eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
795 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
📣📣❤️🌺❤️📣📣 سلام و عرض خیر مقدم خدمت دوستان جدید، همراهان عزیز کانال لطفا نظرات خودتان را برای ما بنویسید. فرمایشاتتان را می خوانیم 👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16057763706605 💚🌺💐💝🌺💐💚 و یا میتوانید در نظرسنجی ما شرکت بفرمائید 👇👇👇 EitaaBot.ir/poll/jo79 اگر تو نظر سنجی شرکت نکنید دیگر مطلب نمیگذارم ها 😔🤓🧐👨‍✈️
💢سفر به آینده تاریخ ۳۳💢 جنگ سختى در پیش است❗️ سفیانى بسیار مغرور😤شده است; زیرا تعداد سپاه او دو برابر لشکر امام است. او خبر دارد که آمار یاران امام به این شرح است: ⬅️ ده هزار سربازى که از مکّه 🕋 با امام به کوفه آمده اند. ⬅️ دوازده هزار سربازى که با سیّدحسنى از خراسان، آمده اند. ⬅️ هفتاد هزار سربازى که در کوفه به امام ملحق شده اند. در سپاه سفیانى، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او باامید پیروزى قطعى به سمت کوفه حرکت مى کند. او نمى داند که هزاران فرشته🕊 در رکاب مولایمان مى باشند و او را یارى مى کنند.☺️ اکنون به امام خبر مى رسد که سپاه سفیانى به قصد جنگ به سوى کوفه به مى آید. لشکر امام از شهر کوفه خارج شده و موضع مى گیرد. اکنون هر دو لشکر روبروى هم قرار گرفته اند. امام زمان به سپاه سفیانى نزدیک مى شود و با آنان سخن مى گوید و آنها را نصیحت مى کند. یاران سفیانى به امام مى گویند: «از همان راهى که آمده اى بازگرد»😔 امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گوید: «آیا مى دانید که من فرزند پیامبر هستم». نمى دانم چه مى شود که سفیانى فعلا از جنگ منصرف مى شود، شاید مى ترسد که اگر امروز جنگ را آغاز کند، سربازانش دیگر آن شجاعت لازم را براى حمله نداشته باشند; زیرا آنان سخنان امام را شنیده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پیدا کرده باشد.❤️ سفیانى مى خواهد براى مدّتى جنگ را عقب بیاندازد تا اثر سخنان امام از بین برود. او دستور عقب نشینى مى دهد. سپاه سفیانى از میدان جنگ عقب نشینى مى کند و اوضاع آرام مى شود. خورشید☀️روز جمعه طلوع مى کند. به امام خبر مى رسد که سفیانى یکى از یاران امام را به شهادت رسانده است😢 گویا سفیانى تصمیم دارد به کوفه حمله کند. امام آماده دفاع مى شود و میان دو لشکر، جنگ سختى در مى گیرد. سفیانى آغازگر جنگ مى شود و گروهى از یاران امام به شهادت مى رسند.😞 خوشا به حال آنها که به آرزویشان رسیدند❗️ اکنون دیگر وعده خدا💚 فرا مى رسد. سفیانى در وسط میدان ایستاده است و از زیادى سربازانش خیلى خوشحال است. ناگهان او مى بیند که سربازان یکى بعد از دیگرى برروى زمین مى افتند❗️ سفیانى نمى داند که فرشتگان🕊🕊🕊 زیادى به یارى امام آمده اند 🤗 سفیانى هرگز پیش بینى نمى کرد که سپاهیان او این گونه تار و مار شوند. سفیانى که اوضاع را چنین مى بیند مى فهمد که دیگر مقاومت هیچ فایده اى ندارد، او با تنى چند از یاران خود فرار مى کند. 🔚 ✍تنظیم شده در واحد تحقیق •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ✅ما را در ایتا دنبال نمایید👇: @khorshidebineshan
💐 ۲۸۷ از امام درباره (قضا و) قدر سؤال شد امام فرمود :راهی تاریک است در آن گام ننهید و دریایی عمیق است در آن وارد نشوید و رمزی از رمزهای خداوند است خود را به زحمت نیاندازید. @khorshidebineshan
💐 ۲۸۸ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود : هرگاه خداوند بنده اى را خوار خواهد او را از آموختن علم باز دارد @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ #از_روزی_که_رفتی #فصـل_چهارم #قسمـت_هفتاد_هفت زینب سادات: بله. احسان لبخندی به پ
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان به پرستار نگاه کرد. نگاهی که طبق عادت بود اما بعد سرش را کمی خرچاند و نگاه خیره اش را به دیوار داد. تغییر عادت ها گاهی سخت و زمانبر است. پرستار ادامه داد: بیمار تخت هشت رو برای سونوگرافی برد. نمیدونم چه رازی داره که بچه ها فوری باهاش دوست میشن. و احسان به محبت بی دریغ زینب سادات اندیشید. به کسی که بی چشم داشت می بخشید و محبت می کرد و اندیشه هایش با مثل اویی فرق داشت! چه زیبا میکنی بانو! تمام شهر را یک سر، به عشق بی دریغ و بودن بی ِمّنتت بد عادت کرده ای بانو! احسان رفت و زینب سادات را ندید. صدای خنده های کودک بیمار و دردمند را نشنید. کودکان در دوستی هاشان شیله پیله ای ندارند. صاف مثل آسمان و مهربان چون خورشید هستند. خلوص محبت را میفهمند و اعتمادشان، هدیه ارزشمندشان است به پاکی دوستی کردنتان. خودش را به صدرا رساند. وارد اتاقش در دفتر وکالت شد. مقابلش نشست. احسان: شیدا و امیر، آب پاکی رو ریختن رو دستم. گفتن مخالف هستن و حاضر نیستن اقدام کنن. صدرا پر اخم، خودکارش را در دست چرخاند: میخوای چکار کنی؟ نیومدنشون برای خواستگاری نه تنها توهین به زینب سادات به حساب میاد، که نشون میده تو هیچ پشتوانه ای برای این ازدواج نداری! احسان دستی به پیشانی اش کشید: من عقب نمی کشم. من بخاطر غرور و خود برتربینی دو تا آدم شکست خورده، حاضر نیستم آینده و زندگیمو خراب کنم. ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan ⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇 https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صدرا به جدیت و قاطعیت کلام احسان نگاه کرد و در دل او را تحسین کرد. مردی که می توانست بهترین تکیه‌گاه برای زینب سادات و ایلیا باشد تلفن را برداشت و با رها تماس گرفت. آن لحظه بود که احسان بدترین خبر زندگی اش را شنید. امشب خواستگاری بود. نه خواستگاری احسان از زینب سادات! پسر همسایه زودتر دست جنبانده بود. مادرش با زهرا خانم صحبت کرده بود و امشب می آمدند در طلب زینبش. می آمدند در طلب مطلوبش! رها حرفی از خواستگاری احسان نزده و آن را به فردا انداخته بود. احسان از دفتر صدرا بیرون زد و به صدا زدن های صدرا توجه نداشت. پسر همسایه را میشناخت! همه چیزش به زینب سادات و اعتقاداتش میخورد. اگر امشب دل زینبش را آن پسر همسایه ی هم کفو شده ببرد چه بر سر این سالها علاقه اش می آید؟ یادش به محمدصادق افتاد و دلش برای او هم سوخت. انگار دزدی به اموالش زده باشد، پریشان بود. دزدی که میدانست قَدرتر از اوست.وای بر او و ایمان تازه در دل جوانه زده اش. وای از اینکه مثل آیه ی قصه های رها نباشد.وای بر تو اگر مانند ارمیا، بخت به تو رو نکند و زینبش را بدون تلاش از دست بدهد. تا به خود آمد، خود را سر خاک ارمیا یافت. احسان: تو بهم امید دادی ارمیا! تو راه نشونم دادی! کمک کن به من! من کسی رو ندارم. منم مثل تو یتیم شدم! حق نیست زینبتم ازم بگیرید! مگه نگفتی سیدمهدی دستت رو گرفت؟ تو هم مثل سیدمهدی باش! دستم رو بگیر. نذار تمام امید و آرزوهام رو از دست بدم. ارمیا! پدری کن برام. مثل مادر سیدمهدی که برات مادری کرد!تو پدری کن. جز تو امیدی ندارم. ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan ⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇 https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294 📗 📙📗 📗📙📗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
#جمع_بندی همیشه سؤال است که چرا در کشور ما مطالعه کم است؟ چرا باسوادهای ما کتاب نمی خوانند. دیدید
وقتی درک انتزاعی ضعیف باشد، ادبیات را نمی توانیم درک و بشناسیم و به همین دلیل نمی توانیم حافظ و شاهنامه بخوانیم. تمام ادبیات ما سرشار از تمثیل و اسطوره است. ما این زبان را نمی شناسیم و فقط می گوییم مگرمیشود گرز رستم هفتاد من بوده باشد؟ در صورتی که به نظر من رستم وجود خارجی نداشته و او مظهر قدرت است همچنین سهراب سمبل و تمثیل غرور جوانی است. وقتی این زبان را نشناسیم نمی توانیم با آن اثر ارتباط برقرار کنیم و به دنبال انتقاد و نفی آن می رویم ما این ها را متوجه نمی شویم چون فقط به شکل توجه داریم نه به محتوا. حال بچه ها این زبان را به خوبی متوجه می شوند اما از دوره ی ادراکی به بعد با کمک آموزش مستقیم ذهنشان را می بندیم و آن ها هم آرام آرام از مطالعه جدا می شوند. توجه داشته باشیم که این ساختار اصلاً ربطی به سواد و تحصیلات ندارد آدم بی سواد هم می تواند این ساختار را داشته باشد و ما در طول تاریخ بسیار داشتیم که بی سواد ولی خردمند بودند؛ تحصیلات این ساختار را غنی تر می کند نه این که آن را بسازد. ما هنر را خوب درک نمی کنیم، نقاشی، تلویزیون، تئاتر و... چرا نقاشی را درک نمی کنیم؟ چون تحریک بینایی و ادراک بینایی ما پایین است. زیر ساخت ها درست شکل نگرفته اند. و حال می آییم و می خواهیم نقاش بشیم! تکنیک را می آموزیم ولی روح آن هنر را درک نخواهیم کرد. فیلم ها و تئاترها و موسیقی حال ما گویای این مشکل است چون ما هنوز نتوانستیم یک شیدا یا نی داوود و یا یک ابوالحسن صبا ی دیگر بسازیم. چون بچه های ما فقط حفظ می کنند ما اگر چرایی را پیدا کنیم چگونگی خودش پیدا می شود. یک ذهن با ساختار درست و متعادل مملو از چرای بی جواب و ابهام است. چه قدر چراهای بی جواب در ذهنمان هست، چه قدر نمی دانم در ذهن داریم؟ تا ذهن ما چرای بی جواب نداشته باشد رشد نمی کند؛ ذهن بچه ها بی نهایت چرای بی جواب دارد و ما فقط سعی می کنیم جواب بدیم که آخرسر مثل خود ما بشوند. یعنی توانایی استفاده از ذهن را از دست می دهند. مابه سؤال ها فوری جواب می دهیم، برای همه ی پرسش ها در هر زمینه جوابی داریم و اصلاً حاضر نیستیم بگیم نمی دانم و برای به دست آوردن جواب تحقیق کنیم. (پایان) {قسمت39} [مباحث کودک متعادل ] @khorshidebineshan 👈
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛ ❌لطفا نبینید چون پشیمان میشوید❌ ‌ ❓ ما به درد چه کسانی می‌خورد؟ ‌ ❓ ما چقدر می‌تواند خطرناک باشد؟ ‌ ❓ اطلاعات شناور ما در چقدر دردسرساز است؟ ‌ 🔴 مشاهده ی این را به همه ی کسانی که تصور می‌کنند خود و اطلاعاتشان بی ارزش هستند، بسیار توصیه می‌کنیم.. ✍ بیداری ملت eitaa.com/bidariymelat
پرسیدم چرا به او می‌گویید سردمدار؟ گفت چون ! سردمدار برایم تعظیم می‌کند: _ دستتون رو برای اثبات خلوص به من بدید . لعنت به خدمتکار که دستم را به زور توی دست این مرد می‌گذارد.. لعنت به لب‌های ناپاک این مرد چندش‌آور! دعا می‌کند و عقب می‌رود تا نفرات بعدی برای دست‌بوسی بیایند. از خودم متنفرم... چطور می‌شود را به خاطر بیاوری و برای حفظ جانت وانمود کنی هم حزب یزیدی؟ تو یک ترسویی یاس! دلم می‌خواهد دستم را قطع کنم.. ضجه بزنم.. ولی عماد پیش می‌آید. دست سرد و کثیفم را لای دست‌های پاک و منجمدش می‌گذارد. _ قوی باش محبوب من... https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
⛔️ هشدار ‼️ این یک رمان معمولی نیست! داستانی عاشقانه و جذاب با محور مهدویت است که یک سرش به فرار مغزها می‌پردازد و سر دیگرش به عرفان وحشیانه‌ی کابالا می‌رسد. https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac بهترین گنجینه برای شناخت عقاید مخفی یهود در قالبی داستانی و حیرت انگیز . «برگزیده» مدرسه‌ی دشمن‌شناسی‌ست! پس برای خواندن داستان تعلل نکنید.