🌸 قصههای شیرین ایرانی
🌸قصه ای از گلستان سعدی
🌼عنوان:پول به جانش چسبیده
#قسمت_اول
مردی بود که از خسیسی لنگه نداشت در بساط او پول بود؛ ولی اهل خرج کردن نبود.
به خودش و خانوادهاش سختی میداد؛ ولی حاضر نبود از پولهایش برای آنها خرج کند.
یک کاسه ماست میخرید و به زنش میگفت مواظب باش زود تمام نشود؛ این ماست برای یک ماه است، وقتی هم تمام شد توی کاسه اش آب بزن و یک تُنگ دوغ درست کن که بچه ها بخورند و هی
نگویند بابایمان خسیس است و چیزی نمیدهد بخوریم.
بعضی وقتها هم ولخرجی میکرد و مهمانی میداد؛ ولی به چه جان کندنی به زنش میگفت سال دیگر شب عید مهمان داریم، این جوجه مرغ را برای آن موقع خریده ام. حسابی بهش برس و آب و دانه بهش بده و چاق و چله اش کن گاهی هم بگذار برود قاتی مرغ و خروسهای همسایه چون مرغمان باید بتواند تخم هم بگذارد. وقتی تخم گذاشت یک روز در میان برای من تخم مرغ درست کن. بقیه ی تخمها را هم ببر بازار بفروش و با پولش نان و پنیر و نخود و لوبیا و آلو بخر؛ ولی ولخرجی نکن که منمریض نشوم؛ چون اگر مریض و ناخوش بشوم، هر چه پول داریم باید خرج حکیم و دارو بکنیم...
بله داشتم میگفتم بعد از یک سال شب عید، مرغمان را سر ببر و بپز که هم خودمان و هم مهمانمان دلی از عزا در بیاوریم البته سعی کن دست پختت زیاد خوب نشود که مهمانها زیادی نخورند و چیزی هم بماند برای روزها و وعده های بعد.
زنش نگاهی به جوجه ی لاغر و مردنی میکرد و در دل میگفت ای خدا چرا شوهری دست و دلباز به من ندادی؟
این مرد خسیس چنگیز نام داشت؛ اما مردم شهر محلّه او را چنگیز چکه صدا میکردند. علتش هم این بود که میگفتند از بس خسیس است، آب از دستش چکه نمیکند روی زمین ،چنگیز پنج پسر و دختر داشت کوچکترین آنها حمید بود که ده سال شاهد اخلاق و کارهای بابایش بود روزی حمید سخت بیمار شد؛ طوری که چند روز توی رختخواب ماند و نتوانست از زیر لحاف بیرون بیاید. او تب و لرز داشت و همه جای بدنش درد میکرد روزی مادر حمید یقه ی شوهرش را گرفت و گفت: «مرد تو نمیخواهی فکری به حال پسرمان کنی او خیلی حالش بداست.»
چنگیز گفت: «چه کار کنم؟ مگر من حکیم هستم؟ این بچه از بس پرخوری ،کرده به این روز افتاده چه قدر گفتم رعایت حال مرا بکنید؟ چه قدر گفتم در خوردن زیاده روی نباید بکنید؟ زن که از حرفهای شوهرش خنده اش گرفته بود، گفت «خجالت بکش مرد کدام پرخوری؟ کدام زیاده روی؟ آب از دست تو چکه میکند که چیزی به این زبان بسته ها برسد؟ چنگیز گفت: «من نمیدانم خودت هر کاری که میتوانی بکن.»
زن گفت: «من هر کاری از دستم برمی آمد کردم
تومرد این خانه ای؛ میدانی اگر این بچه از دستمان برود، چه قدر باید خرج...
و گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را ادامه بدهد.
#ادامه_دارد...
@kodakane
#تربیت_کودک
وقتی فرزندتان صحبت می کند،
❌ حرف او را قطع نکنید!
❌ جملاتش را كامل نكنيد!
✅ به همه ی حرف های او و احساسی كه در آن ها نهفته است توجه كنيد.
@kodakane
🔸️شعر دکتر
🌸سلام ای دکتر خوب
🌱ای دکتر نازنین
🌸برای ما تو هستی
🌱فرشته روی زمین
🌸به ما میگی که این هست
🌱آمپول و قرص و شربت
🌸مراقب خودت باش
🌱تا که باشی سلامت
🌸بهداشت و یادت باشه
🌱بکن اونو رعایت
@kodakane
🌸 قصههای شیرین ایرانی
🌸قصه ای از گلستان سعدی
🌼عنوان:پول به جانش چسبیده
#قسمت_پایانی
جمله آخر زن، بدجوری چنگیز را در فکر فرو برد: «اگر اینبچه از دستمان برود ، چه قدر باید خرج...
با همین فکر از خانه بیرون رفت و قدم به کوچه گذاشت.
الیاس یکی از همسایه ها او را دید و حالش را پرسید، چنگیز در جواب گفت: «کمی آشفته ام و حالم خوش نیست. الياس نگاهی به چهرهاش انداخت و گفت: «چه شده؟ اتفاقیافتاده؟»
چنگیز گفت: پسر کوچکم ،حمید از بس پُرخوری کرده وهله هوله توی شکمش ریخته، در بستر بیماری افتاده حالش خیلی خراب است میترسم بمیرد.
و گریه اش گرفت و توی دستمال کثیفی با صدای بلندی فینکرد.
الیاس ناراحت شد و او را دلداری داد: «غصه نخور هر چه خدا بخواهد همان میشود. مرد که نباید خود را در برابر مشکلات ببازد و گریه کند. باید به فکر چاره باشی.
چنگیز گفت: «چه کار کنم؟»
الیاس گفت: آیا حکیم و طبیب برایش برده ای؟
چنگیز کمی فکر کرد و جرأت نکرد حقیقت را بگوید.
مراقبت های مادر حمید را پای طبابت گذاشت بل...بل... بله بهترین حکیم مراقب اوست.»
الياس گفت:خوب... بهتر شده یا بدتر؟
چنگیز دوباره توی دستمال کثیف فین کرد؛ گویی با دماغش بوق زد. سپس با صدایی لرزان گفت: «هیچ فایده ای نداشت
الیاس... هیچ فایده ای نداشت.
الهی من بمیرم و ناخوشی کسی را نبینم
الیاس با ناباوری به چنگیز خیره شد و گفت: «بسیار خوب تو سعی و تلاشت را کرده ای
دیگر باید او را به خدا واگذارکنی، فقط دو کار از دستت برمی آید یا برایش در خانه
ختم قرآن برگزار کن، یا گوسفندی قربان کن.
چنگیز چند لحظه ای به فکر فرو رفت. انگار میبایست سخت ترین تصمیم زندگی اش را میگرفت.
در حالی که دستمالش را در جیبش میچلاند گفت:
«به نظرم خواندن قرآن در خانه بهتر است چه کسی میتواند برود صحرا و گله ی گوسفند پیدا کند و گوسفندی بگیرد و به اینجابیاورد؟»
الیاس لبخندی زد و سری تکان داد. گویی انتظار همین حرف را از آن مرد خسیس داشت.
دستی بر شانه ی او زد و گفت: «البته شاید به این خاطر میگویی ختم قرآن بهتر است که قرآن بر سر زبان است و پول به جانت چسبیده بعد در حالی که از آنجا دور میشد، زمزمه کرد: «بعضی از آدمها موقع گرفتاری، اگر بخواهند پول بدهند، مثل خر توی گل گیر میکنند؛ ولی اگر بخواهند دعا بخوانند ،حاضرند هزاران باربخوانند؛ چون این کار هیچ خرجی ندارد.
#پایان
@kodakane
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بیاین_باهم_نقاشی_بکشم😁🖌
باهم جوجه تیغی بکشیم🦔
@kodakane
🔸️شعر آهنگر
🌸کی بود؟
🌱کی بود؟
🌸ارهی آهنبری
🌱برقی بود و تیز بود
🌸صدا میکرد؛ میغرید
🌱آهنا رو میبرید
🌸جرقههای آتیش
🌱از دندون آهنیش
🌸می ریخت زمین فیش و فیش
🌱دیدم که دوستش آقا آهنگره
🌸کار میکنن با هم مثل فرفره
🌱نرده میسازن با در و پنجره
@kodakane