من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
#مهدی_فرجی
هر روز بیشتر به تو نزدیک میشوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی
#مهدی_فرجی
دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
#مهدی_فرجی
هدایت شده از گلچین شعر
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟
آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظهها که نماندیم و ماندگار نشد
#مهدی_فرجی
دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
#مهدی_فرجی
دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
#مهدی_فرجی