eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5هزار ویدیو
91 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتی 🕸🕷 قسمت3 - خانواده‌اش اظهار برهمین مدلشان و خودشان هم مانعی نبودن. سبک سنتی در منزل آن‌ها سبکی تمام‌شده بود اما در دانشگاه کنار تمام شیطنت‌ها او را خواست و برایش جدی بود. همه‌جا و همه‌چیز را با او می‌خواست در تمام مهمانی‌ها و پارتی‌ها... کوه و... وقتی می‌رفت که با هم بودند. - حداقل دو سال دوست بودیم همدیگر را خیلی می‌شناختیم و می‌خواستیم. جشن بزرگ و پرسروصدای گرفتیم خیلی‌خوب بود همه دوستای دانشگاه را گفتیم و اومدن. خیابون شریعتی را آخر شب پسرا با ماشینشون بنده اورنده بودن و یه ده دقیقه هم باهم رقصیدیم. یادآوری آن لحظات لبخند روی لبانش می‌نشاند هیجان‌هایی که در شلوغی زندگی درگیرش بود. که حداقل فایده‌اش این بود که سرش را گرم می‌کرد. دلش برای تمام آن لحظات تنگ شده بود تمام لوازم آرایشیش... بدلی جات و ماشین تویوتای...همه این‌ها باز بغۻ را مینشاند در گلویش .. خوب حداقل باید دو سال ازدواجمون دوم میورد ....اما نشد مردها همه عوۻی ان... زود عوض شد... منم طاقت نیاوردم.. اشک ارام ارام از گوشه چشمش راه گرفت.. مثل همون اوایلی که جشن طلاق‌گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و بچه‌های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه را خودش برید ... اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد بس‌که اشک ریخته بود پذیرش شکست سخت است... برای یک زن سخت‌تر...!!! البته او می‌گفت من عوض شدم دعوا ها زیاد شده بود... خیلی به رابطه من با بعضی ها حساس‌شده و دلش می‌خواست من حواسم بیشتر باشد. اصلاً دعوای من با فامیل اون سر همین بود که خیلی قدیمی فکر می‌کردند. قرار بود مثل اونا نباشم که راحت‌تر زندگی کنم. اما بعد از ازدواج این راحتی من اذیتش می‌کرد خب....خب دوست داشتم. اما یک چیز دیگر هم برام مهم بود که اختلافمون زیاد شد من و موقع دلم می‌خواست مثل یه مرد کارکنم. اعتقادی ندارم به کار خانه و بچه‌داری. مهری هم گذاشتم اجرا تا قبول کرد طلاقم بده. خیلی از مهریه مو بخشیدم یه خرده گرفتن باهاش ماشین خریدم. ماشین که اول داشتم نه این‌که الان دارم. راستش حالا که داشت او را در ذهنش مرور می‌کرد دلش تنگ شد و شاید خنده‌دار بود ...اگر می‌گفت که دلش می‌خواست و دوباره او را ببیند... شاید غرورش اجازه می‌داد می‌گفت که دلش می‌خواهد دوباره با او زندگی را شروع کند. یعنی زمان این آرزو را برآورده می‌کرد ؟ ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرورفته بود سینا حسرت‌زده به ماشین‌هایی که از کنارشان رد می‌شد نگاه می‌کرد. شهاب خنده‌اش گرفت و گفت : حسرت بخوری گرم می‌شی؟؟ سینا در ماشین خاموش و سرد بیشتر مشاهده شد و گفت: - بخاری، شوفاژ، کرسی، چای...هم میاد جلوی چشمم. حالا بچه‌ها همین‌طور !! شهاب سرش را چرخاند سمت سینا پرسید : -مگه تبش قطع نشد؟؟ - نه طفلک امروز سه روز شد ک خونه سقفش سرجاشه. گفت ویروسه. بنده خدا خانومم خواب نداره هم‌زمان با این حرف، همراهش زنگ خورد . سینا صدای کودک مریضش را که شنید صاف نشست و کمی برای شعر خواند و وعده آمدن داد... ارتباط را که قطع یا چند لحظه طول کشید تا چشم صفحه روشن موبایل برداشت و برگردد به فضای سرد ماشین شهاب با تأسف سری تکان داد. به‌خاطر مسائل امنیتی ماشین را خاموش نگه‌داشته بودن و سرما کلافه شان کرده بود. ساعت‌ها بود نگاه دوخته بودند به دیوارهای خانه‌ای که ارتفاعش بیشتر از خانه‌های دیگر توی ذوق می‌زد . همان‌طور که برای گرم شدن دستانش را زیر بغل گرفته بود گفت: خونه نیست که دژِ! به قسمت بالای دیوار نگاه کن. انگار نیم‌مترش را بعدا ساختن. هم بلندی دیوار غیرعادی هم دو دوربینی که روی خونخ سواره. باید ببینیم توشم همین‌جوریه!! آقا امیر داره میاد، ببینیم چی می‌گه تا پیشنهاد خودمون رو بشش بدیم. لحظاتی نگذشته بود که موتور امیر کنار ماشین توقف کرد. صدای گرم امیر در ماشین پیچید: - سلام سلام .به سرمای دل‌چسبی! چ خبر؟؟ دستان سرد امیر را فشردم و شهاب گزارش داد .منتظر شما بودیم روی در اصلی ۳ تا دوربین سوار. البته یکیش برای ساختمان روبه‌روی همون که سنگ سیاه کاری کرده. یه در هم توی کوچه داره که برگ‌های خشک جمع‌شده جلو شو نشون میده خیلی وقته باز نشده. البته توی این مدتم ما ندیدیم کسی از کوچه رفت‌وآمد کنه. - خب پس شروع کنیم . شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهپاد راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان می‌داد و روی لپ‌تاپ کنترل می‌کردند . سینا گفت: - دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمان. چه قفل کتابی زدن ب درش. تمام پنجره ها هم نرده داره که. امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره‌های این ساختمان دیده می‌شد اشاره کرد. این ساختمان کنار حیاط انگار تازه ساخته‌شده. یکی هنوز توی این ساختمون سینا. سینا با وحشت نالید: من مطمئنم که همه رفتن.
امیر به‌سرعت از ماشین پیاده شد و اشاره کرد تا پهپاد را از ساختمان بیرون بیاورد. -خدا کنه متوجه نشده باشند. شهاب داخل ماشین که نشست گفت: هیچ راه نفوذی به داخل ساختمان نبود. وقتی سکوت هر دو را دید پرسید چیزی شده؟؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
با همسرتون صحبت کنید نه پشت سر همسرتون! 👇✅ صحبت کردن پشت سر همسرتون با دوستان یا خانواده به نحوی خیانت محسوب میشه! 🍀 👈 گفتن از مشکلات زناشویی زمینه نفوذ افراد سو استفاده کننده رو تو زندگی شما بیشتر میکنه 🌹 در واقع شما این پیام رو میدید که مشکلی تو زندگی شما وجود داره که با خلا اون مشکل میتونن بین شما نفوذ کنند❤️❤️💍 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
برایت آرزو میکنم بعضی از اصوات را هیچگاه نشنوی بعضی از افکار را هیچگاه نفهمی و بعضی از حالات را "هیچگاه" حس نکنی.... آنچه حس میکنی، تنها "نور خدا" باشد عشق باشد و خوشبختی آرزو میکنم چشمانت اگر تر شد به شوق اجابت آرزویت باشد نه تکرار غم دیروز و برایت آرامش آرزو میکنم از جنس خدا.. 💓عصرتون بخیر و زیبا💓 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
ذهن شما مفهومِ خواستن و نخواستن شما را نمیفهمد دعا نکنید آنچه از آن می هراسید پیش نیاید. دعاکنید آنچه دوست دارید اتفاق بیفتد با خودت تکرار کن خیر ،خوشی ،سعادت و خوشبختی من در راه است، زیراخالقم خدای مهربان دوستم دارد و هر لحظه در حال پشتیبانی من است. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🕯بار الها🕯 تو یاریم کن تا با کنایه غبار ناراحتی بر روابطم،و با بی حرمتی چراغ دلی را به خاموشی ننهم 🌷 🌙 آرامـش شب نصیبتان فردایتان پراز خوشی 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕اولین دوشنبه اسفند 🌷 ماه تون عالی 💕امروزتون پر از عطر دعا 🌷خدایا 💕امروز سبد زندگی 🌷دوستانم را پر کن 💕از سلامتی، جاودانگی 🌷موفقیت و خوشبختی 💕روزتون پر از انرژی های مثبت ابرگروه گفتمان بسوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/2778660876Cb817fb5993
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا