خوبان پارسیگو
کنج اتاق، مویهکنان، منزوی بخوان فرجام انزوا به جز افسردگی نبود... #علیاصغر_شیری
کنار هر غزل از منزوی که میخواندم
خیال خام من ساده مبتلای تو بود
#معصومه_سادات_اسدیان
چقدر خنده به لبهایمان بدهکاریم
چقدر حسرت آغوش در بغل داریم
چقدر واژهٔ یخبسته در گلوهامان
چقدر تا خود چشمان صبح بیداریم
بیا پرندهٔ غمگین غار تنهاییم
به این صدای بریده بریده عادت کن
بیا سکوت فراموشی مرا بشکن
کمی به شانهٔ پیراهنم حسادت کن
بسوز در تب هذیان حرفهای دلم
به آستین پر از گریههای من خو کن
از عطر وحشی باغ تنم که میپیچد
هزار چشمهٔ جاری برای من رو کن
به روح دربهدرم سر بزن هر از گاهی
گره بزن به دلم گوشهٔ نگاهت را
به چشم گریهٔ من بی هوا تعارف کن
نسیم خندهٔ خوشبوی گاهگاهت را
دوباره بدرقه کن با گل، آب و آیینه
منی که با چمدان تو عازم سفرم
بلند جار بزن نغمهٔ رهایی را
اگرچه در قفس عشق تو پرندهترم
هنوز منتظرم تا مرا نفس بکشی
هنوز آینه گرم نگاهکردن توست
هنوز بعد تو تبعید میشوم به خودم
هنوز ساعت دیوانه گیج رفتن توست
#معصومه_سادات_اسدیان
هوا هوای زمستان چشمهای تو بود
حواس پنجره پرت برو بیای تو بود
اگرچه آینه دلتنگ عشوههایت نیست
بهانهگیری گلدان ولی برای تو بود
چقدر دل نبریدیم از هم آهسته
چقدر طاقت من طاق ماجرای تو بود
ببند روسریام را که موی مشکی من
اسیر وسوسهٔ لمس دستهای تو بود
کنار هر غزل از منزوی که میخواندم
خیال خام من ساده مبتلای تو بود
بخوان دوباره برایم که خوب میفهمم
تب مدام غمی را که در صدای تو بود
#معصومه_سادات_اسدیان
☘️عید بزرگ مبعث مبارک☘️
نسیم نام محمد وزید در ملکوت
و نور آمد و بارید در دل برهوت
جهان به فصل جدیدی پر از شکوفه نشست
بهاربودن او ریشه داشت در لاهوت
خدا دمید در او روح کبریایی را
به یمن آیهٔ لولاک هست شد ناسوت
بعید نیست که آدم به شوق دیدن او
دل از بهشت برید و به خاک کرد هبوط
دم محمدیاش زنده میکند ما را
مسیح مانده از آیات روشنش مبهوت
گره ز رنج بشر واکند به معجزه؟ نه!
به سجدههای خشوع و به دستهای قنوت
پیامآور توحید و منجی انسان
امین قافلهٔ وحی و پیک صلح و سکوت
به وصف او همه سعی و صفای من باطل
از ابتدا همهٔ واژههای من باطل
شروع میکنم این شعر را دوباره و بعد
مدد بگیرم از آن چارده ستاره و بعد
شروع میکنم از ابتدا به اذن خدا
به وصف مصحف روی تو شرح اعطینا
به روی مأذنه نامت ترانهٔ خوبی است
چقدر صوت اذان عاشقانهٔ خوبی است
چکید از گل لبهای تو گلاب بهشت
نگاه روشن تو شرح آفتاب بهشت
دخیل نام تو بوده است آسمان حجاز
تو با تبسم هر صبح میکنی اعجاز
گرفته بوی خدا مکه از دم نابت
حرا نشسته در آغوش کوه بیتابت
به دور کعبهٔ نامت علی طواف کند
به شوق هر شب قدر تو اعتکاف کند
نگاه فاطمه معراج هر سپیدهدمت
امید قلب تو و التیام بغض و غمت
به عمق جان من از جام خود شراب بریز
درون سینهٔ من واژههای ناب بریز
منم که تشنهٔ یک جرعه از مِیِ حسنم
دخیل نام حسین و کسای پنجتنم
#معصومه_سادات_اسدیان
هدایت شده از شعرزاد.معصومه سادات اسدیان
یا بقیه الله
دعا کن کمی باز باران بیاید
بهار از پس این زمستان بیاید
دعا کن که برگردد از قهر خورشید
تبسم به لبهای گلدان بیاید
و شب با لباسی به رنگ ستاره
به شوق رهایی به میدان بیاید
هوای حرم در سرم مانده ایکاش
نسیمی ز کوی شهیدان بیاید
به اعجاز دست تو دلبسته دنیا
بگو کفر برخیزد ایمان بیاید
سحر بقچه ات را صمیمانه واکن
که شادی به دل ها فراوان بیاید
دعا کن که یک جمعه با بوی باران
نوید ظهور از خراسان بیاید
#معصومه_سادات_اسدیان
#انتظار
#امام_زمان 🌱
بده به باغچهها لذت بهار شدن را
به چشم پنجرهها غرق انتظار شدن را
به ابرهای پر از بغض سرد فرصت باران
به سنگها بچشان شوق آبشار شدن را
به شاخههای دلم هی جوانه پشت جوانه
به ریشههای تنم با غمت دچار شدن را
به گونههای پر از زخم گریه گوشهٔ چشمی
به واژههای پر از مهر تو قطار شدن را
به کولهبار زمین یک بغل شکوفه و بردار
تو از غرور زمانه جریحهدار شدن را
بریز در رگ هر روزمان شراب طهوری
بگیر از سر هر ذرهای خمار شدن را
که کوچهکوچه ببندیم ریسههای دعا را
و لحظهلحظه بخواهیم بیقرار شدن را
خدا کند که نمیرم و با غرور ببینم
که در رکاب تو یک لحظه مهزیار شدن را
#معصومه_سادات_اسدیان