سلام علیڪم رفقا🌱
ختم صلوات به نیت امام جواد(ع)وبیماران کرونایی گرفتیم
اگرمایل بودین به آیدے زیرمراجعه کنید🌿
@Javaneh_Mahdavi
#عاقبتتون_شهدایے
#مولانگهدارتون
#رزمنده، رزمنده است 👌🏼
فرقی نمیکند در جبهه مدافعان سلامت باشد یا در جبهه دفاع مقدس یا در جبهه مدافعان حرم ،🙃
آن چیزی که اهمیت دارد این است که↓
•• نبایدسنگردفاعازکشــورخالیبماند💪🏼
••
#شهیدبابڪنورے♥️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ٺݪنڱــࢪ🥀
آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند✨: ↓
°• اگہ کسےدرجنگ
#شهـیدبشہ یڪبارشهـیدشده
اماکسے اگہ
باهواےِ نفـس خودش بجنگه
#هرروزشهـیدمیشہ •°
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت11
#آن_بیست_و_سه_نفر
:
تعجب مرا دید ٬ برایم توضیح داد که اتش زیر قوری اجازه نمی دهد آب کاغذ را از بین ببرد و از طرفی آب هم نمی گذارد که اتش قوری کاغذی را بسوزاند. تعامل آب و آتش برای حفظ قوری کاغذی برایم جالب بود.
موسی در سیزده روز تعطیلات عید ٬ صبح ها ورزش می کرد و در ادامه روز یکی از کتاب هایش را بر می داشت و میان سبزه های نوروزی و گل های زرد قدم می زد. مرا هم با خودش می برد. ب غیر از ان روز که دسته چوبی طنابش را شکسته بودم و او ب رویم نیاورده بود و من داشتم از خجالت آب می شدم. باقی روز ها پشت سرش راه می افتادم و او بلند بلند شعر می خواند. یک روز شهر«بت تراش» نادر نادر پور را برایم خواند.
پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام
گاهی شعر ها را برایم معنا می کرد و گاهی درباره شاعر اطلاعاتی می داد.
آن زمان که بنهادم سر ب پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای ازادی...
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت12
#آن_بیست_و_سه_نفر
وقتی این بیت فرخی یزدی را برایم خواند ٬داستان زندگی و ماجرای دوخته شدن لب های شاعر ب دستور حاکم یزد،
را برایم تعریف کرد و این بیت او را هم برایم خواند:
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
قصه فرخی یزدی را ته باغ برایم تعریف کرد ؛ کنار نیزاز خودرویی که حسن، برادر بزرگمان ، هیچ وقت نتوانست ریشه کنشان کند.
(موسی یوسف زاده معلم بود و در سِمَت مسئول امور تربیتی آموزش و پرورش کهنوج و بخشدار منوجان و رودبار خدمت کرد. در سال ۱۳۶۴ در عملیات کربلای ۴ ، در جزیره ام الرصاص ، ب شهادت رسید و پیکر مطهرش در سال۱۳۷۴ ب دست گروه تفحص شناسایی و بعد از تشیع جنازه ای با شکوه ، در زادگاهش ، روستای هورپاسفید ،دفن شد)
از ان روز بهاری چند سال گذشته بود و من در حاشیه نیزاری دیگر بودم.
تا چشم کار می کرد جلوی سنگر آب بود و نیزار. ،نیزار،نیزار...
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ݜہیدۺݩاسے
تاریخ تولد : ۱۳۳۷/۷/۶
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
محل شهادت : سوریه،نبل الزهرا
نحوه شهادت : توسط تروریست های داعشی
درجه : پاسدار
مرتضی ترابی کمال در تاریخ 1337/7/6 در شهرستان بهار دیده به جهان گشود.
🔸خانواده ای متدین و بسیار با محبت داشت. پدر ایشان هم نانوایی داشت و هم زمین زراعی و ازاین طریق کسب روزی میکرد پدرشان آنقدر تقید مذهبی داشت که در تابستان های بسیار گرم نزدیک تنور نانوایی روزه می گرفت.
🔸ایشان در سال 60 ازدواج کرد و سال 62 وارد سپاه پاسدارن شد در جنگ حضور بسیار فعالی داشت ودر جبهه های غرب و جنوب کشور مشغول جنگ با دشمنان بود... در مرزهای مریوان ،بانه،نوسود. خدمت میکرد. در جنوب هم در شهرهای شلمچه ، آبادان در خط مقدم جبهه بود . بارها مورد اصابت گلوله و ترکش خمپاره قرار گرفته بود و از ناحیه گوش چپ کتف، بازو و پشتش زخمی شده بود حتی هنگامی که به او مرخصی می دادند که برای بهترشدن جراحتش به خانه برگردد می گفت دوستان من دارن یکی یکی پر میکشن من نمیتوانم آنها را تنها بگذارم و برای استراحت به خانه بروم...
ایشان در 29 آذرماه 1394 عازم کشور سوریه شدند ،بخاطر مهارت در مسائل جنگی در سوریه به عنوان فرمانده گردان دوم لشکر فاطمیون انتخاب شدند.
در آزاد سازی نبل الزهرا نقش بسیار مهمی داشتند. ودر آخر توسط تک تیراندازداعش از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار می گیرد وبه فیض شهادت نائل می شوند.
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄