هدایت شده از پرویزن
"شعر و تمثیل برف"
اغلب ما از دور یا نزدیک، کوهها و قلههای برفگیر را دیدهایم. اگر شعر و گونههای آن را از منظر پیوند با مخاطب و مقبولیت، با برف باریده بر کوه مقایسه کنیم، با سهدسته شعر و شاعر روبهروییم.
شاعران عام چون برفهای باریده بر دامنهی کوهند. زودیاب و در دسترس. مخاطبان سهلانگار به سرعت فریفتهی آن میشوند، به نشاط و برفبازی با آن مواجهه پیدا میکنند و پس از چند روز، برف پایین کوه یا آب میشود و در خاک گم میشود یا پایمال و سیاهروی مخاطبان.
شعر عامهگرا و شاعر آن، خود را در دسترس مخاطب قرار میدهد و عمری به بلندای چندروز و چند هفته دارد. بهزودی فراموش میشود و جز ذوق زودگذر محفلها و مخاطبان عام، چیزی به یادگار نخواهد گذاشت.
برخی شعرها، چون برف میانهی کوهند، دوردسترستر از برف دامنه، کمی خاصتر و باب سیر و تفرج مخاطبان نیمهحرفهای، چندماهی دیرپایی دارند و تا بخشی از سال، رخ نشان میدهند. گاه گرما بر آنان میتابد و جویباری کوچک از آنان شکل میگیرد و گاه سرآغاز رود میشوند و به آن میپیوندند.
شاعران بزرگ اما چون برف بالای قلهاند، دیرسال و همواره در دوردست چشمها، هرکس را توانایی مواجهه با آنان نیست، اما همیشه میتوان نگاهی به شکوه آنان انداخت و حظی شاعرانه برد، در تابستان چشمهها و جویبارها را سیراب میکنند و مخاطبان میانه و دامنه از زلال مضامین و زبان آنها، جان میگیرند. البته باید در نظر گرفت که شعر خاص، اگر در عمق شکاف و سرما و دور از دسترس کامل شکل بگیرد، به یخچالی طبیعی و دور از دسترس تبدیل میشود و تنها مخاطب آن پژوهشگران و کوهنوردان حرفهای خواهد بود که پس از سالی با قرنی به فراسوی آنان سرک بکشد؛ با این حال شعر خاصِ خاص، همچنان امید دارد که از پس تاریخ پنجرهای روبهروی مخاطبان بگشاید.
حال این انتخاب ما شاعران است که برف قلههای دیرسال باشیم یا برف گلآلودهی پایین دامنه و اختیار مخاطب است که برای کشف شکوه برف زلال و سپید به قله سفر کند یا دست کم منتظر زلال جاری از آن باشد یا به برفبازی یکساعته در دامنه مشغول شود و شعر را چون برف تابستان، بازیای بداند که در پنجههای بیحوصلهاش آب میشود.
#مخاطب_شعر
#نقد_شعر
#محمد_مرادی
هوا هوای تجلی است، دوستان! صلوات!
به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات!
به دیدهبوسی باران، درختها! لبخند!
به پایکوبیِ خورشید، آسمان! صلوات!
شهابی از وسط چشمههای نور گذشت
ستارههای گهرریزِ کهکشان! صلوات!
وزید باد بهار آی شاخههای جوان!
به چشمروشنی باغ و باغبان صلوات!
دوباره رو به چمن کرد شاهِ قبّهٔ گل
به یمن خندهٔ شمشاد و ارغوان، صلوات!
بر این دقایق زرّین و رنگرنگ درود!
بر این ترنّم و آن شورِ ناگهان صلوات!
تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ
رسیده موسم آن رستخیز جان صلوات!
هوا هوای تجلی است، دوست آمده است
به "میم" اول "معشوق" عاشقان صلوات!
#محمد_مرادی
در فقـه گیسوانت، شیــخِ دلــم اســیر است
جور تو پر «کفایه»، مهر تو بی «مکاسب»!
#محمد_مرادی