من به چشمهای بیقرار تو
قول میدهم
ریشههای ما به آب
شاخه های ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم
#قیصر_امینپور
پند پیشینیان
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟!
گفتند: باید سوخت
گفتند: باید ساخت
گفتیم: باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را!
گفتیم: باید ساخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را!
📙 گلها همه آفتابگردانند
✏️ #قیصر_امینپور
•.
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مه!
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظهها بهدرآیید!
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
امّا
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟!
📗 آینههای ناگهان
✏️ #قیصر_امینپور
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را
حتّی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهابِ بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟!
📚 حتی اگر نباشی
🖊 #قیصر_امینپور
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
#قیصر_امینپور
محمدحسین قانعی میگوید:
«در یکی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در جمع تعدادی از هنرمندان از جمله شادروان دکتر قیصر امینپور، شاعر و نویسندهٔ متعهد و انقلابی، در امور تربیتی شهرستان دزفول نشسته بودیم و بوی رنگ و گواش و پارچههای خطاطی در اتاق پراکنده بود.
یکی از هنرمندان مشغول کشیدن طرحی بود که در آن بال سیمرغی با رنگ آبی و در کنار آن لالهای به زیبایی تمام با رنگ قرمز نقاشی میشد. او پس از تکمیل نقاشیاش رو به قیصر کرد و گفت: آیا میشود برای این تصویر شعری بسرایید؟ آخر این طرح یکی از آن دو بیتیهای زیبای شما را میطلبد. قیصر با همان تواضع و ادب همیشگی و با اندکی شوخی گفت: شعر و مطلب شیر آب نیست که هر موقع دلت خواست، باز کنی و روان شود. باید جرقهای در ذهن زده شود و اصولاً راز ماندگاری شعر در همین مسأله نهفته است که تا لطف و مدد الهی و الهامی صورت نگیرد، شعر ماندگاری نیز آفریده نخواهد شد.
نقاش طرح خود را روی میز گذاشت و هر یک به کاری مشغول بودیم که ناگهان باد کاغذ نقاشیشده را بر زمین انداخت. در همان لحظه یکی از بچهها که در حال گذر بود، متوجه نشد و پایش بر روی نقاشی رفت. نقش کفش و شیارهای پر از خاک روی لاله و بال سیمرغ نقش بست. صاحب اثر آن را برداشت و رو به قیصر امینپور و با ناراحتی گفت: اگر شما برای این اثر ارزش قائل بودید، اینگونه نمیشد.
قیصر هم که از این حادثه ناراحت شده بود، مکثی کرد و همانجا این دو بیتی معروف خود را فیالبداهه بر زبان جاری ساخت که:
مبادا خویشتن را واگذاریم
امام خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدی لالهای رست
مبادا روی لاله پا گذاریم»
#دوبیتی
#قیصر_امینپور
تعبیر خواب
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس کردم
#قیصر_امینپور
نیایش
مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر
#دوبیتی
#قیصر_امینپور
نان ماشينی
آسمان تعطيل است
بادها بيكارند
ابرها خشک و خسيس
هقهق گريهٔ خود را خوردند
من دلم میخواهد
دستمالی خيس
روی پيشانی تبدار بيابان بكشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشينی
در تصرف دارد
آبروی دهِ ما را بردند
#قیصر_امینپور
تقصیر عشق بود كه خون كرد بیشمار
باید به بیگناهی دل اعتراف كرد!
#قیصر_امینپور 🌱
سفر ایستگاه
قطار میرود
تو میروی
تمامِ ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظارِ تو
کنارِ این قطارِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تکیه دادهام
#قیصر_امینپور
#امام_زمان 🌱
تو بیایی همه ساعت، همهٔ ثانیهها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
#قیصر_امینپور