📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و دوم
▫️از حیرت آنچه میگفت تمام تنم تب کرده و ادامۀ حرفهایش را با اضطرابی شدید میشنیدم: «البته فقط دو ماه از رفتن دخترم میگذره و آقامهدی به این کار راضی نبود اما حالا که دخترم از دستم رفته، نمیخوام زینب هم از دستم بره؛ هر روزی که زینب تنها باشه، بیشتر اذیت میشه! من استخاره کردم و یقین دارم این ازدواج به خیر و صلاح زینب و مهدی و شماست.»
▪️نگاه متحیر مادرم بین جمع میچرخید، پدرم سرش را پایین انداخته بود، مادر فاطمه منتظر پاسخی به من نگاه میکرد و مهدی طوری با ناراحتی نفس میکشید که قفسۀ سینهاش به شدت بالا و پایین میرفت و سید همچنان میداندارِ صحبت بود:«خب بلاخره آقامهدی مرتب برای مأموریت میاد عراق، با فرهنگ و زبان شما کاملاً آشناست، زینب هم که حسابی به شما وابسته شده اما من نمیخوام شما به خاطر زینب، مجبور به انتخاب باشید. ما فقط خواستۀ خودمون رو مطرح کردیم دیگه انتخاب با خودتونه.»
▫️باید باور میکردم تنها دو ماه پس از شهادت فاطمه، برای خواستگاری من به این خانه آمدهاند و در چشمان داماد این مراسم، جز بغض و حسرت، حسی پیدا نبود که دنیا روی سرم خراب شد.
▪️سالها پیش دلبستۀ یک مرد غریبۀ ایرانی شده بودم و حالا همان مرد از روی اجبار و اکراه به خواستگاریام آمده و دل من دوباره روی دستم مانده و قایق قلبم از اینهمه غمی که در چشمان خواستگارم موج میزد، به گِل نشست.
▫️تا پیش از آنکه بدانم همسر دارد، چنین لحظهای رؤیایم بود و پس از آن که فهمیدم متأهل است، با دلم جنگیده و عشقش را در قلبم سر بریده بودم.
▪️در روزهای پس از شهادت همسرش دیدم آتش عشق فاطمه با جانش چه میکند و حالا او با خاکستری که از دلش باقی مانده و با اینهمه اخمی که تمام خطوط صورتش را در هم شکسته بود، مقابلم نشسته و حتی یک لحظه نگاهم نمیکرد.
▫️مادر فاطمه، قطره اشکی که گوشۀ چشمش نشسته بود، با سرانگشتش پاک کرد و باز به رویم لبخند زد تا نرنجم و سید با شیرینزبانی رو به پدرم پیشنهاد داد: «ما ایرانیها رسم داریم تو خواستگاری دختر و پسر با هم صحبت کنن. حالا اگه شما اجازه میدید، آقا مهدی با دخترتون یه صحبتی داشته باشن، البته اگه ایشون راضی به این قضیه هستن.»
▪️حال دلم از اینهمه آشفتگی احساسم طوری به هم ریخته بود که حتی نمیتوانستم بهدرستی فکر کنم؛ صورت زیبای فاطمه هنوز پیش چشمانم بود و مگر میتوانستم به این سرعت جای حضور مهربانش را بگیرم؟
▫️آنهم در قلب مردی که برای فاطمه هزار بار مُرده و حالا فقط جسم بیجانش تنها به هوای دخترش در این اتاق و روبروی من نشسته بود.
▪️نگاه سنگین مهدی، پدرم را مردد کرده و به احترام سیادت پدر فاطمه رخصت داد و مادرم رو به مهدی تعارف زد: «اگه بخواید میتونید برید تو حیاط صحبت کنید.»
▫️میدانستم باید برخیزم و دنبالش تا حیاط بروم اما برای همراهی با او حتی به اندازۀ همین چند قدم هیچ انگیزهای برایم باقی نمانده که با اینهمه ناراحتی نگاهش،قلبم رامثل تکهای یخ کرده بود.
▪️مهدی از روی مبل بلندشدوبه انتظار من سرِپا ایستاده بود؛مادرم اشاره کردتامن هم بروم وهمین که ازجابلند شدم،زینب باهمان انگشتان کوچکش به گوشۀ پیراهن سبزم چنگ زد و قلب نگاه مهدی در هم شکست که میدید دخترش وابستۀ این زن غریبۀ عراقی شده و اونمیدانست با دل خودش چه کند.
▫️طوری از رفتن من به اضطراب افتاده بودکه کسی دلش نیامدمانع آمدنش شودومن و زینب باهم از اتاق بیرون رفتیم.
▪️چراغ ایوان را روشن کردم تا درتاریکی شب و این خانۀ غریبه،زینب وحشت نکند.
▫️چندردیف پلۀ سنگی،ایوان خانه رابه حیاط متصل میکرد؛پلهها را آهسته بازینب پایین رفتم ومهدی هم بافاصله پشت سر مامیآمدتاکنارحیاط رفتیم و روی لبۀ سیمانی باغچه نشستیم.
▪️روی دیوار،یک لامپ کوچک مهتابی روشن بود و درهمین روشنایی اندک،میدیدم صورت مهدی سرختر شده وشایدخجالت میکشیدکنارم بنشیندکه روبرویم ایستاد و در سکوت سر به زیر انداخت.
▫️دلم آشوب بودونمیخواستم به روی خودم بیاورم که بیتوجه به حضورمهدی،سنگهای داخل باغچه را نشان زینب میدادم و او با یک جمله،تمام ذهنم رابه هم زد:«هرچقدر ازمن دلخورباشید،حق دارید!»
▪️بیاختیارسرم بالا آمد،نگاهم تاچشمانش رفت ودیدم غرق عرق،نگاهش به زمین فرومیرودوکلماتش تک به تک درهم میشکست:«هیچوقت نمیخواستم بار زندگیم روی دوش کسی باشه.من نمیخوام به خاطرآرامش بچۀ من،آرامش یکی دیگه بهم بریزه!خیلی مخالفت کردم،گفتم هرجورشده خودم کنار زینب میمونم اما اصرارکردن که استخاره عالی اومده..»
▫️اوسرش پایین بودودیگرنتوانستم سکوت کنم که باسنگینی سؤالم،شیشۀ احساسش را شکستم:«پس راضی نیستید،درسته؟»..
📖 ادامه دارد..
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇
╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮
#پایگاه_مقاومت_شهید_امیدعلی
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌹 عاشقانهای متفاوت از خاطرات شهید مدافع حرم؛ محمدجلال ملکمحمدی
❤️ جمله آخرش نوشداروی دلم بود که برای یکلحظه تمام درد تنهایی و دلتنگیام شفا گرفت؛ باور کردم برمیگردد و دیگر رفتن و شهادتی در کار نخواهد بود که معصومانه تکرار کردم: «قول میدی زود برگردی؟»
🍂 و او برای آرامکردنم جان میداد، چه رسد به ضمانت که لحنش غرق عشق شد: «بهخدا زود برمیگردم!»
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
📕خرید اینترنتی کتاب جلالآباد
https://sarirpub.ir/product/جلال-آباد
📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇
╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮
#پایگاه_مقاومت_شهید_امیدعلی
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
#دعای_عهد
❣️ بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣️
⭐️اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
⭐️و رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
⭐️و رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور
⭐️و مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
⭐️و رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
⭐️و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
⭐️و رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
⭐️والْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
⭐️اللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
⭐️و بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
⭐️و مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَىُّ یا قَیُّومُ
⭐️أسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
⭐️و بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
⭐️یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
⭐️و یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
⭐️و یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
⭐️یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
⭐️یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
⭐️اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
⭐️صلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
⭐️عنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
⭐️فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
⭐️سهْلِها وَ جَبَلِها
⭐️و بَرِّها وَ بَحْرِها
⭐️و عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
⭐️و مِدادَ کَلِماتِهِ
⭐️و ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
⭐️و أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
⭐️أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
⭐️و ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً
⭐️و بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
⭐️اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه
⭐️والذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ
⭐️فى قَضاءِ حَوائِجِه
⭐️والْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
⭐️والْمُحامینَ عَنْهُ والسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
⭐️والْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
⭐️اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
⭐️الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
⭐️فأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
⭐️مؤْتَزِراً کَفَنى
⭐️شاهِراً سَیْفى
⭐️مجَرِّداً قَناتى
⭐️ملَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فى الْحاضِرِ وَالْبادى.
⭐️اللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
⭐️و الْغُرَّةَ الْحَمیدَة
⭐️واکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
⭐️و عَجِّلْ فَرَجَهُ
⭐️و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
⭐️و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
⭐️واسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
⭐️و أَنْفِذْ أَمْرَهُ
⭐️واشْدُدْ أَزْرَهُ
⭐️واعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
⭐️و أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
⭐️فإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ:
⭐️ظهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷
⭐️فأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
⭐️وابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
⭐️حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
⭐️و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
⭐️و ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
⭐️و مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
⭐️و مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
⭐️و سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ.
⭐️اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
⭐️و مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
⭐️وارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ.
⭐️اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
⭐️و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
⭐️إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً
⭐️برَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
👈 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🌷الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
چند وقت پیش محمدمهدی میگفت:«مامان قبلا چرا عیدها بوی عیدی و شادی میداد ولی الان اسفند که میشه بوی پاییز میپیچه؟ حتی تولد امامها هم یجور غم داره»
گفتم:«نمیدونم. انگار بعد از کرونا همه چی فرق کرد»
تخم مرغ را شکست توی ماهیتابه و با سیر و زردچوبه هم زد:«نه.. قبلتر.. بعد از سردار بود»
اسکاچ زبر را کشیدم ته قابلمه و تو فکر رفتم:«آره..آره.. شاید»
محمدمهدی کاسهی گوجههای پورهشده را چپه میکند توی ماهیتابه. اطراف شعله چند قطره آب گوجه میریزد:«قبول دارین دیگه بعد از حاج قاسم دنیا قشنگ نیست؟»
قابلمه را آب میکشم و دمر میگذارم توی آبچکان:«قطعا.. چون خیلی برامون عزیز بود»
- نه مامان. منو حلما رو چی میگین؟ ما که اصلا اون موقع عقلمون نمیرسید حاج قاسم کیه؟ من دارم کلا میگم. دنیا دیگه یجوری شده. انگار رو همه چی یه هالهی غم نشسته.
شیر آب را میبندم و تکیه میدهم به سینک. نگاه میکنم به قدی که به خودم رسیده.
میگویم:«شنیدم هروقت یک مومن موثر یا یک فقیه از دنیا میره رخنهها و فتنههایی توی دنیا میفته که جبرانناپذیره.»
بادمجانهای کبابی را میریزند توی تابه و درش را میبندد. جلو میروم و با نم دستمال کنار اجاق، لکههای تازهی کنار شعله را پاک میکنم. محمدمهدی بدون حرف خیره شده به ماهیتابه.
میپرسم،:«کجایی؟»
انگار که با خودش بلند بلند فکر کند میگوید:«حاج قاسم که عالم نبود ولی حتما خیلی پیش خدا عزیز بوده. ولی امسال یه عالمه مومن و عالم شهید شدن.. نصرالله.. رئیسی.. سنوار..شاید بخاطر همینه اینقدر دنیا تاریکه»
دوست ندارم نگاهش به دنیا اینشکلی باشد. دنبال چیزی توی جملههام میگردم که دنیا را پیش چشمش مهربانتر کند که برمیگردد طرفم:« میدونین دارم به چی فکر میکنم؟»
- به چی؟
- به اینکه وقتی با شهادت چندتا آدم خوب و تاثیرگذار دنیا اینقدر به درد نخور شده که به چشم من بچه میاد پس جهان قبل از شهادت امامامون چقدر قشنگتر و بینقصتر بوده!
بعد خودش تکرار میکند:«مرغ از قفس پرید و ندا داد جبرئیل
اینک شما و وحشت دنیای بیعلی»
از آشپزخانه بیرون رفت و من همینطور به بیت آخر شعری که خواند فکر کردم. حالا که رسیدیم به اسفند باز دارد حرفهاش توی سرم چرخ میخورد. درست یا غلطش را نمیدانم، حتی نمیدانم این حجم از احساس بهدرد نخوردن دنیا برای یک بچهی سیزدهساله طبیعی هست یا نه.. ولی من مدتهاست دارم به جملهی آخرش فکر میکنم.. به اینکه دنیا قبل از خیانت به امیرالمومنین چقدر شاد و زیبا بوده احتمالاً.. نمیگویم غم و غصه و ظلم و جنایت وجود نداشته ولی قطعا یک شادی عمیق در قلوب مومنین سُر میخورده و نمیگذاشته کم بیاورند.
اینروزها دنیا برای من هم رنگوبوی شادی ندارد. هی این عکسها را کنار هم میگذارم و آن یک بیت شعر را زمزمه میکنم...
به گمانم زمانی دنیا برگردد به تنظیمات کارخانه که پسر علی برگردد.
شاید فقط در این صورت بفهمم دنیای با علی بودن چقدر حقیقی و الهامبخش است..
✍ف.مقیمی
#سیدحسننصرالله
#شیخصفیالدین
#هنیه
#سنوار
#شهدای_مقاومت
#موعود
📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇
╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮
#پایگاه_مقاومت_شهید_امیدعلی
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 وقتی این شخصیت بزرگ رو نمیشناسی، چطور به ایرانی بودن خودت افتخار میکنی؟
پنجم اسفند به افتخار ایشون روز مهندس نامگذاری شده
📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇
╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮
#پایگاه_مقاومت_شهید_امیدعلی
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈