~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
به سوریه که اعزام شده بود
بعضۍشبها با هم در فضای مجازۍ چت میکردیم
بیشتر حرفهایمان احوالپرسۍ بود
او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم
واندڪ آبۍ میریختیم بر آتش دلتنگۍمان...
روزهای آخر ماموریتش بود
گوشۍ تلفن همراهم را که روشن کردم
دیدم عباس برایم کلۍ پیام فرستاده است...!
وقتۍ دیده بود که من آنلاین نیستم
نوشته بود:
آمدم نبودۍ؛ وعدهۍ ما بهشت..💔
✍🏻به روایت همسر
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
@khodaaa112
#عاشقانہ_شہدا 🥀
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید..🛍
من دوتا شال خریدم...
یکیش #شال_سبز بود که چند بار هم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی،
اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄
حس خوبے به من میده😊
شما #سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم💚
گفتم:آره که میشه...😊
گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد #شهادت برام آوردن...💔
🕊
#همسر_شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهـدای_خانطومان
#مدافعان_حرم
#مدافعان_حریم_عشق
#عاشقانه_شهدا
اگہ یہ وقت مهمون داشتیم👨👩👧👦
ونزدیڪ ترین مغازه بہ خونہ
بستہ بود
جاے دیگہ نمےرفت براے خرید
مےگفت این بنده خدا
بہ گردنِما حق داره
حق همسایہ رو باید بجا بیاریم
و از ایشون وسیلہ بخریم..
چون نزدیڪ منزل ما هستن
بعد از شهادتش هروقت بخوام
براے نذرے چیزے بخرم
نگاه میکنم و نزدیکترین
مغازه رو بہ مزارِ شُهدا انتخاب میکنم
کہ حقِ همسایگـیِ
همسرمو بہ جا بیارم..🥰🥀
#روایتے_از_همسرِ↓
#شهید_سیاهکالی_مرادی♥️🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
با چنــد تا از بچہهاے سپــاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یہ روز ڪہ حمیــد از منطقہ اومد بہ شوخــی گفتم: دلــم میخواد یہ بار بیاے و ببینی اینجا رو زدن و من هم ڪشتہ شدم، اون وقت برام بخونی ، فاطمہ جان شھــادتت مبارك !
بعد شروع ڪردم بہ راه رفتن و این جملہ رو تڪرار ڪردم.
دیدم از حمید صــدایی در نمیاد.
نگاه ڪردم دیدم داره گــریہ میڪنہ!
جا خوردم و گفتم: تو خیلی بی انصــافی. هر روز میرے تو آتش و منم چشم بہ راه تو. اونوفت طاقت اشڪ ریختن منو ندارے و نمیذارے گریہ ڪنم.
حالا خودت نشستی و جلوے من داری گریه میڪنی؟
سرشو آورد بالا و گفت: فاطمہ جان بہ خــدا قسم اگہ تو نبــاشی من اصلا از جبھہ برنمیگــردم.
#شهیدحمیــدباڪرے
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
بعد از عقد گفت:
تو همونی که دلم میخواست
کاش منم همونی شم
که تو دلت میخاد..
همسر#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
اوایـل زندگیمـون بود و حاج مہدے بعضے از جلسہهاے ڪاریش رو توے خونہ میگــرفت.
فڪر میڪردم ڪہ پذیــرایے از ڪسایے ڪہ واسہ جلـســہ میان سختہ، بہ همین خاطر بہ مــادرم گفتم بیــاد واسہ ڪمڪ…
همین ڪہ مہدے متوجہ شد، گفت: نہ !
براے این جلسہ، نہ قـراره خودت بہ زحـمـت بیفـتے نہ دیگــران، خودم همہ ڪارها رو انجـام میدم.
#شـهـیـدعبدالمہــدےمغفــورے
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
دختــرمون ۹ روزش بود ڪہ علۍ از منطقہ اومد.
براے عقیقـہ ، گوسفنــد خرید و شروع ڪردیم بہ تدارڪات مقــدمات مهمــونۍ.
برنامہ ریزےها شد، مهمــونها هم دعـوت شدند.
یہ مرتبہ زنگ زدن گفتند:
مأموریتۍ پیش اومده و باید بیاے اهــواز!
وقتۍ بہ من گفت خیلۍ نـاراحت شدمو ڪلۍ گــریہ ڪردم.
بهش گفتم: ما فــردا مهمـون داریم، برنامہ ریزے ڪردیم.
وقتۍ حــال من رو اینطـور دید بہ دوستــاش زنگ زد و رفتنش رو ڪنسل ڪرد.
گفتہ بود: بۍانصــافیہ اگہ همسـرمو تنهـا بزارم، این همہ سختۍ رو تحمــل ڪرده حالا یہ بار از من خواستہ بمــونم.
اگہ بیام اهــواز با روح جوانمردے سازگــار نیست...!
#شـهـیـدسیــدعلــیحسینـی
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
شروع زندگیمان ساده بود
و در عین حال با صفا😇
نمی شد گفت خانه !😄
دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه
آشپزخانه داشت نه حمام
کنارِ در یکی از اتاق ها ،
یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش
گذاشته بود و شده بود حمام
زیر پله هم یک سکوی آجری بود که
چراغ سه فتیلۀ خوراک پزیمان را
گذاشته بودیم رویش ،😅
شد آشپزخانه
به نظر من خیلی قشنگ بود😊
خیلی هم ساده :)🍃
همسر#شهیدحسنآبشناسان
#عاشـقانه_شهدا🙃🍃
رفتہبودیممشهد...
میخواسترضایتمادرشروبراےسوریہ
بگیره... یڪبارڪہازحرمبرگشت،
همانطورڪہعلےدربغلشبود،
موبایلروبرداشتموشروعڪردمبہفیلم
گرفتن... :)
ازاوپرسیدم:
_ چہآرزویےدارے؟
+یہآرزوۍخیلےخیلےخوببراۍخودم
ڪردم؛انشااللھ ڪہبرآوردهبشہ...♥
_چہآرزویے؟
+حالادیگہ...😉
-حالابگو
+حالادیگہ...نمیشہ!
_یہڪمشوبگو
با ادا واصولگفت
+شِداره،شِ...🙈
_ بعدشچے؟
+شِداره...هِ داره...الفداره...تِداره...
_ شهادت؟
همسر#شهید_محسن_حججے