😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
😘زیادمون کنید عشقا😘
واما.......
برگ آخر رمان برایدلم 😢
و.....
برگ اول رمان جدید😍
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
برای دلم #برگ۳۴ 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 “زنان ناپاک شایسته مردانى بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک نیز شایسته ز
برای دلم
#برگ۳۵
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
زهرا بیرون رفت، هم من سرم پایین بود هم اقا سید. اروم با صدای گرفته و ضعیفم
گفتم:
-آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم.
-خواهش میکنم ریحانه خانم،این چه حرفیه. بالاخره پدرن و نگران شما هستن، ان شاء الله که همه چیز درست میشه. فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه.
-نمی دونم چی بگم، راستیتش فکر می کردم از وقتی که دیگه به قول خودم به
خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز سخت تر از دیروز شد…
آقا سید یه لبخند آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و آروم این بیت رو خوند :
«پاکان؛ زجور فلک بیشتر کشند… /گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب! »
-ریحانه خانم نگران نباشین، شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست. اگه
گاهی هم امتحاناتی می کنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست؛ می خواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین. مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین تر از قبل هست.
حرف هاش بهش آرامش میداد.
نمیدونستم چی بگم، فقط گوش میکردم.
-خوب ریحانه خانم…شما سوالی ندارید که بپرسین؟!
-نه آقا سید.
-اما من یه حرف هایی دارم.
-بفرمایید.
-می خواستم بگم یه آدم نظراتش شاید با گذشت زمان تغییر کنه، شاید تفکرش به
یه چیز عوض بشه. شاید یه کسی یا چیزی رو که قبلا دوست داشت دیگه دوست نداشته باشه… به نظرم باید به همچین آدمی حق داد.
-این حرف ها یعنی چی آقا سید؟!
-یعنی که.، چطور بگم اخه.. .
-چیو چطور بگید.
-می دونید، شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین. راستیتش
من هم نظرم نسبت به شما…
اینجا که رسید اشکام بی اختیار جاری شد…
-راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم…
آخییشش از اشکاتون معلوم شد شما
هم دوستم دارید!
-خیلی بد هستین !
-خواهش میکنم، خوبی از خودتونه.
-به قول خودتون لا اله الاالله...
-ٌخوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نذاریم، شما هم اشکاتونو پاک کنین فکر
میکنن اینجا پیاز پوست کندیما.
_ بریم بیرون ؟!
-بله بفرمایین.
-فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام…
-اگه اجازه بدین خودم کمکتون میکنم
و آروم ویلچر آقا سید رو هل دادم و به سمت خانواده ها رفتیم .
مادر آاقا سید با دیدن این صحنه بی اختیار
شروع به دست زدن کرد و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست.
اون شب قرار عقد رو گذاشتیم و یه روز بی سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم
محضر و مراسم عقد رو برگزار کردیم.
پدر آقا سید یه خونه کوچیک برامون خرید و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی خریدیم.
.......
.یک ماه پس از عقد.
-ریحانه جان!
-جانم آقایی.
-خانمی دلم خیلی برا امام رضا تنگ شده. همسفرمون میشی یه سفر بریم؟!
-شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده.
-آخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه، حالا با هواپیما بریم یا قطار؟!
-هیچکدوم!
-یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟!
-نوچچچ….من خودم میخوام راننده آقای فرمانده بشم.
-ریحانه نه ها…راه طولانیه، خسته میشی.
-هرجا خسته شدیم میزنیم بغل استراحت میکنیم.
-لا اله الا الله… می دونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری، .بریم به امید
خدا. داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟!
....
آماده سفر شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم. تمام جاده برام انگار ورق خوردن
یه خاطره شیرین بود، تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون، و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم.
-ریحانه جان چرا از این جاده میری؟جاده اصلی خلوته که!
-کار دارم.
-لا اله الا الله…آخه اینجا چیکار داری؟!
-صبر داشته باش دیگه… راستی آقایی؟!
-جانم ریحانه بانو؟؟
-اون مسجده کجا بود دقیقا ؟!
-کدوم مسجد؟!
-همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا.
-آها…آها… یکم جلوتره. حالا اونجا چیکار داری؟؟
.-اخه اونجا اولین جایی بود پی بردم شما چه قدر خوبی…
-امان از دست شما بانو.
-ریحانه جان؟
-جان ریحانه.
-اونموقع ها یه اهنگی داشتی، نداری الان؟
-ااااا سید.
-خوب چیه مگه، چی میگفت آهنگه ؟!؟ اها اها، خوشگلا باید برقصن.
-سید؟!
-باشه باشه…ما تسلیم.
-ریحانه ؟!
-جان دل.
-ممنون که هستی…
جلوی مسجد ترمز کردم و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه و
رفتیم سمت مسجد.
-اااا ریحانه، انگار بازم درش قفله.
-چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم.
-اخه الان وقت اذان نیست که.
-دو رکعت نماز شکر می خوام بخونم.
-ریحانه همه چی مثل اون موقع، به جز من و تو. اون موقع من دو تا پا داشتم که
الان ندارم، ولی الان شما دوتا بال داری که اونموقع نداشتی…
ریحانه جان، الان میفهمم که تو فرشته ای.
#پایان…..
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ1
به نام خالق عشق
نگاهم را خیره ی چشمان نجیبش کردم
-چرا من ؟
بدون اینکه سر بلند کند لبخند محجوبی زده و گفت
-چرا شما نه؟
بدون معطلی جوابش را دادم:
-چون هیچ چیز من به شما و خانوادتون نمیخوره.
سکوتش را که دیدم چشم باریک کرده و با لحن مشکوکی گفتم:
-نکنه با این فکر که باهات ازدواج کنم همه چیز درست میشه و میشم اون عروسی که همه تون انتظارش و دارین اومدی جلو؟
نگاه نجیبش را کمی بالاتر گرفت اینکه الان او اینجا رو به رویم به عنوان خواستگار نشسته جزو آرزوی های محال زندگی ام
بود.
از وقتی که مهرش در دلم افتاد با خود روزی هزاربار تکرار کرده بودم که باید فراموشش کنم چون دنیای من با او زمین تا آسمان فرقش است.
اما او و خانواده اش با این خواستگاری تمام افکارم را بهم ریخته بودند.باورم نمیشد میان این همه دخترمحجبه و معتقدی که در محل بود منی را انتخاب کرده بودند که رفتارها و نوع پوششم هیچ شباهتی به دختران نجیب نداشت.
برای همین از چند روز پیش که قرار و مدار خواستگاری گذاشته شد؛ این سوال که چرامن را انتخاب کرده بود،مثل خوره داشت مغزم را می خورد.
ادامه دارد......
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
🎇قرار شبانه ما قرائت #دعایفرج
ان شاالله ظهور حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
لحظه هااااتون
به شادااااابی گلهای معطر🥰
زندگی تون به زیباااااایی😍
گلهای بهشتی 😇
سلاااام #صبحبخیر🌤☕️
رفیق هر قدمی امروز برمیداریم همه هدیه به پدر امام زمانمون❤️
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💍 هرکاری باید سر وقت باشه،👌
حتی.....
#ازدواجآسان
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
💢برای پاک کردن وسایل چوبیتون واقعا یک معجزه است .
❇️من دستمال توالت رو به روغن بچه اغشته میکنم و روی وسایل چوبیم خوب میکشم و با یه دستمال توالت خشک دیگه میکشم که روغن اضافی رو بگیره .
عالیه مخصوصا برای گردگیری اخر سال که واقعا تا دو هفته خاک روی وسایلتون نشینه .
#خونهتکونی
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
بیاین که داریم بازی میکنیم☺️
منزل پدر جناب همسر با بچه ها ✨
کشیدن نقاشی روی هوا و حدس زدن آن:
هر کسی فقط یک چیزی بکشه،✍
بقیه حدس بزنن 🤔که اون چی کشیده،
هر نفر فقط سه بار3⃣ فرصت حدس زدن داره
درصورت نیاز دوباره نقاشی کشیده بشه✍
این بازی تمرکر زو دیاد میکنه و ذهن رو تقویت و خلاق👌
#بدونہفیلتر
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
•❖✹✹✹✹❖✹✹✹✹❖•
🔵زیبا ترین دعای به هنگام هر اذان
🔹عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان🔹
التماس دعا
ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا
#ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج
#بهوقتاذان
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
هَرگٰاهدنیـــــآبرایتتَنگشُد۔۔۔!
«زیـــــٰارت؏ــآشورا۔۔◇»
بِخوانڪہ،
﴿سَـــــلامبَرحسیـــﷺــن۔۔𔘓﴾
حَیـــــٰاتأست۔۔𔓘:)'..
#زیارتعاشورا
امشب هم شب جمعه است چه ثوابی ببریم با زیارت کردن آقا ابا عبدالله☺️
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ1 به نام خالق عشق نگاهم را خیره ی چشمان نجیبش کردم -چرا من ؟
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ2
بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت قفل زبانش را شکسته و با صدای آرامی لب زد:
-من وقتی اومدم خواستگاری شما یعنی همه چیز رو در نظر گرفتم. پس قرار نیست تا زمانی که خودتون نخواید کسی به کاری مجبورتون کنه.
لبخندی از سر رضایت صورتم را پوشاند.
محمد پارسایی که من شناخته بودم اگر غیر از این میگفت باید تعجب میکردم نفسی ازسر آسودگی کشیده و گفتم:
-خب از کجا شروع کنیم؟
***
با عجله رژ را چند بار روی لبانم کشیدم.
-نزن اون و حدیث به خدا که گناه داره.
نیشخندی به رویش زدم امکان نداشت دست به وسایل آرایش بیرم و مامان در موردش تذکری به من ندهد.
در حالی که کوله و کلاسورم را برمیداشتم جواب دادم:
-نترس انقدر رنگ و وارنگش بیرون ریخته که با دیدن من کسی به گناه نمیفته.
پوفی کرده و سری به تاسف تکان داد.
با دیدن ساعت به سرعت به سمت در رفتم و خداحافظی سرسری کردم کتونی هایم را پوشیده و از در خانه خارج شدم. نیم ساعت دیگر کلاسم شروع میشد و من هنوز به ایستگاه تاکسی هم ترسیده بودم.
از کوچه خارج نشده بودم که با شنیدن صدای بوق ماشین عصبی برگشته و خواستم چیزی بگویم که با نیش باز مهران رو به رو شدم،
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ2 بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت قفل زبانش را شکسته و با صدای
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ3
-بپر بالا برسونمت.
از خدا خواسته قبول کرده و سوار ماشینش شدم.
-چطوری؟
-خوبم فقط یکم گاز بده که این بارم دیر برسم برام داستان میشه.
-میرسونمت نگران نباش.
قبل از خارج شدن از کوچه با دیدن پسر جوانی که وارد کوچه میشد شیشه ی سمت خودش را پایین کشیده و گفت:
-سلام پسر حاجی خیلی مخلصیم.
پسر جوان که از پیراهن یقه دیپلمات و ریشهای روی صورتش معلوم بود از آن بچه مثبت هایی است که مدام در حال امر به
معروف و نهی از منکرند تنها با لبخند سری تکان داده و سلامی گفت.
-کی بود این؟
از کوچه خارج شده و با پیچیدن در خیابان سرعتش را بالاتر برد.
-نمیشناسیش مگه؟
همسایه رو به رویی تون چند ماهی هست به جای آقا علیپور اینا اومدن تو محل باباش از این حاجی سرشناس هاست.
خودشم امسال تو هیئت کارای مراسمهای محرم و مداحی ها رو انجام میده.
با توضیحاتش چیزهایی را که مامان بین صحبت هایش به عمو میگفت به یاد آوردم.
-أها فهمیدم پس مداح جدیده اینه.
-آره.
-بر خلاف ظاهرش بچه ی باحالیه با همه زود جور شده.
سری تکان داده و دیگر چیزی نگفتم مهران همانطور که گفت با کمی تاخیر من را به دانشگاه رساند.
-دمت گرم. تو عروسیت جبران کنم.
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛