خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
از نظر صورت چی!؟
خانواده ی من اصلا نمیگذاشتن من آرایش کنم !
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
میشه بیشتر توضیح بدین درمورد شخصیتتون!؟
کلا زندگی من اون موقع زندگی نبود من فقط یه مرده ی متحرک بودم
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
کلا زندگی من اون موقع زندگی نبود من فقط یه مرده ی متحرک بودم
آهنگ میزاشتم ۳یا ۴ساعت گریه میکردم
خب الان میشه بگید چی شد تغییر کردید!؟ چی شد تصمیم گرفتین تغییر کنید
خیلی انسان عصبی بودم خیلی
حتی چندین دفعه به سرم زد خودکشی کنم اما جرئت نکردم
از بچگی یه گناهی رو انجام میدادم و نمیدونستم که اینکار گناه هست و مادرم هم به من نگفت که دارم مرتکب گناه میشم و فقط منو دعوا میکرد (البته خدا خواست و من از راه دیگه ای فهمیدم )
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
خب الان میشه بگید چی شد تغییر کردید!؟ چی شد تصمیم گرفتین تغییر کنید
من تو مهر متولد شدم
روز تولدم بود که پدر و مادرم اصلا براشون مهم نبود که تولد من هست نه تبریک گفتن نه چشن گرفتن
و من واقعا دلم شکست
همون شب به خدا گفتم خدا یا خودت هدیه ی تولدم رو بهم بده
یه شب تو ابان ماه ۱۳۹۹ بود
من همینجوری که تو گوشی بودم زد به سرم و رفتم تو روبیکا (من روبیکا داشتم اما کانال خاصی نداشتم چند تا کانال جک بود و چند تا هم کانال دخترونه )
و رفتم قسمت جستجو بعد سرچ کردم مسلمان (واقعا نمیدونم چرا این کلمه اومد تو ذهنم )
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
یه شب تو ابان ماه ۱۳۹۹ بود من همینجوری که تو گوشی بودم زد به سرم و رفتم تو روبیکا (من روبیکا داشتم
یه کانال برام اورد اسم کانال درست یادم نیست رفتم تو کانال و یه پست سنجاق شده بود من بازش کردم و راجب احترام به مادر و پدر بود وقتی اون داستان رو خوندم واقعا اشک از چشمام جاری شد ....! چند تا پست هم راجب نماز خوندم و همون لحضه بی اختیار رفتم وضو گرفتم نماز مغرب و عشا رو خوندم (من بعد از اینکه دیدم مشکلاتم حل نمیشه دیگه نماز رو رها کردم و نخوندم)
بعد دوباره اومدم چند تا کانال مذهبی دیگه پیدا کردم عضوش شدم
یه روز بعد از ظهر همین جور که تو کانال های مذهبی بودم یه دفعه از اون گناهی که من انجام میدادم چند تا پست گذاشته بودن و من بعد از خوندن پست ها خیلی شوکه شدم و رفتم تو گوگل سرچ کردم اسم اون گناه رو
و فهمیدم کاری که من میکردم گناه بوده
خیلی ناراحت شدم خیلی بلند شدم وضو گرفتم نماز ظهر و عصر رو خوندم و قرآن اوردم و خدا رو به کلامش قسم دادم که منو ببخشه و عهد بستم که دیگه اون گناه رو انجام ندم و دیگه انجامش ندادم (البته یه جا پام لغزید که متوسل شدم به حضرت زینب (س) و دیگه کلا ترکش کردم )
تا اینکه یه کانال بود تو روبیکا به نام مروارید در صدف که این کانال یه کتاب از داداش رضا گذاشته بود به اسم نون داغتو نشون گشنه نده
من این کتاب رو رفتم مطالعه کردم و تقریبا با آقای داداشی آشنا شدم
بعد رفتم تو تلگرام و سرچ کردم داداش رضا یه کانال آورد که برای خود داداش رضا بود من داستان تحول داداش رضا رو خوندم و ولی نمیدونم چرا اون کانال رو حذف کردم
توی یه کانال بودم به اسم سمت خدا که این کانال روش محاسبه ی نفس رو گفت ک من هم یه دفتر برداشتم و شروع کردم نوشتن کار هایی که باید انجام میدادم