🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۲ 🌷
🇮🇷 حسن و مرتضی ،
🇮🇷 دوتا از بهترین رفقای نواب ،
🇮🇷 خبر مرگ نواب و بریدن سرش را ،
🇮🇷 به اطلاع مردم رساندند .
🇮🇷 عده ای از مردم ، در خیابان ها ،
🇮🇷 تجمع کرده بودند .
🇮🇷 و بر علیه حکومت شاهنشاهی ،
🇮🇷 دزدی و فساد حکومت ، فقر و گرانی ،
🇮🇷 گرفتن جشن های اشرافی از پول بیت المال ،
🇮🇷 همکاری با استعمارگران و...
👈 در راهپیمایی ، شعار مرگ بر شاه می دادند .
🇮🇷 ناگهان نواب ، از بین جمعیت تظاهرکنندگان ،
🇮🇷 بیرون آمد و به طرف محله خود روانه شد .
🇮🇷 وارد کوچه خودشان شد .
🇮🇷 به رهگذران ، مغازه داران و همسایه ها ،
🇮🇷 با لبخند سلام کرد .
🇮🇷 ولی آنها با تعجب ،
🇮🇷 به او نگاه می کردند و سلام می دادند .
🇮🇷 حسن و مرتضی ،
🇮🇷 در حـال گـریه کـردن بودند
🇮🇷 که ناگهان چشمشان به نواب افتاد
🇮🇷 با دیدن نواب ، مات و مبهوت و شگفت زده ،
🇮🇷 به او خیره شدند .
🇮🇷 و آمدن او را ، با تعجب نگاه می کردند .
🇮🇷 نواب ، آرام آرام به طرف آنها می آمد .
🇮🇷 حسن و مرتضی ، با چشمانی باز و متعجب ،
🇮🇷 به همدیگر نگاه کردند .
🇮🇷 و سپس شوق و شادی فراوانی ،
👈 از خود نشان دادند .
🇮🇷 اما نواب ، بدون هیچ احساسی ،
🇮🇷 و بدون هیچ عکس العملی ،
🇮🇷 به راه خود ادامه داد .
🇮🇷 و از کنار آنان گذشت .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
داستان حضرت رقیه.mp3
15.48M
کودکی متولد شد، مهربان و خوش قلب. نام او رقیه بود.
#قصه_صوتی
رقیه بسیار پدرش را دوست داشت. پدر ایشان امام حسین علیه السلام بودند. یک روز خانواده راهی سفری شدند و به مقصدی رسیدند که نامش کربلا بود.
داستان"داستان حضرت رقیه سلام الله علیها" به سرگذشت حضرت رقیه علیه السلام می پردازد.
🌼🌸🍂🍃🌸 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶#سواد_رسانه📱🖥📲
✅ویژه #کودک #نوجوان
📌این انیمیشن رو به فرزند خوبتون که #بازی_رایانه_ای، زیاد انجام میدهد، نشان دهید
@kodak_novjavan1399
✍اعمال بسیار پرفضیلت و ساده قبل از #خواب...
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای خاکریزهای نمکی
🇮🇷 این قسمت : پهلوان پنبه ۲
@kodak_novjavan1399
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۳ 🌷
🇮🇷 حسن و مرتضی ، لبخند زنان ،
🇮🇷 پشت سر نواب ، حرکت می کردند .
🇮🇷 حسن به نواب گفت :
🌸 نواب جون ، تو حالت خوبه ؟!
🌸 تو نمرده بودی ؟!
🇮🇷 نواب ، بدون هیچ پاسخی ،
🇮🇷 به راه خود ادامه می داد .
🇮🇷 و حسن دوباره گفت :
🌸 حرف بزن ، چه بلایی سرت آوردن ؟!
🌸 چرا حرف نمی زنی ؟!
🇮🇷 مرتضی گفت :
🌸 تو چطور ممکنه ، زنده باشی
🌸 ما خودمون دیدیم که سرت رو بریدن
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 بله من خودم هم شاهد بودم
🌸 دیدم که تو رو کشتن
🌸 اینجا چه خبره ؟! تو کی هستی ؟!
🌸 اونکه سرش رو بریدن ، کی بود ؟!
🇮🇷 دوباره مرتضی گفت :
🌸 دِ حرف بزن لعنتی ، چرا ساکتی
🌸 نصف جونمون کردی
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 چرا فرار کردید ؟ چرا تنهام گذاشتید ؟!
🇮🇷 مرتضی گفت :
🌸 نواب جون ، به خدا ما ترسیده بودیم .
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 راستشو بگو ، چه بلایی سرت آوردن ؟
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 هیچی ، فقط سرم و بریدن .
🇮🇷 نواب با کلیدش ،
🇮🇷 درب خانه خود رو باز کرد
🇮🇷 و داخل خانه شد .
🇮🇷 حسن و مرتضی نیز ،
🇮🇷 با حالتی شگفت زده و متعجب ،
به همدیگه نگاه می کردن ...
مرتضی گفت :
🌸 یعنی چی فقط سرش و بریدن ؟
حسن گفت :
🌸 این نواب ، اون نواب نیست
🌸 و اون نواب ، این نواب نیست
🌸 حتما اونا نواب رو کشتن
🌸 و یکی دیگه رو برای ما فرستادن
🌸 که از ما اطلاعات بگیره .
مرتضی گفت :
🌸 اگر مثل خودشون وحشی بود ، چی ؟!
حسن گفت :
🌸 اٍ ، منو نترسون ...
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ انیمیشن دیدنی داستان ورود امام حسین به کربلا و توبه حر 🙏
#امام_حسین
@kodak_novjavan1399
مداحی آنلاین - مدیون حسنم اگه سینه زنم - نریمانی.mp3
11.64M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴مدیون حسنم
🌴اگه سینه زنم
🎤 سیدرضا نریمانی
🌷 #شب_زیارتی_امام_حسین(ع)
🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷🌷ا🌷🌷
🌷 #داستان_تخیلی_کودکانه 🌷
🌷 ماجراهای نوّاب 🌷
🌷 قسمت ۱۴ 🌷
🇮🇷 حسن و مرتضی ، با گفتن یا الله ،
🇮🇷 وارد خانه نواب شدند .
🇮🇷 درب اتاق نواب را زدند و وارد شدند .
🇮🇷 نواب ، در حال خواندن نماز بود .
🇮🇷 بعد از نماز ، دستان خود را ،
🇮🇷 به سوی آسمان بالا برد و دعا کرد .
🇮🇷 بعد از نماز و دعا ،
🇮🇷 اشک های خود را پاک کرد .
🇮🇷 سپس ، مشغول بستن ساک شد .
🇮🇷 حسن و مرتضی ، با هم گفتند :
🌸 داداش ، قبول باشه
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 ممنون ، قبول حق باشه
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 چکار داری می کنی ؟!
🌸 چرا وسایلت رو جمع می کنی ؟!
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 باید به مسافرت برم ؟!
🇮🇷 مرتضی گفت :
🌸 مسافرت یا فرار ؟!
🇮🇷 نواب نگاه تندی به مرتضی انداخت و گفت :
🍎 من اهل فرار نیستم .
🍎 دارم میرم مسافرت .
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 آخه الآن ؟! اونم بهویی ؟!
🌸 توی این موقعیت کجا می خوای بری ؟!
🌸 ما به تو نیاز داریم
🌸 مردم اینجا ، به تو نیاز دارن
🇮🇷 نواب گفت :
🍎 مجبورم که برم
🇮🇷 حسن گفت :
🌸 خب من هم باهات میام
🇮🇷 مرتضی گفت :
🌸 پس من چی ؟! من هم میام
نواب گفت :
🍎 سفر خطرناکی در پیش دارم
🍎 شما بهتره اینجا بمونید
حسن گفت :
🌸 نه خیر ؛ ما هم میایم
🌸 ما تو رو تنها نمیذاریم
نواب گفت :
🍎 خیلی خب ، پس برید آماده شید
نواب ، از پدر و مادرش خداحافظی کرد
و از خانه بیرون رفت .
حسن و مرتضی هم ، کیف و ساک به دست ،
از خانه خود بیرون آمدند .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
@kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای یکی بود یکی نبود
🇮🇷 استاد غلامحسین دینانی
@kodak_novjavan1399
🏴بسته ویژه #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
مشخصات امام حسن مجتبی(ع)
💠نام:حسن(ع)
💠لقب:مجتبی(ع)
💠کنیه:ابومحمد
💠نام پدر:علی(ع)
💠نام مادر:فاطمه(س)
💠تاریخ ولادت:15رمضان
💠سال ولادت:سوم هجری
💠محل ولادت:مدینه
💠مدت امامت:.10سال
💠مدت عمرشریف:47 سال
💠تاریخ شهادت:7صفر برخی روایات 28صفر
💠سال شهادت:50هجری
💠محل شهادت:مدینه منوره
💠سبب شهادت : به تحریک معاویه توسط همسرش جعده
💠محل دفن :مدینه قبرستان بقیع
💠تعداد فرزندان:8پسرو7دختر
💠خلیفه زمان شهادت:معاویه
📌منبع:کتابک عترت/ محمد حسین قاسمی
⚫️ @kodak_novjavan1399
📖 #قصه_گویی_خلاق
🌸داستان حیوان گرسنه
امام حسن مجتبی(ع)در مکانی نشسته بود و غذا میخورد.
در این موقع،سگی جلو آمد و پیش روی حضرت ایستاد
.در این هنگام امام حسن(ع)یک لقمه غذا میخورد و یک لقمه هم به سگ میداد.
یکی از دوستان حضرت گفت:
اجازه بدهید این سگ را از اینجا دور کنم.
امام(ع)به او فرمود:
نه!هرگز این کار را نکن!چون دوست ندارم درحالی که غذا میخورم جانداری به من نگاه کند و چیزی به او ندهم.
بگذار باشد،وقتی که سیر شد خودش میرود.
منبع:مجموعه داستان دوستان
@kodak_novjavan1399