eitaa logo
کیمیای سعادت (همسران)
1.6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
190 فایل
☘ارتباط با ادمین☘ ↙️ @Kimia_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 🌟ابوطالب(ع)چند شتر قربانی کرد و در جشن عروسی (ص) و (س)، همۀ شهر را دعوت کرد. زمین و آسمان چراغانی شده بود و عروس چون ماه در کنار خورشید می‌درخشید. تاجی زیبا بر سر داشت که آن را بر سر محمد(ص) گذاشت. همه متعجب مانده بودند و عالیه بیشتر از همه در بهت و حیرت، که تاج خویش را بر سر می‌گذارد. بانو روبه‌روی عالیه ایستاد و گفت: «به من خرده نگیر! من اینک بسیار فراتر از عشق، ؛ آنچنان که اگر همۀ دنیا با دریاها و جنگل‌ها و بیابان‌هایش، و بی‌نهایتِ آسمان‌ها و آخرت با بهشت برینش برای من باشد، اما دیدگانم فقط لحظه‌ای از تماشای چشمان محمد(ص) غافل شود، این‌همه برای من به‌اندازۀ بال مگسی ارزش ندارد. 📚بانوی عاشق 🖋اعظم بروجردی https://eitaa.com/kimiayesaadat1
📚📚📚 دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» ... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌ سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ عشق تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 کهکشان نیستی 🖋محمد هادی اصفهانی https://eitaa.com/kimiayesaadat1
📚📚📚 🔷 چند ماه اول حال نوزادی را داشتم که از یک دنیای کوچک و تاریک به دنیای وسیع و روشن پرت شده ..... 🔹تشنه بودم، تشنه آگاهی خدا.... 📚عنوان کتاب: جنگ فرخنده 🖋نویسنده: زینب بابکی https://eitaa.com/kimiayesaadat1
کیمیای سعادت (همسران)
📚#معرفی_کتاب عنوان: کاپوچینو در رام‌الله نویسنده: سعادت امیری ترجمه: لیلا حسینی انتشارات: روایت فتح
. 📝«دیگر دخترک را دوست نداشتم. خسته بودم. او را برای شام دعوت کردم. چه شام ملالت باری. حرفی برای گفتن نداشتیم. به او پیشنهاد ازدواج دادم. پذیرفت. بعد از آن با هم زندگی کردیم.» 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 📚 : کاپوچینو در رام الله https://eitaa.com/kimiayesaadat1
📚📚📚 شادی، نداشتن غم نیست؛ بلکه داشتنِ کوهی از غم و غلبه بر این کوه است. 📚از کتاب ابوالمشاغل 🖋نادر ابراهیمی https://eitaa.com/kimiayesaadat1