eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
147 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
یه مشکلی که با پسرها دارم اینه که هر دوتاشون باهم گرسنه، تشنه میشن و گاهی هم همزمان باهم نیاز به دستشویی دارن😬 الان هم دقیقاً باهم تشنشون شده🙄 ملاحظه بفرمایید 👆 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
یه نکته و یه قانون هم مطلب بالا داره نشون میده.... 🔘ما همیشه تو خونمون از آب جوشیده سرد شده استفاده میکنیم... آبی که جوش اومده رو می‌زارم سرد میشه بعد داخل کلمن میریزم و از اون آب برای نوشیدن استفاده میکنیم. 🧊اینطوری آب سرد توی تابستان استفاده نمیشه چون ضرر داره به شدت 💧و هم اینکه آب سالم مینوشیم هرچند بیرون از خونه جبران میشه 😉 🔘و اما قانون خونمون اینه که روزها ایستاده و شبها نشسته آب می نوشیم که داخل تصویر مشهوده 🤪 این قانون از آداب اسلام هم هست (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌64 همان دم در منتظرش ایستادم تا بیاید. با اینکه قصدم از گرفتن
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 لبخندم را فرو خوردم و در حالی که از کنارش رد میشدم با کنایه گفتم: -با اجازه اخوی. به کنار محدثه برگشتم و خودم را روی صندلی رها کردم. -کجایی یک ساعته؟ یک سوژه واسه سرگرمی پیدا کرده بودم که اگه این برادرمون میذاشت بساط خنده های امشبمون جور بود. نگاه سوالی اش را که دیدم از اتفاق داخل مغازه و گفت و گوی من و محمد پارسا برایش تعریف کردم. خندید و با نگاهی به اطراف پرسید: -حالا کجا رفته این برادر غیرتی؟ چشم چرخاندم و وقتی او را آن اطراف نیافتم شانه ای بالا انداخته و در جواب محدثه نمیدانمی زمزمه کردم. کمی که گذشت محمد پارسا آمد و اطلاع داد که همگی به سمت قطار حرکت کنیم . با هماهنگی های محمد پارسا و زهرا و حسنا کوپه های چهار نفره و افرادی که با هم در یک کوپه قرار میگرفتند، مشخص شد و بعد از کلی معطلی بالاخره هر کدام در جای خود قرار گرفتیم. همان اول حرکت قطار من و محدثه مانتو و شالمان را در آوردیم و باعث درآمدن صدای زهرا شدیم. -حداقل پرده ها رو بکشید کسی نبینتتون. بسته ای چیپس از پلاستیک خوراکیها برداشتم و آن را باز کردم. سعی کردم نسبت به حساسیت های زهرا که از همین اول کار شروع شده بود بی تفاوت باشم. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 -بی خیال بابا یک نظر،حلاله. محدثه چیپسی در دهانش گذاشت و در تایید حرف من رو به زهرا گفت: -زهرا ،جونِ عزیزت بی خیال ما دو تا شو بزار سفر به هممون خوش بگذره. حسنا اشاره ای به زهرا کرد و او هم با چشم غره ای از ما رو گرفت و مشغول جا به جا کردن وسایلش شد. شيطنت من و محدثه شروع شده بود و انگار که با سوار قطار شدنمان انرژی مضاعفی پیدا کرده بودیم. زهرا که تنها با اخم و تخم نگاهمان کرد و آخر هم طاقت نیاورده و چادر به سر به سمت کوپه ی کناری رفت. حسنا اما مثل همیشه پا به پای ما نشسته بود و گاهی که خنده هایمان اوج میگرفت تذکر آرامی با مهربانی هایش میداد. ساعت که از یک نیمه شب گذشت و میشد گفت تقریبا بیشتر کوپه ها به خواب رفته بودند زهرا به کوپه برگشت و به همراه حسنا تخت هایشان را برای خواب مرتب کرده و با این کارشان اعلام کردند که باید خاموشی زده شود . هر چه من و محدثه با بی خیالی و زبان درازی سعی کردیم که آن ها را از خاموش کردن برقها منصرف کنیم فایده نداشت که نداشت ،آخر سر هم تصمیم بر این شد که با محدثه به سمت رستوران قطاربرای گذراندن باقی شب برویم انگار این خاموشی زدن یک توفیق اجباری برایمان شد که شب را بیرون از کوپه بگذرانیم و برایمان لذت بخش تر شود. بماند که زهرا چقدر با بد اخمی هایش سعی کرد جلوی رفتنمان را بگیرد و مدام میگفت این کار مسؤلیت دارد واگر اتفاقی بیفته باید جوابگو باشد. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
وسط شهر یاد امام زمان(عج) بودن هنرِ وگرنه تو جمکران کہ همہ بہ یادشن(:💔 زمزمه شد، قصه شب گفته شد، بچه ها خوابیدن، منم حسابی کلافه ام، خودستایی نباشه😉 میخوام چند بیت برای آقا بنویسم ان شاالله بهتر بشم👌 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
سلام و سلام و سلام🌱 سلام بر آقا👇 السلام علیک ایها القائم المنتظر المهدی
دیدن طلوع خورشید یعنی.... فـرصتی دوبـاره که خـدا بهت هدیه داده فرصتی برای خندیدن..... فرصتی برای مهر ورزیدن...... فرصتی برای شـادی...... فرصتی برای زنـدگی...... پس توکل کن بر خودش و یک روز جـدیـد روبه بهترین شکل آغاز کن 💗صبحتون پر از عـشق و آرامش💗 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمانهایی که بچه ها رفتاری خلاف هنجارهای خانه انجام میدن؛ ما باید در حد کلام و با گفتن جملاتی چون: 🚫 از اون رفتار شما ناراحت شدم. 🚫 از برخورد شما عصبانی شدم. 🚫کار شما کارخوبی نیست . و...... که قطعا کنارش ❗️یه اخمی ❗️یه ترش رویی ❗️یا به طور موقت ارتباط عاطفیِ کمرنگ باشه. اصلا هم جیغ ، داد ، عصبانیت ، پرخاش و رفتارهای این مدلی نباشه. ❌باید رفتار فرزند مورد سرزنش قرار بگیره نه شخصیت اون (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
اذان گفتن توی خونه فراموش نشه ✨✨✨ سر نماز ما رو از قلم نندازین😉 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌شاهکار ادبی یه مادر خوش ذوق برای بچه اش 💥😄 مادره دیگر... ❣️ (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به همراه بچه ها داریم انواع جورچین ها رو می سازیم 👌 یکم نشستنی بازی کنن کمتر بدو بدو داشته باشن😉 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
: قلب پر دردم خسته است از نبودنتان آقا چشم سرم پراشک است از ندیدنتان آقا دگر این دل را قراری نیست برای ماندن وجودم همه پر میزندبرای آمدنتان آقا راستی این هم از شعر دیشبم😉 البته شعر که نمیشه گفت ولی خب دیگه.... (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوبتی هم باشه، نوبت رمانمونه😉
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌66 -بی خیال بابا یک نظر،حلاله. محدثه چیپسی در دهانش گذاشت و
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 اما موفق نشد و من با لجبازی تمام توانستم حرفم را به کرسی بنشانم. مانتو و شالمان را پوشیدیم و از کوپه خارج شدیم. با نگاهی به دو طرف دیدم که هیچ کس در راهرو نیست. پشت سر هم به سمت انتهای واگن حرکت کردیم تا به رستوران برویم. چند قدمی برنداشته بودیم که صدای باز شدن در یکی از کوپه ها و پشت سرش صدای محمد پارسا آمد. -خانوم عابدی. متعجب از حواس جمع بودنش به سمتش برگشته و سوالی نگاهش کردم. در حالی که داشت دکمه های پیراهنش را مرتب میکرد جلوتر آمد و پرسید: -میتونم بپرسم کجا دارید میرید؟ از چشمان خمار و سر و وضعش معلوم بود که مشغول استراحت بوده است.با نیشخند سری به تایید تکان دادم و گفتم: -بله برسید. محدثه به تمسخر کلامم خندید اما او بدون اینکه از شیطنتم ناراحت یا عصبی شود سوالش را تکرار کرد. -خب کجا دارید میرید؟ اشاره ای به محدثه کردم و گفتم: -خوابمون نمیاد داریم میریم رستوران قطار تا مزاحم خواهران هم کوپه ای نشیم. نمیدانم چرا دوست داشتم جوابهایش را با کنایه و تمسخر دهم به صورت ناخودآگاه نسبت به او و حرف زدن هایش گارد پیدا کرده بودم. ادامه دارد... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
امام مهدی علیه السلام:
برای  تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد
که خود، فَرَج و نجاتِ شما است.
یادآوری قراره شبانمون زمزمه 🤍 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
سلام و درود رو به قبله یه سلام بدیم به آقای غریب ˝الـسـَّـلـامــ ُ عَــلَــیڪ یـاٰاَبــاٰصــالـــِحَ الــمَــہــدے (عَـج)“
ای غنچه های گرم دعا صبحتان بخیر ای بلبلان نغمه سرا صبحتان بخیر شب رفت و چشمهای زمین غرق نور شد ای بندگان خوب خدا صبحتان بخیر بااااانوجان🌤☕️ واقعا این منظره چه حس خوشایندی داری سرشار از انرژی مثبت👌 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا