eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺براي شناسايي به منطقه ي رفته بوديم. شرايط بسيار سختي بود. نه غذا به اندازه ي كافي داشتيم و نه آب. طلبه اي با ما بود كه سختي بر او بسيار فشار مي آورد و او از اين موضوع ناراحت بود و مي گفت: «من بايد خودم را بسازم.» 🌺🌺 يك روز او را بسيار سرحال ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين طور سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب وقتي استتار كرده بوديم، در خواب، صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم و آقايي را كه صورتش مي درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا عاقبت ما چه مي شود؟» ❤️❤️ فرمودند: «پيروزي با شماست ولي اگر پيروزي واقعي را مي خواهيد، براي من دعا كنيد.» ⚜⚜ باز پرسيدم: «آقا من مي شوم؟» فرمودند: «اگر بخواهي، بله. تو در همين مسير شهيد مي شوي، به اين نشاني كه از سينه به بالا چيزي از بدنت باقي نمي ماند. به بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.» 🍃🍃 اين طلبه وصيت نامه اش را نوشت و از شهيد برونسي خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه اش را به قم برساند. چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه ي جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزي از بدنش نماند. یادش گرامی باد. : ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
سلام.. باتوجه ب پرسش های مکرر شما درباره شهید عزیز میتونید هر سوالی ک دارید و ذهنتون رو مشغول کرده در این زمینه ب لینک زیر ارسال کنید.. ❌حتما جواب دریافت خواهید کرد❌ https://harfeto.timefriend.net/937742073
🌷 از شهید بابایی پرسیدند: عباس‌جان، چه خبر؟ چه کار میکنی؟ گفت: به ، مشغولیم تا کسی جز وارد نشود... 🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼 🔷مواظب دلامون هستیم؟؟🧐 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸حاج قاسم هرچه زوتر دوباره برمیگردد چون ظهور گل نرگس نزدیک است..🌼🍃 ان‌شاءالله...🥀 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
گفت : من ڪنارت باشم منتها پشت به تو بشینم میتونے منو ببینے ؟ گفتم : نه خب نمیشه ! گفت : هممون با امام زمان همینطوری ایم ! پشت به اقا نشستیم ... و الا اقا کنارمونه💔😔 ✨ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🍁 🌼 🌼 🖌  اشكش را نگه مي داشت ٬ توي چشمش ٬ همسرش فقط اش را ديد ٬ وقتي كرد . دوستش مي گفت :ما كه توي نماز 🖌قنوت مي گيريم از خدا مي خواهيم كه را به ما اعطا كند و يا هر حاجت ديگري كه براي 🖌خودمان باشد اما صياد تو قنوتش ديگري براي خودش نمي خواست . بار ها مي شنيدم كه مي گفت : 🌸 اي 🌸 بلند هم مي گفت از تــه♥️دلـــــ... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
از شام بلا شهید آوردند... 😭 به فرزندان شهدای مفقود الاثر خان طومان بگو‌یید که باباتون بـرگشتــــه... 💔 سی سال پیـش، همت ها و باکری ها با نوای "ای مھدی صاحب زمان آماده ایم" پر کشیدند🕊️ و امروز بلباسی ها، رادمهرها و حاجی زاده ها، رجایی فرها و عابدینی ها، با نوای "منم باید برم؛ آره برم سرم بره" آسمانی شدند 🕊 دیروز متوسلیان جاویدالاثر شد و امروز برخی از مفقودالاثـر نام آنها شد شھدای‌ دفاع‌ مقدس🕊 و نام اینها شد شھدای‌ مدافع‌ حرم🌹 آنها با نوای آهنگران جان میگرفتند و اینها با نوای مطیعی و نریمانی و رسولی آن روز درِ باغ شھادت را بستند و اینها ناله‌کنان التماس کردند: در ‌باغ ‌شهادت ‌را‌ نبندید!😔 و الان نوای: از ‌شام ‌بلا ‌شهید ‌آوردند گواهی بر ایـن مدعاست که دعایشان به اجابت رسیده اسـت🕊 و اما ما... گویی ما سھمی جـز شنیدن آنها و دیدن اینها نداریم ...😔😭 حضرت ‌آقا فرمونـد: دیــروز بـرای شهادت دروازه‌ای به آسمـان باز بود و امــروز معبری تنـگ... گویا این معبر باز هـم درحال دروازه شدن اسـت! 👇🏻✨ هنوز هم برای شھـید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد... ✨یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیم ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🌸 دل از آن زمانی که تورا شناخت قرص شده است به نگاهت.. میداند که حواست هست به تمام دلتنگی هایمان.. در این روزگاری که سخت میگذرد،شک نداریم که دعایمان میکنی بابک آسمانی.. تویی که از زندگی ات گذشتی برای امنیت ما و تا ابد مدیون ایثار توییم.. برای دل بی قرارمان امن یجیب بخوان.. ایمان داریم به زودی این دلتنگی ها با فرج مهدی فاطمه خاتمه میابد و تو نیز هم پای او باز میگردی.. ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
شهید سید مجتبی علمدار: ⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمین ڪوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🍃هشتمین ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪی هم ڪنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میڪردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
رفیــق میدونستــ✋🏻ــتی... که اگر شب جمعه یاد کنی از شهــ🌹ــدا اون عزیزانــ💚هم تورو پیش سیدالشهـ🖤ـدا یاد میکننــــ🙃●●● پس هوایــ🍃 شب جمعه روداشته باشــ😉 ⁦ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشتیپ آسمانی
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
‌🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋 🍃🌸 من حامله شده بودم و پدر و مادرم هم آمده بود شهر برای زندگی یک روز خانه پدرم بودم که درد زایمان گرفتم ماه مبارک رمضان بود و دم غروب عبدالحسین سریع ماشین گرفت مادرم بهش گفت میخوای چیکار کنی گفت می خوام بچم خونه خودمو به دنیا بیاد شما برین اونجا من میرم دنبال قابله یکی از زن های روستاها پیش مان بود،سه تایی سوار شدیم و راه افتادیم خودتم که یک موتور گازی داشت رفت دنبال قابله. رسیدیم خانه من همینطور درد می کشیدم و خدا خدا میکردم قابل زودتر بیاید تو نگاه مادرم نگرانی موج میزد یک مکان آرام نمی‌گرفت وقتی صدای در را شنید انگار میخواست بال دربیاورد سریع رفت که در را باز کند کمی بعد با خوشحالی برگشت و گفت خانم قابله آمد. خانم سنگین و مقری بود به قول خودمان دست سبکی داشت و بچه راحت تر از آن که فکرش را بکنم به دنیا آمد یک دختر قشنگ و چشم پرکن قیافه و قد و قواره هاش برای خودم هم عجیب بود چشم از صورتش نمی‌گرفتم،خانم قابل لبخندی زد و گفت اسم بچه رو چی میخوای بزاری یکان ماندن چه بگویم خودش گفت اسمش را بگذارید فاطمه اسم خیلی خوبیه شب از نیمه گذشته بود به‌های ساعت رسیدن نزدیک سه همه ما نگران عبدالحسین بودیم مادرم میگفت آخه آدم اینقدر بی خیال من ولی حرص و جوش شیرین را می‌زدم که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد بالاخره ساعت سه صدای در کوچه بلند شد گفتم : حتما خودشه... ... ⛔️ 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 @khoshtipasemani 🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃