فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عامل بدبختی های ما چیه؟
هدف شیعه چیه ؟
برای درک غدیر #ببینیم 🌱
#التماس_تعمل ✨
#نشر با شما :) (قسمت اول)
@kimiayesaadat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف غدیر چی بود ؟
آیا ما غدیر رو درک کردیم ؟
برای درک غدیر #ببینیم 🌿
#التماس_تعمل✨
#نشر با شما :) ( قسمت دوم )
@kimiayesaadat1
#برشی_از_کتاب
ساعت داشت به ۱۲ نزدیک میشد. سر دستهها ۱۵۰ مسافر بزرگ و کوچک را در ۱۵ تاکسی جا دادند و قطار ماشینهای فرسوده رو به آن سوی مرز ایران را ترک کرد شیخ اسماعیل و بچهها با سه مسافر دیگر در صندلی عقب نشسته بودند بتول کف ماشین جلوی پای شوهرش نشسته بود جایش از آنچه درباره تنگی قبر شنیده بود هم تنگتر بود با این وجود یاد حرفهای مادرش افتاد که میگفت: «تو به عمهات رفتهای ریزه و قلقلی». این ریزه بودن حالا به کارش آمده بود اما از آن دختر قلقلی، اندامی لاغر مانده بود و بدنی نحیف.
نور اندک مهتاب تاریکی را کمتر کرده بود جز چراغ ماشینها که یکی در میان روشن بود، نوری دیده نمیشد. این چراغها هم باید به زودی خاموش میشدند. تکانهای ماشین که از بیراهه حرکت میکرد گاهی چنان زیاد میشد که سر بتول گیج میرفت. گرد و غبار از لای درزهای ماشین که هر کدام به قد انگشتی باز بود - داخل میشد و ریههایش پر میشد از بوی خاک و بنزین و دود ماشین. بتول چیزی نمیدید جز سقف پاره پوره ماشین. فکر میکرد ماشین دارد دور خودش میچرخد و پیش نمیرود.
مجتبی بهانه شیر گرفته بود مدام دستهای پدرش را چنگ میزد و به دنبال بتول سر میچرخاند بتول چگونه میتوانست در آن تنگنا که مثل روزنامه مچاله شده گیر افتاده بود دستش را باز کند، بچه را روی پا بگیرد و شیرش بدهد؟ اسماعیل انگشتش را به لبهای بچه کشید مجتبی حریصانه لب تکان داد و سر چرخاند تا آن را به دهان بگیرد. بالاخره با مکیدن انگشت پدر خوابش برد...
کتاب «#حوضشربت» نوشته مریم قربان زاده را #نشر #ستارهها منتشر کرده است.
https://eitaa.com/kimiayesaadat1