با طعم لبت پر ز عسل کن دهنم را
یا از علف هرز وجین کن سخنم را
با یاری دستان تو میشد برهانم
از دست زلیخای هوس پیرهنم را
در غربت آوارگیام گم شده بودم
تشخیص نمیداد نگاهم وطنم را
با هقهق تنهایی خود انس گرفتم
تا جار زنم، جار دیار کهنم را
با پاکن نامرئیات ای عشق زدودی
از خاطرم انبوه شک و سوءظنم را
حالا که من آمادهٔ تغییر نوینم
اصلاح بکن هندسهٔ زیستنم را
ثابت شده از قبل برایم که تو دانی
قدر گهر ناب عقیق یمنم را
#محمدعلی_ساکی
هدایت شده از رباعی
با اینکه کنار هم موازی هستیم
تا آخر نقطه گرم بازی هستیم
پایان من و تو در نهایت وصل است
ما کارگزار نقطهسازی هستیم
#محمدعلی_ساکی
@robaee
ای ماه که تصویر تو در برکهام افتاد
دورِ تو به رقص آمده این ماهی آزاد
از اوج به پایین نظر انداز و ببین که
هنگامهای از عشق تو در من شده ایجاد
بی مهر تو بیهوده و پوشالی و پوچم
با عشق تو اینگونه غزلخوانم و دلشاد
سیارهٔ سرمازدهام بی تو و با تو
خورشید فروزان دم خرماپز مرداد
سرزندگیام از دم لاهوتی عشق است
تا باد چنین باد و چنین باد و چنین باد
نزدیکتر از من به منی، ماه دلآرام
هر بار خیالت به من از خویش خبر داد
با تو به هر آنچه که دلم خواست رسیدم
ای بانی شادابی من دست مریزاد
با دستهگلی منتظرم باش بیایم
با گام تبآلود جنون جانب میعاد
حرف دل من مصرع پایانی خویش است
هرکس که دلش زنده به عشق است نمیراد
#محمدعلی_ساکی
تا مست میِ کهنهٔ در خم شدم ای دوست
با هروله در هلهلهات گم شدم ای دوست
هذیان لبم راوی عشقی است جنونزا
یا باز گرفتار توهّم شدم ای دوست
کی گشته فراموش من آن خاطرهٔ تلخ
آن روز که تبعیدی گندم شدم ای دوست
تا خواندم از آیینه گذشتی ز خطایم
از شوق وطن پر ز ترنّم شدم ای دوست
بر شاخهٔ زیتون دلم تا که شکفتی
سرسبز به اعجاز تکلّم شدم ای دوست
با این غزل نغز که تقدیم تو کردم
نقاش غم مزمن مردم شدم ای دوست
#محمدعلی_ساکی
میخواهم از امروز هدفمند بگویم
از نحوهٔ تشکیل فرایند بگویم
با پیروی از سبک غزلگفتن باران
با تکتک هر اصله ز پیوند بگویم
از ریشه و از ساقه و از برگ و جوانه
با میوهٔ دلبسته به آوند بگویم
از برگ لطیف گل بابونه و نرگس
با صخرهٔ سرسخت دماوند بگویم
روراستتر از آینه با آینهگردان
با دسته گل و آتش و اسپند بگویم
در منظرهٔ پرکشش سبز گذرگاه
از فلسفهٔ لطف خداوند بگویم
#محمدعلی_ساکی
وقتیکه بهشت را به گندم دادیم
از اوج به تنگهٔ هبوط افتادیم
تبعیدشدن سزای نافرمانی است
تا حشر مقیم این خرابآبادیم
#رباعی
#محمدعلی_ساکی
نه سایهٔ آفتاب را میفهمند
نه واژهٔ انتخاب را میفهمند
این گمشدگان تشنهٔ هیچستان
تنها ز سراب آب را میفهمند
#رباعی
#محمدعلی_ساکی
گمنامی در عشق بهجز نام و نشان نیست
در سایهٔ آن هیچ نگاهی نگران نیست
از روز ازل تا به ابد عشق، فقط عشق
دردی است که شیرینتر از آن در دو جهان نیست
از نابلدی گفتم و گفتید که کفر است
این واقعه چون قصّهٔ موسی و شبان نیست؟
یوسف که دلش در گروی عشق حقیقی است
در بند تمنّای زلیخای جوان نیست
کم طعنه و تهمت بزنیدم به کنایه
صد داغ، به اندازهٔ یک زخم زبان نیست
این خانه که گرم است دمش با نفس عشق
درگاه طواف همهٔ جامهدران نیست؟
هذیان لب تبزدهام با چه زبانی است
آوای غریبی است که در علم بیان نیست
راضی به غم عشقم و خشنودی دلدار
قلب تهی از عشق و جنون خیر در آن نیست
طوبای بهشتی است زده ریشه در این خاک
در سایهٔ آن هیچ نگاهی نگران نیست
#محمدعلی_ساکی
دنیا همه رنگ و آینه بیرنگ است
یکرنگ از این نگارهها دلتنگ است
دعوای تمام زرگران ساختگی است
یعنی که سر لحاف ملا جنگ است
#رباعی
#محمدعلی_ساکی
هدایت شده از رباعی
در آینهٔ آب تو را میبینم
در پرتو مهتاب تو را میبینم
پر میشود از عطر تو بیداری من
میخوابم و در خواب تو را میبینم
#محمدعلی_ساکی
@robaee
تردید رسیدن به خط پایان نیست
در دایرهٔ عقل یقین پنهان نیست
وقتی که گزینهها شبیهاند به هم
پاسخ به سؤال آزمون آسان نیست
#رباعی
#محمدعلی_ساکی
با موشک ذوالفقار، خیبر، سجّیل
صهیون به درک میبردت عزرائیل
وقت است که با همّت ایران غیور
از روی زمین محو شود اسرائیل
#رباعی
#محمدعلی_ساکی