M
🥀روایت گری سیدمرتضی کسائیان
🌹خاطره دوم
🌷شهید احمدعلی نیری
🌹سردارشهید سید محمد علی جهان آرا :
⚪️ انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا، باید رنج، محرومیت ، مصائب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوب ها و فتنه ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختی ها و ناملایمات نهراسیم،
🌹زیرا علاوه بر این که خود را از قید آلودگی های شرکین و وابستگی ها، پاک و خالص می کنیم، انقلاب مان و حرکت شهید پرور عمیق تر و استوارتر می شود و از انحراف و شکست مصون می ماند.
#جهادتبییــن
#یازیـــنب
#درآرزوے_شـــهادت
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀#شهیدانه
🌹شهید_مصطفی_چمران
⚪️مناجات کردن شهید چمران قبل از شهادت...
🌷حتما تماشا کنید