دل داشتیم؛ دادیم!
جان بود، عرض کردیم!
چیزی که یار خواهد
صبر است و ما نداریم...
#باذل_رفیع_خان
۵ آبان ۱۴۰۳
هرچند دیدمت به تو مشتاقتر شدم
این درد جانفزا به دوا کم نمیشود!
#فیاض_لاهیجی
۶ آبان ۱۴۰۳
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگیکردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
#غزل
#فرخی_یزدی
۶ آبان ۱۴۰۳
در بزم او مجال نشستن نیافتیم
چون نرگس، ایستاده کشیدیم جام را!
#صیدی_طهرانی
۶ آبان ۱۴۰۳
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشهٔ چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم
#صیدی_طهرانی
۶ آبان ۱۴۰۳
در قفل فروبستهٔ غمهای دل خویش
آن کهنهکلیدیم که دندانه نداریم
#فیاض_لاهیجی
۶ آبان ۱۴۰۳
جذبهٔ شوق اگر از جانب کنعان نرسد
بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد
در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند
آه اگر مور به فریاد سلیمان نرسد!
تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
هر که از دامن او دست مرا کوته کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد!
شعلهٔ شوق من از پا ننشیند صائب
تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد
#غزل
#صائب_تبریزی
۶ آبان ۱۴۰۳
هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم
ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر میتوان کرد
#صائب_تبریزی
۶ آبان ۱۴۰۳
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشهدلی طاقت دیدار ندارد
#صائب_تبریزی
۶ آبان ۱۴۰۳
دنیا مرا فروخت ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
#فاضل_نظری
۶ آبان ۱۴۰۳
صبحی که دلم در پی دیدار تو باشد
آن صبح دلارامترین صبح جهان است🌱
#آرش_کیانی
۷ آبان ۱۴۰۳