eitaa logo
کودک بهشتی من
2.7هزار دنبال‌کننده
937 عکس
361 ویدیو
9 فایل
🟠مرکز تخصصی کودک بهشت زندگی🟠 نوبت گیری و مشاوره با شماره :۰۹۰۴۴۴۶۰۹۱۶ ارتباط با ادمین کانال : @kodak_beheshti1 ⬇️ https://eitaa.com/kodak_beheshtezendegi
مشاهده در ایتا
دانلود
#مراجعین #توجه‌تمرکز با بازی‌درمانی شروع کردیم. ‏‎با هر جلسه، یه ذره از اون دیوار بلند 🏰بین آرمان و دنیای اطرافش ترک برمی‌داشت یاد گرفت احساساشو بشناسه👏😊، یاد گرفت وقتی ناراحته می‌تونه بگه “ناراحتم”😭😔 نه اینکه جیغ بزنه😫 یا بقیه رو بزنه.🤪🤕 .
با جست‌‌وجوی این هشتگ ها از آموزش ها استفاده کنید و بیشتر مجموعه‌ی‌مارو بشناسید🤗🤭 (داستان مراجعین‌ما) (کارگاه‌آموزشی‌رایگان) (ویس و لایوهای آموزشی) (آموزشی) .
#مراجعین داستان مهسا و شعله‌های خشم مهسا 👩🏻دختر ۸ ساله ای بود که در میان شعله های خشم می سوخت 🔥😡 و فکر می‌کرد که هیچ کس اون را دوست نداره💔 و همه می خواهند اذیتش کنند ❤️‍🩹😰 شعله های خشمش به اطرافیان هم می‌خورد😓 و بقیه هم باهاش پرخاش می‌کردند 👹چون فکر می‌کردند که از عمد داره اذیت می کنه😧😏 💥کانال واحد تخصصی کودک موسسه بهشت زندگی ‏https://eitaa.com/joinchat/3304587553Ce89b035e44
قسمت دوم با خودش مدام میگفت من بدم 😔 بعد به خودش میگفت خوب تقصیر😒 بقیه‌اس اونا هم بد هستند ❤️‍🩹حقشونه اذیتم می کنند💔😔 واین چرخه اشتباه و ناسالم مدام تکرار میشد⭕️ جلسه اول مامان میگفت دیگه نمیدونم باید چکار کنم 🤷🏻‍♀️🧕🏻صدای دادو فریادمان🗣️ تا سر کوچه میره از صبح که بیدار میشیم همینه تا آخر شب از زندگی خسته شدم 😔دیگه نمی تونم دوستش داشته باشم💔💔💔💔 چه شرایط سختی داشتند 🤕🤧 هر دو در دنیای ناامنی و فاصله👥
💙 قصه‌ ی امیرعلی و داد‌ِمعلم امیرعلی یه پسر ۹ ساله‌ست… 🧑🏻💙 لاغر، آروم، با چشمای درشتی👀 که همیشه یه جور نگرانی توش بود. 😥😓 بچه‌ای که همیشه با خودش یه عالمه فکر و خیال می‌کشید. 🧠👤 سال تحصیلی که شروع شد، همه‌چی خوب بود.🎓💼 ولی کم‌کم مامانش دید یه چیزی سر جای خودش نیست…😫💔
#مراجعین‌ما هر وقت نوبت کلاس ریاضی می‌شد، 📚امیرعلی یه جوری می‌شد. 😳 دستش یخ می‌کرد🥶، عرق می‌کرد😰، رنگش می‌پرید. 😨 دیگه اون شوق و ذوقی که برای نقاشی و فارسی داشت، سر ریاضی انگار می‌رفت توی لاک خودش. 😣 تمریناش ناقص بود، نمره‌هاش افت کرد، و از همه بدتر اینکه شروع کرد از مدرسه فرار کردن…🏃🏻 یه روز مامانش وقتی داشت براش لقمه درست می‌کرد، امیرعلی گفت: “مامان، می‌شه امروز نرم مدرسه؟ 😪دل‌درد دارم… 😓نه، سردرد دارم… 🤕نمی‌دونم… فقط نمی‌خوام برم سر کلاس ریاضی.”🤐
😵‍💫😵قشقرق‌های نازنین🤧😵‍💫 نازنین دختر کوچولوی چهارساله‌ای بود که همه چیزش بامزه و دلبرانه بود…😍👧🏻 جز وقتی که وقت خرید می‌شد.🤑💵 هر بار که مامان نازنین می‌خواست باهاش بره سوپرمارکت یا پاساژ، آخرش به گریه و جیغ و زمین‌کوبی ختم می‌شد. 🧕🏻🥴🤧 توی مغازه‌ها بلند جیغ می‌زد😵‍💫، خودش رو می‌نداخت زمین، می‌خواست اسباب‌بازی یا خوراکی‌هایی که براش ضرر داشتن رو بخرن. اگه نه، غوغا به پا می‌کرد. 😡😡😡😡😡 حتی چند بار فروشنده‌ها با تعجب گفتن: «خانم چیزی شده؟»🙁😮🫢 یا بعضی‌ها پچ‌پچ می‌کردن که «بچه‌ت تربیت نداره؟»😒😒 .
با جست‌‌وجوی این هشتگ ها از آموزش ها استفاده کنید و بیشتر مجموعه‌ی‌مارو بشناسید🤗🤭 (داستان مراجعین‌ما) (کارگاه‌آموزشی‌رایگان) (ویس و لایوهای آموزشی) (آموزشی) .
#مراجعین_ما یکی از مراجع‌های ما پسری بود به نام “آراد”. 🧑🏻 آراد ده ساله بود و زندگی‌اش شده بود فقط گوشی و بازی‌های کامپیوتری. 📲💻 صبح که بیدار می‌شد، هنوز چشم‌هاش درست باز نشده، گوشی رو برمی‌داشت و بازی می‌کرد. شب‌ها هم تا دیروقت بیدار می‌موند و جلوی صفحه‌ی موبایلش چشمک می‌زد.👀🫩 هیچ‌چیز دیگه‌ای براش مهم نبود. نه درس، نه دوستان، نه حتی بازی‌های واقعی توی حیاط. 🦶🏻⚽️ اگر کسی چیزی می‌گفت، عصبانی می‌شد. 😤غذاش رو جلوی گوشی می‌خورد، 🍔🍜جواب مامان و باباش رو با بی‌حوصلگی می‌داد، 😵‍💫و وقتی بازی قطع می‌شد، به همه غر می‌زد.🥴 .
📕📗📘📙 #مراجع داستان امروز درمورد اعتمادبه‌نفس مراجع عزیزمون هست بریم باهم بخونیم .
با جست‌‌وجوی این هشتگ ها از آموزش ها استفاده کنید و بیشتر مجموعه‌ی‌مارو بشناسید🤗🤭 (داستان مراجعین‌ما) (کارگاه‌آموزشی‌رایگان) (ویس و لایوهای آموزشی) (آموزشی) .
#مراجعین_ما این داستان: چشم‌انتظار👁️👁️ هر روز صبح، مامان دستم رو می‌گرفت و تا دم کلاس می‌آورد. 👩🏻🧒🏻 همیشه خم می‌شد، گونه‌ام رو می‌بوسید و می‌گفت: «ظهر که شد میام دنبالت.» من هم با خیال راحت می‌رفتم کنار صندلی خودم، مداد شش‌رنگم🖍️ رو درمی‌آوردم و نقاشی‌هام رو شروع می‌کردم.❤️💙💜🧡💚💛 .