مثل ها و قصه های قرانی.pdf
حجم:
3.65M
کتاب pdf مثلها و قصههای قرآن
💠 قصه های قرانی همراه با شعر و مثل
💠 نویسنده در این اثر از ترجمه منظوم امید مجد و تعدادی از شعرای ادب فارسی بهره گرفته است. همچنین شعرهای کلیدی ۳۰ جزء قرآن کریم را برای کسانی که میخواهند نام و شماره سورهها را به ترتیب به خاطر بسپارند، آورده و در مجموع ۲۳ شعر کلیدی در اول این کتاب آمده است.
#ماه_رمضان
#شعر
@kimiayesaadat1
🎁 #مسابقه
🔴 خبر فوری: 🤩
📜 اطلاعیه نحوه شرکت در #مسابقات غیرحضوری (حفظ، تفسیر و تلاوت) #قرآن_کریم 📕
📌 پوسترهای زیر را با دقت مطالعه نماید و به دوستان خود اطلاع رسانی فرمایید.
🎁 صد ها کارت هدیه ارزنده جوایز مجموعه مسابقات قرآنی شمیم رمضان
💢 زمان شرکت در مسابقات از روز پنجم ماه مبارک رمضان می باشد
✏️ لینک شرکت در مسابقات 👇👇👇
https://shamiim.ir/page/3094/مجموعه-مسابقات-ماه-مبارک-رمضان-1401
🌺 مژده جدید به مخاطبان باحال با صفا 🤔
🎁 به مناسبت فرارسیدن ایام پر فیض ماه مبارک رمضان، ارزش جوایز مسابقه مجله آشنا دو برابر شد و فرصت شرکت در مسابقه تا پایان ماه رمضان تمدید گردید 🤩🤩🤩
🥇مجله آشنا شماره ۲۲۱ این دفعه با طعمی متفاوت از زندگی و با چاشنی قرن جدید تقدیم حضورتان میشود.
🔻برای دانلود مجله برروی لینک زیر کلیک نمایید👇👇👇
http://shamiim.ir/Uploaded/Files/DefaultFolder/1400123120109577_Ashena-221-WEB2.pdf
🔻برای شرکت در مسابقه مجله محبوب آشنا ۲۲۱ بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇
http://ashena.shamiim.ir/
#اطلاعیه
‼️ دریافت هدایای مسابقات مالک زمان و دهه فجر ویژه فرزندان به زودی اطلاعرسانی میشود. لطفا تا اطلاع ثانوی مراجعه ننمایید.
همسرانی که جزو برندگان مسابقه مالک زمان بودند جهت دریافت هدایا به روابط عمومی مراجعه نمایند.
@kimiayesaadat1
#قصه_دلبری
قسمت بیست و سوم
«دارم میام ببینمت.» گفتم برو امتحان بده که خراب نشه. پشت گوشی خندید که: «اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه.» آمد گوشه حیاط ایستاد و چند دقیقهای با هم صحبت کردیم دوباره این جمله را تکرار کرد: «تو همونی که دلم خواست کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد. رفت که بعد از امتحان زود برگردد. تولدش روز بعد از عقدمان بود. هدیه خریده بودم. پیراهن، کمربند و ادکلن. نمیدانم چقدر شد ولی به خاطر دارم چون میخواستم خیلی مایه بزارم همه را مارکدار خریدم و جیبم خالی شد. بعد از ناهار یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق. شوکه شد وخندیدُ گفت: «تولد منه تولد تو اصلاً کی به کیه.» وقتی کادو را بهش دادم گفت «چرا سه تا» گفتم «دوست داشتم» نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوق نخورده باشد به شوخی گفت: اگه سادهتر میخریدی به جایی برنمیخورد. یک پیس از ادکلن را زد کف دستش، معلوم بود خیلی از بوش خوشش آمده: «لازم نکرده فرانسوی باشه مهم اینه که خوشبو باشه. برای کمربند چرم دورو هم حرفی نزد. آخر سر خندید که بهتر نبود خشکه حساب میکردی می دادم هیئت. سر جلسه امتحان بچهها با چشم و ابرو به من تبریک میگفتند. صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کردهام. جیغی کشیدند؛ شبیه خودم وقتی که خانم ابویی گفت محمدخانی آمده خواستگاریت. گفتند ما را دست انداختی. هر چه قسم خوردم باورشان نشد. به من زنگ زد که آمده نزدیکه دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست میگویم یا شوخی می کنم. نزدیکی در دانشگاه گفتم ایناها باور کردین، اونجا منتظرمه.
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1
#قصه_دلبری
قسمت بیست و چهارم
گفتند: «نه تا سوار موتور نشی باور نمیکنیم» وقتی نشستم پشت سرش پرسید: این همه لشکرکشی برای چیه؟؟؟ همینطور که به چشمهای باباقوری بچهها میخندیدم گفتم :اومدن ببینند واقعا تو شوهرمی یا نه. البته آن موتور تریل معروف را نداشت، کلاً موتور وقف هیئت بود. عاشق موتورسواری بودم ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور. خانمهای هیئت یادم دادند. راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چند بار با اصرار داییام را مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک موتور. رفتیم خانه دانشجویی. در یک زیر زمین که باور نمیکردی خانه دانشجویی باشد. بیشتر به حسینیهای نقلی شبیه بود. ولی از حق نگذریم خیلی کثیف بود. آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک میبارید. تازه میگفت به خاطر تو اینجا رو تمیز کردم. گوشه یکی از اتاقها یک عالمه جوراب تلنبار شده بود معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است. فکر کنم اشتراکی میپوشیدند. اتاق ها پر بود از کتیبههای محرم و عکس شهدا از این کارش خوشم آمد. بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی خیلی بالا پایین کرد. خیلی از کارها را دیدیم پسندش نمیشد. نهایت رسیدیم به یک جمله حضرت آقا با دست خط خودشان. «بسم الله الرحمن الرحیم همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دلها و جسمها و سرنوشتهاست صمیمانه به همه شما فرزندان عزیز تبریک می گویم. سید علی خامنهای» دست خط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی. برای مغازهدار جالب بود. گفت من به رهبر ارادت دارم ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی چاپ کند. از طرفی هم پا فشاری میکرد که نمیشود و از متنهای حاضر یکی را انتخاب کنیم. محمدحسین که در این کارها سررشته داشت به طرف قبولاند که میشود در فتوشاپ این کار را با این مشخصات طراحی و چاپ کرد.
ادامه دارد...
#قصہ_دلبرے ❤️
روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️
و قلم محمد علی جعفری
@kimiayesaadat1