💠 راهکار مراجعه به حاکم شرع
💬 مساله :
یکی از راهکارهای شرعی، مراجعه به #حاکم_شرع است.
🚨 مقصود از حاکم شرع در کتب فقهی، #مجتهد جامع الشرایط است.
🖇 به چند نمونه از موارد مراجعه به حاکم شرع، اشاره میشود:
🔹 در مورد #مجهول_المالک، مادامی که شخص مأیوس نشده ، باید جستجو از صاحبش نماید و بعد از یأس با اجازه حاکم شرع #صدقه دهد.
🔹 و در مورد اشیاء #پیدا_شده اگر تا یک سال جستجو کرد و صاحبش پیدا نشد ، میتواند آن را صدقه دهد و اجازه حاکم شرع لازم نیست.
🔹 در مورد #رد_مظالم یا باید به حاکم شرع بدهد و یا با اجازه او به #فقیر بدهد.
📚 برگرفته از کتاب : احکام کاربردی ۳۰۰ عنوان، صفحه ۲۴
#احکام
🍀🍀احکام مصور 🍀🍀
🌼🌼
https://eitaa.com/joinchat/3010396160C2b8cef193c🌼🌼
🕊🌹#زندگینامه_شهيد_چمران
🍃🌸بہ روایت همسر(غاده جابر)
7️⃣ قسمت : هفتم
🍃🌸قانع نمی شدم که مثل میلیون ها انسان دیگر ازدواج کنم زندگی کنم و ... دنبال مردی مثل مصطفی میگشتم ،یک روح بزرگ ،آزاد از دنیا و متعلقاتش اما این چیزها به چشم فامیلم و پدر ومادرم نمی آمد.آنها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه ،#ظاهر مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت .
مردی که پول ندارد ، خانه ندارد ، زندگی ... هیچ !
🥀🤍آنها این را می دیدند اصلاً جامعه لبنان اینطور بود و هنوز هم هست بدبختانه .ارزش آدم ها به ظاهرشان و پول شان هست به کسی#احترام می گذراند که لباس شیک بپوشد و اگر دکتر است باید حتما ماشین مدل بالا زیر پایش باشد .روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند.با همه اینها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام#خواستگاری کرد .گفتند : نه .
🍃🌸آقای صدر دخالت کرد و گفت: من#ضامن ایشانم .اگر دخترم بزرگ بود دخترم را تقدیمش می کردم .این حرف البته آنها را تحت تاثیر قرارداد، اما اختلاف به قوت خودش باقی بود . آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را .#تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی که شده با مصطفی ازدواج کنم .فکر کردم در نهایت با اجازه آقای صدر که#حاکم_شرع است#عقد می کنیم ،اما مصطفی مخالف بود ،
🥀🤍اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود.می گفت: سعی کنید با#محبت و مهربانی آنها را راضی کنید.من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد .با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی جلوی پدر و مادرم کوتاه می آمد.
🔻🔻🔻
🕊🌹#زندگینامه_شهيد_چمران
🍃🌸بہ روایت همسر(غاده جابر)
0️⃣1️⃣ قسمت: دهم
🍃🌸(پدر و مادر) هر دو خشکشان زد .ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی#ازدواج کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است .فقط خودم مانده بودم این#شجاعت را از کجا آورده ام مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .مادرم خیلی عصبانی شد .بلند شد با داد و فریاد و برای اولین بار می خواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟گفتم: دکتر چمران .
🥀🤍من خیلی سعی کردم شمارا#قانع کنم ولی نشد .مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت.پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطورآرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود .
🍃🌸گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام .می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان#حاکم_شرع است و می تواند ولی من باشد .بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم .
🥀🤍گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد .البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم#عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر .اگر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم .باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید . گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !
🔻🔻🔻