eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
250 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۲۹ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز به مایو گفت : 🐈 هی داداش ! یه ماجراجویی تازه داریم . 🐈 انشالله ماموریت بعدی مون ، 🐈 پیدا کردن اون دختره است . 🐈 باید حساب این شکارچی خبیث رو برسیم 🇮🇷 مایو گفت : 🌟 کدوم دختره ؟! قضیه چیه ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 اوه ببخشید ، 🐈 یادم رفت که نمی تونی ، 🐈 حرفای انسانها رو بفهمی . 🇮🇷 فرامرز ، هر چه شنیده را ، 🇮🇷 برای مایو تعریف کرد . 🇮🇷 فرامرز ، قبل از اذان صبح بیدار شد . 🇮🇷 و مایو را در حال عبادت دید . 🇮🇷 که با خود می گفت : 🌟 سبوح قدوس ، رب الملائکه و الروح 🇮🇷 فرامرز با تعجب به مایو گفت : 🐈 تو داری چکار می کنی ؟! 🇮🇷 مایو گفت : 🌟 مگه نمی بینی ؟! 🌟 دارم ذکر خدا می گم 🌟 دارم خدا رو عبادت می کنم 🇮🇷 فرامرز ، دوباره با تعجب گفت : 🐈 مگه حیوونا هم خدا رو می شناسن ؟! 🇮🇷 مایو گفت : 🌟 این دیگه چه سوالیه ؟! 🌟 مگه تو خودت خدارو نمی شناسی ؟! 🌟 مگه خدا رو عبادت نمی کنی ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 راستش ... اون طور که باید ... 🐈 نه نمی شناسم 🐈 من تا حالا نماز نخوندم 🐈 بلد هم نیستم بخونم . 🌟 مایو گفت : نماز چیه ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 یه نوعی از عبادت کردن خداست دیگه 🐈 انسانها به عبادت خدا میگن ، نماز 🐈 البته عبادت های دیگه ای هم هست 🐈 مثل دعا ، ذکر ، قرآن ، روزه ، حج و... 🇮🇷 مایو با تعجب گفت : 🌟 خودت همه اینارو انجام میدی ؟! فرامرز گفت : 🐈 نه دیگه ... گفتم که ... 🐈 من متاسفانه اهل نماز و این چیزا نیستم 🐈 البته مامانم خیلی بهم گفته بخونم 🐈 ولی کر و کور بودم . مایو گفت : 🌟 عبادت گربه هارو چی ، بلدی ؟! فرامرز گفت : 🐈 مگه عبادت شما چه جوریه ؟! مایو گفت : 🌟 ما هر روز ، چند مرتبه 🌟 صبح و ظهر و عصر و شب و نیمه شب ، 🌟 چند بار ذکر می گیم : 👈 سبوح قدوس ، رب الملائکه و الروح فرامرز گفت : 🐈 یعنی همه گربه ها اینو می گن ؟! مایو گفت : 🌟 خوب آره دیگه فرامرز ، نفس عمیقی کشید و گفت : 🐈 سبوح قدوس ، رب الملائکه و الروح . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399
💠 امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍🏻 در نعمتى كه براى تو پديد آورده، يا گناهى كه از تو فرو پوشانده، يا بلايى كه از تو دور ساخته، چشم بر هم زدنى از لطف او بى بهره نبوده‌اى 📚 نهج البلاغه، از خطبه223 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @kodak_novjavan1399
💌 🌹شهـــید آبیاران: توصیه‌ای که به خواهران دارم این است که اگر می‌خواهند خون شهیدان را پایمال نکنند، حجاب خود را حفظ کنند. @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻زندگیتون معطر به عطر خوش 💛صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 🌻و خاندان پاک و مطهرش 🌻اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💛وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌻وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ༺🦋@kodak_novjavan1399
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۳۰ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز ، با اذان صبح ، دوباره انسان شد . 🇮🇷 از قفس بیرون آمد . 🇮🇷 آرام به طرف اتاق مادو رفت . 🇮🇷 اما فقط فهد آنجا خوابیده بود . 🇮🇷 فرامرز ، با زبان عربی دست و پا شکسته ، 🇮🇷 به فهد فهماند ، 🇮🇷 که دنبال مادو ، شکارچی هندی می گردد . 🇮🇷 اما او چیزی نمی گفت . 🇮🇷 فرامرز او را تهدید کرد که اگر حرف نزند 🇮🇷 به خشونت متوسل می شود . 🇮🇷 باز فهد چیزی نگفت . 🇮🇷 فرامرز ، او را به باد کتک گرفت . 🇮🇷 فهد تسلیم شد و آدرس خانه ای که ، 🇮🇷 مادو در آن کار می کند را ، نوشت . 🇮🇷 سپس فرامرز گفت : 🐈 ممنون که حرف زدی 🐈 حالا بگو قضیه دختر حسن علی چیه ؟! 🇮🇷 فهد با وحشت گفت : 🌟 من چی می دونم ، به من چه ربطی داره . 🇮🇷 فرامرز ، گردن او را فشار داد و گفت : 🐈 من می دونم که شماها اونو کشتید 🐈 به نفع خودته بهم بگی چی شده 🐈 تا هم وجدانت راحت بشه 🐈 و هم قول میدم 🐈 اگر همه چی رو بهم بگی 🐈 به کسی در مورد تو چیزی نمیگم 🇮🇷 فهد ، باز نمی خواست چیزی بگوید 🇮🇷 تا اینکه فرامرز دوباره او را کتک زد 🇮🇷 فهد گفت : 🌟 نزن باشه میگم 🌟 مادو ، خدمتکار هندی حسن علی ، 🌟 آدمی بدذات ، قاچاقچی ، خلافکار ، 🌟 و اهل دزدی و خیانت بود . 🌟 و گاهی کار قاچاق گربه هم انجام می داد . 🌟 اما حسن علی ، خیلی به او اعتماد داشت 🌟 و از کارهای کثیفش ، هیچ خبری نداشت . 🌟 حسن علی ، گاهی به مادو ، 🌟 پول و مواد غذایی و کالا می داد ، 🌟 تا به دست فقرا برسونه . 🌟 اما اون ، اونا رو برای خودش می برد . 🌟 یا اونا رو می فروخت 🌟 و پولش رو برای خودش خرج می کرد . 🌟 پنج شش سال پیش هم ، 🌟 طلا و جواهرات و چیزای قیمتی ، 🌟 برای حسن علی آوردن . 🌟 تا اونارو بفروشه و خرج مسجد کنه 🌟 اون موقع ، من تازه به کویت اومده بودم 🌟 و چیزی هم نداشتم 🌟 مادو بهم گفت که بیام کمکش کنم 🌟 در عوضش ، سهم خوبی بهم میده 🌟 اولش مخالفت کردم 🌟 و حتی بهش گفتم : 🌟 که اگر حسن علی یا پلیسها بفهمن ، 🌟 هم از تو کارت اخراج میشی 🌟 هم من بدبخت میشم 🌟 هم زندانیمون می کنن ... 🌟 اما اون گفت : 🔥 نترس نمیذارم کسی بفهمه 🌟 آخرش منم قبول کردم . 🌟 کار ، خوب داشت پیش می رفت . 🌟 اما یه دفعه ، دختر حسن علی ، 🌟 که حدود ده سالش بود ، سر رسید . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399