eitaa logo
دنیای شاد کودکان
3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ ارتباط با ادمین 👇👇 @zendegiiii تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
خرس کوچولو و نی نی - @mer30tv.mp3
3.74M
خرس کوچولو و نی نی 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 @kodakane
🔸️شعر گل‌های رنگارنگ 🌸گل ها چه رنگارنگند 🌱هم خوشبو، هم قشنگند 🌸مثل یاس و نیلوفر 🌱همه از هم زیباتر 🌸بعضی هستن تو صحرا 🌱با رنگ و بوی زیبا 🌸بعضی تو باغ و باغچه 🌱یا در گلدان، رو تاقچه @kodakane
🌼قافله ای که به حج می‌رفت قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه در یکی از ،منازل اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود آن مرد در ضمن صحبتبا آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود در لحظه اول او را شناخت با کمال تعجب از اهل قافله پرسید این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست میشناسید؟ نه او را نمیشناسیم این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزکار است ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد. معلوم است که نمیشناسید اگر میشناختید این طور گستاخ ،نبودید هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم بهکارهای شما رسیدگی کند. مگر این شخص کیست؟ این علی بن الحسين زين العابدین است. جمعیت آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: « این چه کاری بود که شما با ما کردید؟ ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویمامام من عمدا شما را که مرا نمیشناختید برای همسفری انتخاب ،کردم زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند مسافرت میکنم آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند نمیگذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.» 🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری @kodakane
دست ورزی هماهنگی چشم و دست مقداری روغن بچه یا ژل داخل پاکت نایلون زیپ دار بریزید، چند عدد پوم پوم رنگی در نایلون قرار دهید، و شکل بچه را روی نایلون نقاشی کنید. از کودک بخواهید به بچه غذا دهد. ✔️ مناسب 2 تا 5 سال @kodakane
✅ فرزندانمان را کارآفرین بار بیاوریم نه کارمند. سیستم آموزشی ما به بچه ها میگه برید وکیل و مهندس و دکتر بشید، رسانه ها فوتبالیست شدن و هنرمند شدن رو تبلیغ میکنن، تو خونه همه دنبال اینیم که بچه هامون درس بخونن و تحصیل کرده بشن و... 👈 کجای این و تربیت به بچه ها یاد میده کارآفرین باشن؟ برای خودشون کسب و کار داشته باشن؟ شرکت تاسیس کنن و صاحب کار باشن؟ تجارت کنن و تاجر بشن؟ تقریبا هیچ جا... کلا در حال آموزش به بچه هامون هستیم که توی زندگی اصلا نکنن و همیشه توی عافیت زندگی کنن. کارمند جاهای خوبی بشن و حقوق بگیر باشن. ❓چکار کنیم که کار آفرین بار بیاریم بچه هامون رو؟ ✅ ۱. دادن همیشگی به بچه ها عادتیه که ذاتا بچه ها رو غیر مستقل و حقوق بگیر بار میاره. بچه ها رو منتظر پرداخت منظم بار میاره. مواجب بگیر و این دقیقا مخالف روحیه کار آفرینیه. ⏪ مناسب به نظر میرسه این باشه که پول تو جیبی بچه ها مشروط بشه به کمکی که به خانواده میکنن و ارزشی که برای خانواده ایجاد میکنن. یاد بگیرن که در صورت کمک به خانواده و انجام یک کار خلاقانه و خوب میتونن پول توجیبی های متغیر بگیرن. هم پروش پیدا میکنه و هم حقوق بگیر و مواجب بگیر نمیشن. ✅ ۲. هر شب براشون نخونید. چهار شب شما قصه بخونید و ۳ شب بخواهید اونا برای شما قصه بگن. کارآفرین باید بتونه سناریو ایجاد کنه و دیگران رو تحت تاثیر قرار بده. ✅ ۳. بچه ها رو تشویق کنید جلوی دوستاشون راجع به اسباب بازیهاشون و بازی هایی که بلدن کنن. بهشون یاد بدید که روی بقیه تأثیر بزارن و دوستاشون رو با خودشون همراه و هم نظر کنن. ✅ ۴. اگه جایی مثلا توی رستورانی میرید و خدمات نامناسبی میگیرید، به بچه ها یاد بدید که خدمات نامناسب رو تشخیص بدن و بتونن کنن. ✅ ۵. بعضی از ویژگی های که باید در بچه ها تقویت بشن اینها هستند: نتیجه گرایی، استمرار، رهبری، درون نگری، همبسته بودن @kodakane
احترام - @mer30tv.mp3
4.36M
احترام 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 @kodakane
🔸️شعر مغازه داری 🌸مغازه‌ داری شغله 🌱یه شغل پرطرفدار 🌸هر مغازه‌داری هست 🌱تو قسمتی سر کار 🌸یکی میاره لباس 🌱برای هر سلیقه 🌸تو انتخاب اون‌ها 🌱مرتب و دقیقه 🌸یکی دیگه میاره 🌱میوه‌ی خوب و تازه 🌸اون یکی هم خوار و بار 🌱میذاره تو مغازه 🌸خلاصه هر مغازه 🌱داره محصولی و بار 🌸می‌فروشند وسایل 🌱دوباره می‌خرند بار @kodakane
⭕️ یک کلاغ چهل کلاغ ننه كلاغه صاحب یک جوجه شده بود. روزها گذشت و جوجه كلاغ كمی بزرگتر شد. یک روز كه ننه كلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت: عزیزم تو هنوز پرواز كردن بلد نیستی نكنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری و ننه كلاغه پرواز كرد و رفت. هنوز مدتی از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازیگوش با خودش فكر كرد كه می تواند پرواز كند و سعی كرد كه بپرد، ولی نتوانست خوب بال و پر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد. همان موقع یک كلاغ از اونجا رد میشد، چشمش به بچه كلاغه افتاد و متوجه شد كه بچه كلاغ نیاز به كمک دارد. او رفت كه بقیه را خبر كند و ازشان كمک بخواهد. پنج كلاغ را دید كه روی شاخه ای نشسته اند گفت: ”‌ چرا نشسته اید كه جوجه كلاغه از بالای درخت افتاده.“ كلاغ ها هم پرواز كردند تا بقیه را خبر كنند. تا اینكه كلاغ دهمی گفت: ”‌ جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم نوكش شكسته. “ و همینطور كلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند. كلاغ بیستمی گفت: ”‌ كمک كنید چون جوجه كلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شكسته.“ همینطور كلاغ ها به هم خبر دادند تا به كلاغ چهلمی رسید و گفت: ”‌ ای داد وبیداد جوجه كلاغه از درخت افتاده و فكر كنم كه مرده.“ همه با آه و زاری رفتند كه خانم كلاغه را دلداری بدهند. وقتی اونجا رسیدند ، دیدند، ننه كلاغه تلاش میكند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد. كلاغ ها فهمیدند كه اشتباه كردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را كه ندیده اند باور نكنند. از اون به بعد این یک ضرب المثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود بطوری كه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر كه یک كلاغ، چهل كلاغ شده است. پس نباید به سخنی كه توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان كرد زیرا ممكن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد. @kodakane
Ghadir Mix-Jafari-01.mp3
10.52M
🎙 سرود عشقم علی 😍 اثر جدید گروه سرود مِهاد بشنوید جیگرتون حااااال بیاد 😉 به عشق مولا غدیر می‌ترکونیم 💎 @kodakane
اگر فرزند شما مرتباً بهانه گيری می كند، به اين دليل است كه از نوازش جسمانی و فيزیکی شما محروم است. اگر فرزند شما دروغ می گويد، به اين دليل است كه شما عكس العمل های شدیدی در برابر رفتار و گفتارش نشان داده اید. اگر عزت نفس كودک شما پايين است، به این دليل است كه شما بيشتر او را نصيحت كرده ايد تا تشويق و تهييج. اگر فرزند شما در محيط اجتماعی از خود دفاع نمی كند، به اين دليل است كه در مقابل جمع او را مورد انتقاد قرار داده ايد. @kodakane
کبوتر نادون - @mer30tv.mp3
4.23M
کبوتر نادون 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 @kodakane
🔸️شعر نانوایی 🌸محله‌ی ما داره 🌱یه نانوایی سنگک 🌸مشتری‌ها توی صف 🌱نون می‌گیرن تک به تک 🌸نانوای خوش سلیقه 🌱آرد می‌کنه توی آب 🌸بعد می‌ریزه تو دستگاه 🌱تا بخوره پیچ و تاب 🌸شاگرد خمیر میذاره 🌱چونه می‌گیره از اون 🌸می‌ذاره توی وزنه 🌱کم و زیاد نشه نون 🌸بعد می‌چینه اون‌ها رو 🌱ردیف ردیف رو تخته 🌸شاگرد و نانوا هر دو 🌱کاری دارد که سخته @kodakane
🌸 قصه‌های شیرین ایرانی 🌸قصه ای از گلستان سعدی 🌼عنوان:پول به جانش چسبیده مردی بود که از خسیسی لنگه نداشت در بساط او پول بود؛ ولی اهل خرج کردن نبود. به خودش و خانوادهاش سختی میداد؛ ولی حاضر نبود از پولهایش برای آنها خرج کند. یک کاسه ماست میخرید و به زنش میگفت مواظب باش زود تمام نشود؛ این ماست برای یک ماه است، وقتی هم تمام شد توی کاسه اش آب بزن و یک تُنگ دوغ درست کن که بچه ها بخورند و هی نگویند بابایمان خسیس است و چیزی نمیدهد بخوریم. بعضی وقتها هم ولخرجی میکرد و مهمانی میداد؛ ولی به چه جان کندنی به زنش میگفت سال دیگر شب عید مهمان داریم، این جوجه مرغ را برای آن موقع خریده ام. حسابی بهش برس و آب و دانه بهش بده و چاق و چله اش کن گاهی هم بگذار برود قاتی مرغ و خروسهای همسایه چون مرغمان باید بتواند تخم هم بگذارد. وقتی تخم گذاشت یک روز در میان برای من تخم مرغ درست کن. بقیه ی تخمها را هم ببر بازار بفروش و با پولش نان و پنیر و نخود و لوبیا و آلو بخر؛ ولی ولخرجی نکن که منمریض نشوم؛ چون اگر مریض و ناخوش بشوم، هر چه پول داریم باید خرج حکیم و دارو بکنیم... بله داشتم میگفتم بعد از یک سال شب عید، مرغمان را سر ببر و بپز که هم خودمان و هم مهمانمان دلی از عزا در بیاوریم البته سعی کن دست پختت زیاد خوب نشود که مهمانها زیادی نخورند و چیزی هم بماند برای روزها و وعده های بعد. زنش نگاهی به جوجه ی لاغر و مردنی میکرد و در دل میگفت ای خدا چرا شوهری دست و دلباز به من ندادی؟ این مرد خسیس چنگیز نام داشت؛ اما مردم شهر محلّه او را چنگیز چکه صدا میکردند. علتش هم این بود که میگفتند از بس خسیس است، آب از دستش چکه نمیکند روی زمین ،چنگیز پنج پسر و دختر داشت کوچکترین آنها حمید بود که ده سال شاهد اخلاق و کارهای بابایش بود روزی حمید سخت بیمار شد؛ طوری که چند روز توی رختخواب ماند و نتوانست از زیر لحاف بیرون بیاید. او تب و لرز داشت و همه جای بدنش درد میکرد روزی مادر حمید یقه ی شوهرش را گرفت و گفت: «مرد تو نمی‌خواهی فکری به حال پسرمان کنی او خیلی حالش بداست.» چنگیز گفت: «چه کار کنم؟ مگر من حکیم هستم؟ این بچه از بس پرخوری ،کرده به این روز افتاده چه قدر گفتم رعایت حال مرا بکنید؟ چه قدر گفتم در خوردن زیاده روی نباید بکنید؟ زن که از حرفهای شوهرش خنده اش گرفته بود، گفت «خجالت بکش مرد کدام پرخوری؟ کدام زیاده روی؟ آب از دست تو چکه میکند که چیزی به این زبان بسته ها برسد؟ چنگیز گفت: «من نمیدانم خودت هر کاری که میتوانی بکن.» زن گفت: «من هر کاری از دستم برمی آمد کردم تومرد این خانه ای؛ میدانی اگر این بچه از دستمان برود، چه قدر باید خرج... و گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را ادامه بدهد. ... @kodakane
😁🖌 آقا خرگوش با هویج بکشیم🐰🥕 @kodakane
وقتی فرزندتان صحبت می کند، ❌ حرف او را قطع نکنید! ❌ جملاتش را كامل نكنيد! ✅ به همه ی حرف های او و احساسی كه در آن ها نهفته است توجه كنيد. @kodakane
موش بی فکر - @mer30tv.mp3
3.94M
موش بی فکر 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 @kodakane
🔸️شعر دکتر 🌸سلام ای دکتر خوب 🌱ای دکتر نازنین 🌸برای ما تو هستی 🌱فرشته‌ روی زمین 🌸به ما میگی که این هست 🌱آمپول و قرص و شربت 🌸مراقب خودت باش 🌱تا که باشی سلامت 🌸بهداشت و یادت باشه 🌱بکن اونو رعایت @kodakane
🌸 قصه‌های شیرین ایرانی 🌸قصه ای از گلستان سعدی 🌼عنوان:پول به جانش چسبیده جمله آخر زن، بدجوری چنگیز را در فکر فرو برد: «اگر اینبچه از دستمان برود ، چه قدر باید خرج... با همین فکر از خانه بیرون رفت و قدم به کوچه گذاشت. الیاس یکی از همسایه ها او را دید و حالش را پرسید، چنگیز در جواب گفت: «کمی آشفته ام و حالم خوش نیست. الياس نگاهی به چهرهاش انداخت و گفت: «چه شده؟ اتفاقیافتاده؟» چنگیز گفت: پسر کوچکم ،حمید از بس پُرخوری کرده وهله هوله توی شکمش ریخته، در بستر بیماری افتاده حالش خیلی خراب است میترسم بمیرد. و گریه اش گرفت و توی دستمال کثیفی با صدای بلندی فینکرد. الیاس ناراحت شد و او را دلداری داد: «غصه نخور هر چه خدا بخواهد همان میشود. مرد که نباید خود را در برابر مشکلات ببازد و گریه کند. باید به فکر چاره باشی. چنگیز گفت: «چه کار کنم؟» الیاس گفت: آیا حکیم و طبیب برایش برده ای؟ چنگیز کمی فکر کرد و جرأت نکرد حقیقت را بگوید. مراقبت های مادر حمید را پای طبابت گذاشت بل...بل... بله بهترین حکیم مراقب اوست.» الياس گفت:خوب... بهتر شده یا بدتر؟ چنگیز دوباره توی دستمال کثیف فین کرد؛ گویی با دماغش بوق زد. سپس با صدایی لرزان گفت: «هیچ فایده ای نداشت الیاس... هیچ فایده ای نداشت. الهی من بمیرم و ناخوشی کسی را نبینم الیاس با ناباوری به چنگیز خیره شد و گفت: «بسیار خوب تو سعی و تلاشت را کرده ای دیگر باید او را به خدا واگذارکنی، فقط دو کار از دستت برمی آید یا برایش در خانه ختم قرآن برگزار کن، یا گوسفندی قربان کن. چنگیز چند لحظه ای به فکر فرو رفت. انگار می‌بایست سخت ترین تصمیم زندگی اش را میگرفت. در حالی که دستمالش را در جیبش میچلاند گفت: «به نظرم خواندن قرآن در خانه بهتر است چه کسی میتواند برود صحرا و گله ی گوسفند پیدا کند و گوسفندی بگیرد و به اینجابیاورد؟» الیاس لبخندی زد و سری تکان داد. گویی انتظار همین حرف را از آن مرد خسیس داشت. دستی بر شانه ی او زد و گفت: «البته شاید به این خاطر میگویی ختم قرآن بهتر است که قرآن بر سر زبان است و پول به جانت چسبیده بعد در حالی که از آنجا دور میشد، زمزمه کرد: «بعضی از آدمها موقع گرفتاری، اگر بخواهند پول بدهند، مثل خر توی گل گیر میکنند؛ ولی اگر بخواهند دعا بخوانند ،حاضرند هزاران باربخوانند؛ چون این کار هیچ خرجی ندارد. @kodakane