🛑بسیاری از کشورها پلتفرمهای جهانی مثل اینستاگرام و فیسبوک و توییتر را ملزم کردند قوانین آن کشور را رعایت کنند.
🔹اما اینجا نماینده -مثلا- موافق #طرح_صیانت میگه با تصویب این طرح اینستاگرام ملزم نمیشه به قوانین کشور ما احترام بگذاره و اصلا هیچ کاری بهش نداریم❗️
🔹یعنی آمریکا همچنان فرهنگ، اقتصاد و امنیت کشور را به سخره بگیره و ما هم به این ذلت و وادادگی افتخار می کنیم!
🔹تازه ایشون موافق تشریف داشتن دیگه ببین مخالفین طرح چه تفکری دارند❗️
🔹واقعا باور کنیم شماها قسم خوردید به استقلال و اعتلای کشور پایبند باشید⁉️ خدای نکرده به فکر رای جمع کردن دوره بعد که نیستید⁉️
✍️محمدکرباسی
#ویک_هد_توییتر_ایرانی
🔴به #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان بپیوندید👇
Join @khorshidebineshan
💢️ شمام فهميدين چرا دنيا واسه سوريه و عراق و يمن و ميانمار ساكت بود ولي واسه اوكراين همه صداشون درومده؟
🔹️اوكراين سومين كشور بزرگ يهودي ها از نظر جمعيت در اروپا و پنجمين كشور در جهان
🔹️ زلنسكي هم يهوديه
مسلمونا ي دنيا كشته بشن دنيا ساكته ولي واسه يهوديا همه جون ميدن😒
《دكتر ناري》
✍️#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله #قسمتجدیدداستان عبوریاس* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#عبوریاس
#بخشسوم
از همان ابتدای ورودش به خانه، پر شور و هیجان با زبان انگلیسی صحبت میکرد. من هم به لطف تمرینهای مداوم سیدمحمد در ایران، تقریبا مسلط بودم. وقتی کمی از داستان زندگی و مهاجرتم و علت ضعف و بیحالیام را تعریف کردم، در کمال تعجب قطرههای اشکش روی دامن سورمهای رنگش ریخت. دستم را گرفت و به زبان سواحیلی چیزی گفت که متوجه نشدم و بعد فوری در خانه را باز کرد و رفت. یک ساعت بعد، آمد. یک بسته جلویم گذاشت. همان قاب کوچک نقاشی که همسایه خوشقلب و عجیبم، بهخاطر غافلگیر شدنش در مورد کودکم، کشیده بود.
شب که سیدمحمد، نقاشی را دید، با حالتی که مات نقطهای شده بود، گفت: «امان از سوپرایز شدن. واسه ما که غافلگیریهامون خورد به هم. جرقه زد. بعدشم من زیر بارون چشمای خوشگلت، خیس عرق شدم.»
از حرفهای قشنگی که میزد ناخودآگاه، لبخندی روی لبم آمد اما عبور خاطرات در ذهنم، دستم را برای هر ابراز احساساتی بسته بود...
از پله های آزمایشگاه تند تند بالا رفتم. قبض را به خانم خوشروی پشت باجه دادم. روی یکی از صندلیهای سفت آبی رنگ، منتظر خوانده شدن اسمم نشستم. تپش قلبم، کلافهام کرده بود. ذکر گفتم و مثل همهی این سالها توکل بهخدا کردم. نیم ساعت بعد با شنیدن صدایی که میگفت: «خانم طاهره محمدی به باجهی سه» به سمت باجه جوابدهی رفتم و پاکت جواب را گرفتم. با قدمهای بلند و سریع به گوشهی خلوتی رفتم. برگهی جواب را باز کردم. چشمم که به عدد نوشته شده روی برگه افتاد، یک لحظه حس کردم هیچ صدایی را نمیشنوم و در خلا غوطهورم. عددی که بعد از هفت سال نذر و نیاز و درمان، خبر از مادر شدنم میداد. با یاد بابا شدنِ سیدمحمد، طعم دهنم شیرین شد و قلبم به قلیان آمد. باید فکری برای غافلگیر کردنش میکردم. اگرچه خود این خبر، بعد از هفت سال، بزرگترین غافلگیری بود و نیازی به مدل خاصی نداشت. در حالیکه حسی شبیه پرواز و رهایی داشتم، از آزمایشگاه بیرون آمدم. سر راه با یک ذوق غیرقابل وصفی، از مغازه لباس کودک، یک سرهمی سفید نوزادی خریدم.
دل توی دلم نبود برای برق چشمهای یار خسته و پرتلاشم. محمدی که مثل گل محمدی بود. چهرهی مردانه و دوست داشتنیاش، موها و ریشهای مشکی همیشه مرتبش، چشمهای سیاه و مهربانش، همه و همه بارها قلبم را در سرازیری میانداخت. تمام این هفت سال با محبتها و توجهات خاصش تمام کمبودهای بیتوجهی خانوادهام را پر میکرد. همهی طعنهها و زخم زبانها که بخاطر ازدواجم با او بود را با قدرت ایمانش و کلام گرمش ترمیم میکرد. همیشه اقرار میکردم که تمام زندگی و داراییام، برای او که تمام وجودش از ایمان و عشق و معرفت لبریز شده، کم است.
ساعت را نگاه کردم. نزدیک آمدنش بود. امشب تماما چشم شده بودم. میخواستم این قاب خاطره را در ذهنم بکوبم.
در را باز کرد. خستگی از سر و رویش میبارید. نزدیکش رفتم و سلام کردم. سرش را بلند کرد و گفت: «سلام آرامش محمد. خوبی؟»
کیفش رو گرفتم و گفتم: «خوبم آقا. خدا قوت.»
نمیدانم چرا یک لحظه حس کردم سرحال نیست. خیلی با خودم کلنجار رفتم که نپرسم اما دل بیتابم، مقاومت نکرد.
- شما خوبی؟ تو فکری؟
سرش با شتاب بالا آمد و گفت: «نه یعنی آره آره خوبم شکرخدا. برم دستامو بشورم الان میام خدمت خانم طاهره محمدی!»
بعد در حالی که مسیرش را تغییر میداد زیر لب زمزمه کرد: «زن که نباید انقد تیز باشه.»
چشمانم از تعجب گرد شده بود. یک دلشورهی عجیبی وسط قلبم خانه کرد. شیطان را لعنت کردم. جعبهی مخملی قرمز کوچکی که لباس نوزادی و پاکت آزمایش را در آن گذاشته بودم را، روی میز کنار سینی چای و خرما گذاشتم.
سیدمحمد به سمتم آمد و با دیدن جعبهی کادو، نمایشی دستش را بر سرش کوبید و گفت: «آخ آخ! خانوم دیدی چی شد!؟ شما عفو بفرمایید بنده رو که این مناسبت بزرگ و تاریخی رو فراموش کردم. آخه شما چرا زحمت کشیدی؟! چوبکاری کردی عزیز من!»
همانطور که سعی میکردم خندهام را مخفی کنم، گفتم: «چه مناسبتی سرورم؟»
او هم با ترس ساختگی گفت: «بیچارم امشب. از اون سرورم گفتنت، مشخصه کارم ساختهس. خب سالگرد ازدواجمونه دیگه عزیزم.»
- محمدجان! یعنی میخوای بگی نمیدونی سالگرد ازدواجمون سه ماه دیگهست؟
-عه آهان یادم اومد. امشب سالگرد عقدمونه. به به دی...
با صدای من که اسمش را صدا زدم، دیگر ادامه نداد و در حالی که سرش را میخاراند، مظلومانه گفت: «آخه تولد من و شما هم که نیست. پس میمونه سالگرد اولی...»
این بار با صدای قهقهی من، ساکت شد. انقد خندیدم که اشک از چشمانم سرازیر شده بود.
همینطور که با لذت به اشک و خندهی من نگاه میکرد و گوشهی چشمان همیشه نجیب و پاکش از خنده، جمع شده بود، گفت: «آخیش خطر بر طرف شد. حالا بفرمایید مناسبتش رو خودتون بگید.»
به قلم محبوب
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
#روزبیستودوم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
25.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء15قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #شهدا هدیه به محضر #امامزمان علیه السلام
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
دلتنگ تر میشویم
با دیدنِ لبخندهایی که
جاماندن را ،
بیشتر به رُخِمان میکِشند
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#رزمندگان_لشکر14_امامحسین
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam kazem 1400 - rasouli.mp3
5.71M
⏯ #زمینه #شهدا #حماسی
🍃همت افتاد باکری افتاد تا که این انقلاب بر پا ماند
🍃گریه میکرد یکنفر میگفت که رفیقم طلائیه جا ماند
🎤 #مهدی_رسولی
👌فوق زیبا
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
#چالش #روزنهم #اباصالح؛ سعی میکنم در تمام مراحل زندگیم صبر و شکیبایی داشته باشم. تا حالا دندون پزش
#چالش #روزدهم
خاتم منتظر؛ سعی میکنم مال حرام نخورم.
یوسف زهرا؛ سعی میکنم موسیقی حرام گوش ندهم.
چہ زیباست این نصیحت شُھدا❤️ :
ما از " حلالش " گذشتیم😊،
شما نمے توانید
از " حرامش " بگذرید😕؟؟
🔷" پیام شهید " را به خاطر بسپاریم ...اگر آخرت می خواهیم☘☘
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan