روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی
ماجرای عشق ما را ساده میانگاشتی!
من زمین کوچکی بودم که از ترس کلاغ
جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی!
وقت برگشتن اگر راحت نمیبخشیدمت
اینقَدَرها هم مرا احمق نمیپنداشتی!
نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا
از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی!
ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد:
داشتم از یاد میبُردم تو را، نگذاشتی
#احسان_افشاری
هدایت شده از رباعی
آخر به زمین کشاند ما را پاییز
در خلوتِ هم نشاند ما را پاییز
بر شاخه دو برگِ دور از هم بودیم
تا اینکه به هم رساند ما را پاییز...
#احسان_افشاری
@robaee
ما شعلههای سرکشِ اندوه بودیم
آدم به آدم میرسد، ما کوه بودیم
#احسان_افشاری