─═┅✫✰🦋✰✫┅═─
#مناسبتی
فتنهانگیختن و بد دل کردن مردم نسبت به یکدیگر، یکی از مواد برنامهای است که دشمنان نسبت به این ملت در نظر دارند
پس فتنهها را باید با روشنگری خاموش کرد. هر جا روشنگری باشد، فتنهانگیز دستش کوتاه میشودو هیچ فتنه ای بر پا نمیشود.
🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه🇮🇷
#نه_دی روز بصیرت گرامی🏳🏳🏳
─═┅✫✰🦋✰✫┅═─
فوروارد فراموش نشه
🆔 @khrshidkhane_ideas
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید به کلی ایده های ساده و کابردی👌
زندگیتو زیبا بساز با دستان قدرتمندخودت💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
#خانه_داری
اگه موکت یا فرش روی سرامیک و یا کفپوش حرکت میکنه از این روش استفاده کنید 👍
چسب نر و ماده خیاطی و چسب دوطرفه نواری مورد نیاز هست🔑
✾࿐༅🍃🤯🍃༅࿐
فوروارد فراموش نشه
🆔 @khrshidkhane_ideas
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید به کلی ایده های ساده و کابردی👌
زندگیتو زیبا بساز با دستان قدرتمندخودت💪
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀
#نماز
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
فوروارد فراموش نشه
🆔 @khrshidkhane_ideas
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید به کلی ایده های ساده و کابردی👌
زندگیتو زیبا بساز با دستان قدرتمندخودت💪
#قصه_شب
👓💓عینک کوچک صورتی💓👓
وقتی آقای عینک ساز، عینک کوچولوی دسته صورتی را درست کرد و شیشههای آن را سر جایش محکم کرد، عینک کوچولو توانست صورت او را ببیند. چه صورت مهربانی داشت! آقای عینک ساز خندید و او را گذاشت پیش بقیّهی عینک ها نزدیک یک آینه.
عینک صورتی توی آینه، خودش را نگاه کرد. چه قدر قشنگ بود! ولی...
وای! دوتا چشم بزرگ بزرگ از پشت سرش او را نگاه می کرد! عینک صورتی از ترس جیغی کشید و خواست فرار کند؛ ولی صاحب چشم ها که یک عینک ذّره بینی کهنه بود، با صدای پیر و مهربانی گفت: «نترس جانم! عینک ذّره بینی که ترس ندارد.»
در همین موقع، یک نفر زد زیر خنده. عینک صورتی به این طرف برگشت و وای... دوباره جیغ کشید. یک عینک بزرگ با شیشههای سیاهِ سیاه پشت سرش بود. این دفعه او دیگر خیلی ترسید؛ ولی عینک سیاه با صدای نازکی گفت: «واه، واه! از چی می ترسی کوچولو؟ مگه تا حالا عینک آفتابی ندیده ای؟ »
در این موقع، یک عینک دیگر که چشم هایش خیلی ریز و کوچک بود، خودش را به طرف آن ها کشید و گفت: «کو... کیه؟ کی ترسیده؟ کی کوچولوئه؟ من نزدیک بینم، خوب نمیبینم. »
عینک کوچولو با تعجّب به او نگاه کرد. او چش مهای خیلی ریزی داشت.
عینک پیر از نزدیک به عینک کوچولوی صورتی نگاه کرد و گفت: «آهان! حالا تو را شناختم. تو باید عینکِ آن دخترکوچولوی مامانی باشی. صبر کن امروز صاحبت می آید و تو را با خودش می برد. »
عینک کوچولوی صورتی با خوش حالی دوروبرش را نگاه کرد و منتظر ماند. پس او یک صاحب داشت که یک دخترکوچولوی ناز و مامانی بود. او خیلی دلش می خواست زودتر دخترکوچولوی مامانی را ببیند.
👓🕶👓🕶👓🕶👓🕶👓🕶👓🕶👓🕶👓🕶
فوروارد فراموش نشه
🆔 @khrshidkhane_ideas
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید به کلی ایده های ساده و کابردی👌
زندگیتو زیبا بساز با دستان قدرتمندخودت💪
════༻❤༺════
#دلبری
متن زیر رو بنویس روی یک برگه کاغذ قشنگ و مرتب وخیلی ناز تزئینش کن وبزار جایی که توی دید آقایی تون باشه بخونه خیلی خوشحال میشه حتی اگر بروزش نده👌😉😉
عشق من هر چقدر که بیشتر میگذره ❣
بیشتر میفهمم ❣
که چقدر دوستت دارم ...❣
چقدر دیوونتم ❣
چقدر منو تو بهم میایم ❣
تو بهترین انتخاب عمرمی ،❣
مغرورم بخاطر داشتنت ❣
تا ابد و یک روز عاشقتم ...😍😘💕❣💕
════༻❤༺════
فوروارد فراموش نشه
🆔 @khrshidkhane_ideas
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید به کلی ایده های ساده و کابردی👌
زندگیتو زیبا بساز با دستان قدرتمندخودت💪