#همسفرانه
❤️خواستگاری آسـان نشـانه برکت #زن
✍ پیامبــر اکــرم (صلی ا...علیه وآله وسلم):
🔸از نشـــانه هــای #برکت زن آن است که #خواستگاریش بی تکلف و #آسان انجام گیرد.
📚نهج الفصاحه ص۳۴۲، ح۹۲۹
@kolbemehrr
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ویکم
منصور گفت: نه برادرم نمیخواد!
اینها از عشق حسین(ع) است و بس...
این خونها شستنی نیست، ریختنیه!
متحیر ایستادم!
یه نگاه به منصور یه نگاه به بچه های هیئت ...!
من خودم از اونهایی بودم که جونم رو برای امامحسین (ع) میدادم ولی آخه اینجوری با این شکل!
حقیقتا قوه ی درکم این قضیه رو هضم نمی کرد نه با منطق عقل! نه باسودای عشق !!!
با همون حالت نگرانی گفتم: والا امام حسین(ع) راضی نیست با این وضعیت عزاداری چراااا آخه!
با افتخار گفت: اینها از عشقه اخوی! مابخاطر عقیدمون این کارها رو میکنیم!
یه لحظه با خودم فکر کردم که اگر هر کسی بخاطر عقیده اش هر کاری خواست انجام بده چه شیر تو شیری میشه!
حرفهای منصور و پشت سرش دیدن این سبک از عقیده ، ذهنم رو درگیر که چه عرض کنم متحیر کرده بود!
ولی من یه طلبه ی شهرستانی بخاطر اهدافی اومدم توی این مسیر که تفاوتش با این جماعت خیلی زیاد بود تفکرشون و عقیده ای که فقط بهشون یاد میداد کاری به هیچ کس و هیچ چیز نداشته باش حتی زندگی خودت!
فقط فکر کن که تو خیلی عاشقی! خیلی مقیدی همین!
اما چیزی که من دنبالش بودم میگفت: تقیدی که دست و پای زندگی که خدا برات فراهم کرده تا به تکامل برسی رو ببنده، اسمش اسلام و زندگی اسلامی نیست!
تازه داشت کم کم قصه ی پر غصه ای برام روشن میشد! اما صبر کردم و دیگه چیزی نگفتم و مشغول سیب زمینی ها شدم...
چقدر یک لحظه حالم بد شد که غذایی رو دارم درست می کنم که به جای متبرک بودن و جلا دادن روح مردم، اونها رو اسیر تفکری میکنه که صرفا عزادار ظاهری بودنه و با هر نوع ابعاد دیگه حالا چه مسائل سیاسی و اقتصادی و روانشناسی و فلسفه و هنر و.... هر چی که به زندگی ربط داره و کرامت و استقلال رو حفظ میکنه کنار میذاره و کلا اسیر و بنده ی یکی دیگه کنه!!!
اینقدر با حرص سیب زمینی ها رو پوست می گرفتم که یکدفعه دستم با چاقو برید...
با صدای ناخواسته گفتم: آخ...
منصور اومد جلو و نگاهی به دستم کرد و محکم محل زخم رو گرفت و گفت: انشاالله مزد خونی که برای آقا ریخته بشه رو خودش میده!
حضرت سخنران! بلند شو...بلند شو... از کنار سیب زمینی ها، برو چهار تا عنایت از آقا بخون فردا روی منبر روضه کم نیاری! آشپز که نشدی! ببینم منبری خوبی میشی؟!
چون خیلی تابلو میشد اگه سخنرانی فردا شب رو توی کمتر از نیم ساعت کنسل میکردم به لطف خدا این کلمه ی مزد خون من رو یاد شهدای مدافع حرم انداخت! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: منصور واقعا هم همینطوره مزد خونی که برای آقا ریخته بشه حتما خودش اجرش رو میده...
بعد خواستم صمیمیتمون حفظ بشه و کمی حال و هوای خودم رو عوض کنم، بلکم از این فشار روحی بیام بیرون گفتم: راستی شیخ منصور یه موضوع خوب برای فردا شب روی منبر سخنرانی در رابطه با همین مزد خون هست که خیلیم جذابه خداایش مثل بچه های مدافع حرم، بعد با هیجان ادامه دادم: حتما از بچه های هیئت که اینقدر عاشق امام حسین اند این قدر راحت و با عشق خونشون رو میریزن کسی مدافع حرم هم داریم که متن سخنرانی رو بر اساس اثبات عشق و اردتش به اهل بیت(ع) خصوصا امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بچینم؟
دستم رو رها کرد و گفت: مرتضی تو بی خیال مسائل سیاسی نمیشی!
برادرم روحانیت باید تبلیغ دین کنه!
چکار داره به اینکه توی جامعه چه اتفاقی می افته یا فلان سیاستمدار چی میگه!
یا فلان نیروی نظامی چکار میکنه!
شما فقط از امام حسین(ع) بگو...
از مصائب حضرت زینب(س)...
اینقدرررر کار سختیه حاجی!
مثل چهار راهی که با یه تصادف تمام مسیرهای حرکتش قفل شده باشن، قفل کرده بودم...
و داشتم فکر می کردم بله، از مصائب حضرت زینب(س) باید گفت! از اینکه یزید هم مجلس روضه برای حسین(ع) گرفت!!!
وسط همین هیاهوی ذهنی به این قطعیت رسیدم صرف گرفتن روضه کسی حسینی نمیشه آقا مرتضی! مهم اطاعته از ولیه...
وگرنه صرف عبادت کسی به جایی نرسیده!
و چقدر فرقه بین کسی که عبادت میکنه با کسی که داره اطاعت میکنه به قول اون عزیزی که گفت: فرقش به اینه ممکنه حسین (ع) در کربلا باشه اما شما برای رضای خدا توی حوزه ی علمیه داری درس میخونی!
درست مثل بچه های این هیئت که مرقد خانم حضرت زینب(س) به دست شقی ترین افراد در حال تخریب باشه و حتی واکنشی هم نشون ندادن به این قضیه!
و تنها فقط دم از عشق حسین(س) میزدند و روضه ی مصائب بی بی(س) رو می خوندند!!!
هر چند با حرفی که منصور زد خیلی چیزها دستم اومد! ولی نمی تونستم واکنش خاصی نشون بدم و به نظرم یکی از سخت ترین کارهای دنیا بعضی مواقع همین عادی نشون دادنه!
با این حال خیلی عادی گفتم: ...
ادامه دارد...
نويسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_دوم
گفتم: آخه مگه میشه یه طلبه کاری به اتفاقات اطرافش نداشته باشه! اصلا طلبه پیش کش!
یه فرد معمولی هم نباید اینطوری باشه چه برسه به ماها! اصلا یکی از دلایلی که من اومدم قم برای همین بود منصور!
برای اینکه طلبه ای باشم که کار به تمام ابعاد زندگی داشته باشم نه صرفا درس خوندن!
این همه خوندیم علم باید همراهش عمل باشه! وگرنه عالم بی عمل به چه درد میخوره!
گفت: اتفاقا ما به اتفاقاتی که اطرافمون می افته خیلیم حساسیم شیخ! ولی توی نظامی که اسلام واقعی بر قرار نیست، کاری به کار هیچ کدوم از اینها نداریم!
بعدهم مرتضی هیچ وقت یه دندون پزشک میاد بگه چه جوری نماز بخونین خوب نه! قبول کن هر کسی باید کار خودش رو بکنه و توی کار دیگری دخالت نکنه! حالا فرض کن من طلبه بیام از سیاست بگم! بیام از اقتصاد بگم! بیام از هر چیزی که بهم ربطی نداره بگم! چی می مونه از طلبه بودنمون!
البته ما که یه طلبه ایم هم بیکارم نیستیمااا طبق کار خودمون تلاشمون رو میکنیم شاید بتونیم چهارتا جووون رو هدایت کنیم...
یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و با تعجب گفتم: شیخ منصور مگه ما درس دین نمی خونیم ! مگه نمیگیم دین ما کامل و جامع همه ی ابعاد زندگیمون هست که واقعا هم هست!
مگه غیر از اینه زندگی ما ابعاد مختلفی مثل سیاست و اقتصاد و هنر و.... در بر میگیره!
حالا اگر دین ما فقط به یه بعد مثل معنویات بپردازه که دیگه نمیشه دین کامل!
میشه دین یه بعدی!
من نمیگم ما بریم به جای یه دندون پزشک یا سیاستمدار حرف بزنیم، ولی حرفم اینه دین ما سیاست رو هم در برمیگیره یعنی براش خط و مرز بندی داره تا ما بهترین سیاست گذاری رو توی زندگیمون و جامعمون داشته باشیم.
برای اقتصاد ما برنامه داره تا ما از نظر اقتصادی از همه بهتر باشیم و رفاه خوبی هم برای خودمون، هم برای دیگران ایجاد کنیم،
برای هنر ما کلی حرف داره تا زیباترین زندگی ها رو هنرمندانه نشون بدیم و خلاصه بگم حاجی برای هر چیزی که به انسان و زندگیش مربوط میشه حرف و نقشه ی راه داره....!
خوب اینها همش تدبیر درست خداست، تا با دین کاملی فرستاده ما هم راحتر این دنیای سخت رو پشت سر بذاریم و هم لذت واقعی و بیشتری از اینجا ببریم، بعد خداوکیلی درسته من که طلبه ام اینها رو به مردم نگم!
خوب من که درس همین دین رو دارم میخونم از دین جامع و کاملمون نگم، کی بیاد بگه؟!
اون دندون پزشکه!!!
مثلا درسته به مردم بگیم اینکه عبادت ده جزء داره، ولی نگیم که نُه جزء اون، طلب روزى حلال و کار هست.(بحارالأنوار، ج 103، ص 9، ح 37.)
یا اینکه....
هنوز داشتم حرف میزدم که با بی رغبتی تمام از من نگاهش برگشت سمت دو، سه نفری که با اون وضعیت اومده بودن داخل آشپزخونه و داشتن با دقت به صحبت های ما گوش میدادن ، بهشون گفت: اخویا این وسایلی که میخواستید از انتهای آشپز خونه بردارید برسونید دست محمد رضا، خدا خیرتون بده و عملا خیلی محترمانه بیرونشون کرد!
نمیدونم شاید از شنیدن حرفهای حقی که میزدم و اونها هم می شنیدن، احساس نگرانی کرد که اینطوری واکنش نشون داد که اون بندگان خدا هم قشنگ متوجه شدن!!
بعد از رفتن بچه ها، خیلی جدی برگشت سمتم و بدون اینکه جوابی برای حرفهایی که زدم داشته باشه و من رو بتونه قانع کنه بحث رو عوض کرد و گفت: مرتضی مملکتی که ادعاش اینه شیعه نشینه، ولی نتونیم توی این جمع کثیر شیعه قاتلین مادرمون رو لعن کنیم، مملکت اسلامی نیست!!!! مملکت شیعی نیست!!!
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
#همسرانه
❌قهر کردن عامل تباه سازی #زندگی مشترک❌
مرد و زن باید مدارا کردن را بر #زندگی خودشان حاکم سازند تا #سختی ها و نا ملایمتی ها در چشمان آنها بزرگ جلوه نکند.
❗️اگر #مدارا نباشد، زن و مرد به راحتی از یکدیگر قهر میکنند و #زندگی را برای هم سخت میکنند.
⚠️قهر کردن نمیتواند بهترین #راه حل باشد اما میتواند بدترین راه برای #حل مشکل باشد.
‼️یکی از #مهم ترین عاملی که میتواند زندگی #مشترک را تهدید کند و به مرور زمان سبب فروپاشی آن شود، #قهر کردن زوجین است.
@kolbemehrr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
🔰 #استاد_شجاعی
💥 من باید با یه دختری ازدواج کنم که همهچیز تموم باشه!
💥 من باید با یه کسی رفیق بشم؛ که هیچ عیبی نداشته باشه!
💥 مردِ آیندهی من، باید یه مرد پخته و کامل باشه!
❌ خطــــر؛ شما هم دنیای بدی خواهید داشت، و هم آخرت خطرناکی ‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: این ها مصداق دروغ است
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
#بهشت_مادری
آموزش صبر به #کودکان
🔸به کودک باید #صبر کردن رو آموخت اما قبل از آن باید اعتماد به نفس و #پشتکارش رو تقویت کرد و برای این کار:
🔹تا قبل از چهارده ماهگی تمام جهان باید به میل #کودک باشه، به محض آنکه صورتش رو برگردوند غذا دادن رو #متوقف کنید.
🔹اگر اتاق دیگری هستید با #شنیدن صدای گریهاش شروع به حرف زدن کنید تا بدونه در راهید، این به کودک مثبت بودن #امنیت و آرامش رو یاد میده.
🔹اما از دو سالگی #موضوع بر عکسه، اگر فرزندتون از شما خواستهای داشت چند ثانیه تا چند لحظه #درنگ کنید. مثلا بگید بذار یه #لیوان آب بخورم بعد کاری که خواستی رو انجام میدم اینجاست که #کودک با صبر آشنا میشه.
@kolbemehrr
20.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ازدواج درست،
زمینه ساز تربیت دینی فرزندان
حجت الاسلام #دهنوی
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_سوم
سوالی گفتم؛ اینجا فقط بخاطر نگفتن لعن مملکت اسلامی نیست ؟!!!
منصور خودت بهتر میدونی مصلحت حفظ اسلام ایجاب می کنه که ما وحدت داشته باشیم تا در مقابل دشمن هامون که مثل گرگ آماده ی حمله به ما هستن قوی تر باشیم! چرا به جای اختلاف ها روی مشترکات تمرکز نکنیم؟!
روی خدای یگانه ی واحدمون!
روی کتاب مقدس واحدمون!
روی پیامبر(ص) واحدمون؟
با یه حالتی دستهاش رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد مصلحت... مصلحت!
کدوم مصلحت؟!
به اسم مصلحت اسلامی با دشمن هامون وحدت داشته باشیم!
در حالی که دستش رو با شدت می کوبید روی سینه اش ادامه داد: با کسایی که دست علی(ع) رو بستن؟! مادرمون رو توی کوچه زدن؟!
کدوم عقل سلیمی این رو می پذیره !
دیدم نه انگار نمیخواد قبول کنه و به قول گفتنی: میگه مرغ یه پا داره!
یاد اون حدیثی افتادم که آقامون امام علی(ع) می فرمودن جاهل را ندیدم یا در حال افراط یا در حال تفریط!
گفتم: اخوی شنیدی میگن فلانی دایه ی مهربانتر از مادر شده! یعنی برادرم شما از امام علی(ع) بیشتر دلت میسوزه برای حضرت زهرا(س)!!!
یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمی تونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه!
چرا می تونست والله می تونست ولی ... ولی.. یه مسئله ی مهم تر وسط بود!
اون هم حفظ نظام اسلامی که پیامبر(ص) پایه گذاری کرده بود!
می فهمی مصلحت سکوتش حفظ نظام اسلامی بود!
تا جایی که در دوران هر سه خلیفه، هم به روایت مولا(ع) هم به گفته ی خود این خلفا هر کجا گیر میکردن و کمک میخواستن آقامون علی(ع) کمکشون میکرد، دوباره و با صدای بلندتر تکرار کردم...
علی(ع) کمکشون میکرد!
به نظرم اینجوری شما میگین آقام علی(ع) اصلا شیعه نبوده! چون آخه به خلفا کمک میکرد که خلافت حقشون نبود که هیچ و بماند...!
ولی هر آدم مومن و عاقلی می فهمه علی(ع) برای حفظ نظام اسلامی که اولویت اول و آخرش بود از این کمکها دریغ نمیکرد!
همونطور که حضرت زهرا (س)در خطبه ای گفته اند: امامت برای حفظ نظام و تبدیل تفرقه مسلمین به اتحاد هست، آقا منصور! این حرف حضرت مادر! حالا تو خود بخوان شرح مفصل از این مجمل...!
بعععله هر کسی که به این خاندان بزرگ و عزیز ظلم کردن به وقتش جواب کارهاشون رو خواهند دید!
فکر هم نکن فقط چند نفر بودن توی کوچه ظلم کردن نخیررررر اخوی...!
از هر کسی که قبول کرد دین از سیاست جداست و با این کار گذاشت سیاست منفعت طلب صدر قدرت بشینه گرفته، تا اون افرادی که دنبال تفرقه و ضربه زدن به اسلام هستن رو شامل میشه!
اما حالا داداش شما از امام علی(ع) فهمیم تری یا دلسوز تر! که مملکتی رو برای حفظ نظام اسلامیش وحدت رو یه اصل میدونه، اسلامی نمیدونی؟!
در عین ناباوری دیدم گفت: اینا همش توجیه!
بی خیال مرتضی! اسیرش نشو!
انشاالله توی یه فرصت مناسب با هم راجع به این مسائل صحبت می کنیم...
بعد هم انگار نه انگار ادامه داد: بیا سر دیگ رو بگیر الان عزادارها بیرون منتظرن...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_وچهارم
بعد هم ساکت شد.... سکوتی سنگین...
در همون حال کمکش دیگ غذا رو جابه جا کردم و بدون اینکه حرفی بزنیم مشغول به ظرف کردن غذا شدیم...
کاملا مشخص بود با حرفهایی که بینمون رد و بدل شده بود ذهن و فکر هر دوتامون حسابی درگیر شده!
احساس میکردم دیگه واقعا برام موندن در چنین مکانی غیر قابل تحمله و طاقتم طاق شد، به بهانه ی دیر وقت شدن به منصور گفتم باید برم.
مشخص بود اون هم توقع شنیدن چنین حرفهایی رو از من نداشت و شاید با خودش فکر میکرد هنوز برای پذیرفتن حرفهاش نه با منطق که با اجبار محبت هاش زود بود و باید کمی بیشتر صبر کرده بود که من درست اسیر محبت و مدیون مرامش بشم تا جایی که برام مهم نباشه و بی چون و چرا حرفاش را بپذیرم درست مثل همون کاری که به سر این جوونهای معصوم میدادن!
هنوز ناراحتی توی چهرهاش هویدا بود اما بدون اینکه ممانعتی کنه، چند پرس غذا به طرفم داد تا بگیرم و همراه خودم ببرم برای خانواده، بعد هم دستش رو آورد بالا و گفت: یاعلی برادر...
ناچار غذاها رو میگیرم و راه می افتم میام بیرون، چون تازه فهمیده بودم تبرکی چه تفکری رو تا حالا میخوردم! دوست نداشتم غذا رو ببرم خونه، با خودم درگیر بودم که با این غذا ها چکار کنم؟
هنوز از کوچه ی هیئت خارج نشد بودم که پیرزنی جلوم رو گرفت و گفت: حاج آقا کجا غذای نذری میدن؟
ظرفهای غذا رو دادم به سمتش و گفتم بفرمایید حاج خانم ، دعا کنید عاقبت بخیر بشیم و دیگه منتظر حرفی نموندم و راه افتادم...
تا رسیدن به خونه چندین بار حرفهای منصور رو مرور کردم و با خودم فکر میکردم واقعا چقدر صبر کرد تا توی یه موقعیت خاص و با یه پیشنهاد وسوسه برانگیز، این حرفها رو به من بزنه که من راحت بپذیرم!
حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می فهمم که گفت: ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!
دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم: یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی! سید به من گفت: هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!
همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه! یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه! نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم!
درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم...
حقیقتا فکر میکردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه اش خوش نیومد، کلا بی خیالم بشه، اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت!
دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه!
پیش خودم می گفتم : ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!
از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه!
در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی میگه!
در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:....
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#همسفرانه
همسر خود را همانطور که #هست بپذیرید
👈هیچ وقت با هدف تغییر فرد #مقابل، وارد رابطه و #ازدواج نشوید. هر فردی ممکن است #ویژگیهای منفی خود را داشته باشد.
❇️به عنوان یک #قانون این را در ذهن خود نگه دارید؛ شما حق #تغییر دادن کسی را ندارید. علاوه بر این، #حواستان باشد هر انسانی حق دارد هر احساس یا #فکری داشته باشد.
✳️هیچ گاه #همسرتان را به خاطر داشتن احساس یا #عقیدهای سرزنش نکنید
@kolbemehrr
AUD-20211005-WA0012.
10.88M
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#ارتباط_موفق ۶
🔥 حسادت در محبت ، و تمایل به پیشتاز بودن در نگاه کسی،
ارتباط انسان را با بقیهی اطرافیان به نجاست میکشاند.
☆ کسانی در ارتباطات خود و جذب محبت دیگران موفقند که؛
میتوانند برای محبوبیت دیگران ، راه باز کنند؛
حتی در قلب کسی که برایشان بسیار مهم است.
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_انوشه
#بهشت_مادری
از #وظایف مهم والدین
#اقتدار
#الگوی خوب بودن
اعطای #وظایف به کودک
خوب گوش دادن به کودک و #احساساتش
می باشد.
دکترهلاکویی
@kolbemehrr
#آفتاب_زندگی
✅ بعضی خیال میکنند
اگر ما #عروسی را برای #دخترمان ساده
برگزار کنیم
دختر ما #سرشکسته خواهد شد.
نه! سرشکسته نخواهد شد. این #اشتباه شماست...
💠رهبر انقلاب ۱۸/۹/۱۳۷۵
@kolbemehrr
#حدیث_دل
🔵برای خودت یک دایره ی #اعتماد درست کن:
آنهایی که مهم هستند را بگذار #درون دایره، کم اهمیت ترها را روی خط و باقی را بیرون از این دایره #فرضی تصور کن.
هر وقت کسی حرفی به تو زد که #خاطرت رنجید ببین کجای #دایره ات هستند؟؟ جزو افراد #مهمند یا نه فقط هستند .
آیا براستی #ارزش دارد از کسانی که برایمان اهمیتی ندارند برنجیم !؟ چرا بگذاریم آدمهای کم اهمیت #زندگیمان ، ما را ناراحت کنند حتی برای ثانیه ای!؟ یادمان باشد وقتی #دیگران بدانند که نمیتوانند #ناراحتتان کنند، دیگر #تلاشی هم برای ناراحت کردن شما نمی کنند.
@kolbemehrr
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_وپنجم
اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضه ای، پیدا کردی ؟!
واقعا داشتم با خودم فکر میکردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!
گفتم: آقا منصور اون روضه ای شما میخوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن!
گفت: مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین میخوای حرف بزنی!
گفتم: شیخ ! زندگی امام حسین (ع) ما گزینشی نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به ذائقمون خوش نیومد حذفش کنیم!
امام حسین(ع) ما تمام ابعاد زندگی رو شامل میشه، نه فقط روضه ی غریت و مظلومیت!
وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست! خداحافظی کرد و گفت: پس انشاالله سر یه فرصت مناسب می بینمت!
گوشی رو که قطع کردم داشتم به خودم میگفتم: یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جووونهامون پیگیری میکردن عمراً هیچ کدومشون بی خیال ما میشدن!
وسط تحلیل های ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد! شیخ مهدی بود...
آخ که چقدر به موقع زنگ زد! کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفه ای داره!
حسابی سورپرایزم کرد گفت: اومده قم...
ولی دو سه ساعتی بیشتر نمی موند، چون باید میرفت تهران کار داشت...
ولی من می خواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون میدونستم به این زودی ها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمیشه به همین خاطر گفتم: اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت، که خیلی استقبال کرد...
قرار گذاشتیم و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم، و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه! تمام طول مسیر فقط من حرف میزدم و مهدی ساکت گوش میداد...
از گرفتاری هایی که برامپیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتن هاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم!
من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط میشد....
اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی تهران بیا با هم بریم یه جایی میخوام یه چيزی بهت نشون بدم!
گفتم: حاجی مگه تو خودت اینجا کار نداری؟!
گفت: چرا کار دارم، ولی الان اولویت این کار بیشتر از کار خودمه!
رسیدیم تهران، از خیابونهایی که مهدی می گذشت متوجه شدم به سمت بالا شهر تهران داریم حرکت می کنیم!
دل تو دلم نبود که مهدی چی میخواد نشونم بده که بی خیال کار خودش شد...
با رسیدن به مقصدی که مهدی مد نظرش بود، کم کم اوج فاجعه و وسعتش برام روشن شد! واقعا توی بالا شهر تهران اون هم این منطقه ،چطوری چنین خبر و صحنه هایی بود!
چیزی که میدیدم اینقدر شوکه ام کرد که...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_وششم
غیر قابل تصور بود!
نزدیک صد، صد و پنجاه تا مرد با لباس دشداشه ی عربی بلند با رنگ مشکی و شمشیر و قمه به دست! با کلی تجهیزات صوت و فیلمبرداری که همراه با صدای مداحی که شور گرفته بود و حسین حسین می خوند میزدن توی سر و صورتشون!!!
من از دیدن چنین صحنه ای بیشتر وحشت کردم چون شمشیرها واقعی بودن و اگر یکیشون به سمت ما می اومد می تونست خیلی راحت قطعه قطعمون کنه! آخه کسی که به خودش رحم نمی کنه و این شمشیر رو با اون وضعیت می کوبه توی سر خودش، هیچ بعید نبود دست به چنین کاری بزنه!
یه سری از اهالی محل هم دورشون جمع شده بودن ، چون منطقه، منطقه ی شمیرانات تهران بود، بعضی از افراد که جمع شده بودن برای دیدن هیئت نوع تیپشون سبک خاصی داشت ! با دیدن این دسته که مثلا دسته ی عزاداری محرم بود! شروع به فیلم گرفتن با گوشی هاشون میکردن و با حالت های چهره ایی که نگفته پیداست چی با خودشون فکر می کنن، از این صحنه های دلخراش و وحشتناک فیلم می گرفتن!
از دیدن چنین صحنه هایی واقعا به لکنت زبان افتادم! بریده، بریده گفتم: مهدی... مهدی... اینجا چه خبر!
اینا چرا اینجوری میکنن حاجی...!
برگشت نگاهم کرد و گفت: مگه تو توی هیئتشون نبودی! من فکر کردم دیدی این صحنه ها رو!
گفتم: یا پیغمبر!!!
نه! من خیر سرم توی آشپزخونه بودم! یعنی اینا دار و دسته ی منصوراند!
نیمچه لبخندی زد و گفت: منصور که یه نوچه ای مثل همین هاست!
گفتم: نوچه! نوچه ی کی؟
گفت: فرقه ای به اسم شیرازی ها
یادم افتاد منصور اون شب از شخصی به اسم سید صادق شیرازی حرف زد...
گفتم: مهدی این وضع! توی این منطقه! واقعا باعث نمیشه ملت راجع به عزدارهای آقامون اما حسین(ع) یه جور دیگه فکر کنن که چقدر انسان می تونه اهل خشونت و تهجر باشه که همچین کارایی انجام بده!
گفت: اخوی کجای کاری!
اینجا که خوبه! حداقل ملت میدونن این رسم ما برای عزاداری امام حسین(ع) نیست، فرض کن این جماعت خیلی آزادانه توی خیابونهای لندن، پایتخت انگلیس به اسم شیعه چنین کارهایی رو میکنن! فقط فک کن مردم اونجا با دیدن چنین تصاویر و صحنه هایی راجع به شیعه چی فکر می کنن!!!!
چشمهام از حدقه زد بیرون گفتم: چی انگلیس! اخوی اونجا که شیعه پیش کش، اسم اسلام هم ببری حسابت با کرام الکاتبین!
با کنایه گفت: پس خبر نداری بچه ها ارادتشون بیشتر از این حرفها هست! تا جایی که روز عاشورا محموله، محموله شمشیر و قمه از انگلیس برای فرقه ی شیرازی ها توی کربلا توزیع می کنند!
بعد با اشاره به همین دسته ی مثلا عزاداری! گفت اونجا حوزه ی علمیه هم داریم فک کن چه طلبه ای از دل اونجا میاد بیرون تازه از نوع شیعه اش!
گفتم: میدونم دشمنمونن ولی واقعا آخه چراااا چه نفعی برای اونها داره ؟ اون هم بحث امام حسین(ع)؟! اون هم با این وضعیت خون ریختن به چه قیمتی؟!
مهدی نفس عمیقی کشید گفت: بخاطر تفکر انگلیسی که میگه چرا زحمت بکشیم بجنگیم و نابودشون کنیم!
بدون جنگ نابودمون کنن به راحتی و بی زحمت با تفرقه بین شیعه و سنی! به همین سادگی از داخل که بشکنیم دیگه مشکلشون حل میشه!
چون وحدتی که زیر سایه اسلام باشه میشه نفوذ ناپذیری در مقابل هر چی دشمنه!
اینا خوب میدونن ما با وحدت چکارها که میکنیم بهشون نشون دادیم ها! شعار نمیدم مرتضی!
اونها هم این رو، هم خوب فهمیدن، هم خوب دیدن، مثلا یه نمونه اش وحدت که باشه هر مدل و هر چقدر هم که دشمن خبیث باشه در مقابل ما شکست معنی نداره، چون میشیم یک دست متحد! یکیش میشه تیپ حیدریون! یکیش میشه تیپ زینبیون! یکیش میشه تیپ فاطمیون! یکیشم میشه بچه های تیپ نبویون اهل سنت! که بلند شدن رفتن سوریه برای دفاع از اسلام جنگیدن شهید دادن و جلوی دشمن رو مثل بقیه مدافعان حرم گرفتن!
اونوقت اینها که ادعای تشیع واقعی رو دارن وقتی داعش رسید کربلا داشتن فرار میکردن آقا مرتضی! تفاوت تفکر اینجاهاست که هویدا میشه! همین تفکر غلط و متحجر و فاسد شیرازی ها و امثال شیرازی ها که کاملا هدفمند هم هست باعث شد...
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_وهفتم
خسارتهای وحشتناکی به تشیع وارد بشه!
مثلا یکی از دستاوردها و هنرهای این حضرات !
با دستش اشاره به دسته ی عزاداری کرد و ادامه داد: این بود که یکبار که ماهاتیر محمد نخست وزیر سابق مالزی یه سفر ایران اومده بود و از جمهوری اسلامی ایران خواست تا مالزی برای تبلیغ اسلام و مبارزه با فرقه ی ضاله بهائیت به اونها کمک کنه.
چون منشاء بهاییت در ایران بود و بهاییها یکی از مراکز اصلی شون در مالزی قرار داشت و از اونجا نیرو می گرفتن، اما از حدود چهار سال قبل، به دلیل فعالیتهای جریان شیرازی ها در مالزی و مبارزه رسمی با خلفا به دعوای بین شیعه و سنی چنان دامن زدند که کار به شعار نویسی های خیابانی رسید و این مساله باعث شد ماهاتیر محمد که تا دیروز از جمهوری اسلامی دفاع میکرد، چند ماه قبل نسبت به خطر گسترش شیعه در مالزی هشدار داد و خواستار مبارزه با شیعیان به عنوان یه فرقه ی ضاله شد!
دوباره نگاهم افتاد به این مردهای دشداشه پوش!
داشتم به حرفهای مهدی فکر میکردم که این فرقه چقدر راحت اسم شیعه رو با رسمش متلاشی کردن! در همین حین سر و صدای بچه ی کوچکی که همراه باباش برای تماشا کردن دسته ی عزاداری اومده بودن، چنان خودش رو به باباش چسبونده بود و التماس میکرد و می گفت؛ بیا بریم بابا من می ترسم، توجهم رو جلب کرد والبته بچه ی بیچاره حق داشت، من که یه مرد بزرگ بودم با دیدن چنین صحنه هایی داشتم سکته میکردم چه برسه به اون طفل معصوم!
با اشاره به بچه رو به مهدی گفتم: اصلا فکر نکنم تا اخر عمرش چنین صحنه هایی یادش بره و چقدر تلخه که عزاداری برای امام حسین(ع) رو با چنین تصاویری بخاطر بسپاره که ذره ای عشق درونش نیست که هیچ!
فقط ترس و وحشت و خون، یادگاری چنین هیئت رفتنی میشه! و ناگفته پیداست چه حسی نسبت به هئیت و روضه و امام حسین(ع) پیدا می کنه!
با عصبانیت ادامه دادم: خیلی راحت تنها با کارهای یک سری افرادجاهل مثل اینها که بیشتر به اراذل شبیه ان تا عاشق امام حسین(ع)! هم فرقه ی ضاله میخوننمون! هم مثل اتفاقی که برای این بچه می افته به سادگی این پیوند عاشقانه حسینی شکسته میشه!
مهدی دستش رو خیلی آروم گذاشت روی شونم و گفت: میدونی مرتضی اینها فقط یک سری جاهل نیستن! داشتم فکر میکردم اگه غریبه ای از علت بریدن سـر امام حسین(ع) پرسید به قول استادم باید بگیم : ترڪیبی از #منافقانباهوش و #مردمجاهل عاشورا را رقم زدند!
بعد هم چشمهاش رو به آسمون دوخت و ادامه داد: و چه معجون عجیبی ست این ترڪیب...!
اسم منافق باهوش که اومد یاد تفکر انگلیسی افتادم که چقدر خطرناکتر از بمب و اسلحه است!
گفتم شیخ مهدی چه قدر دشمن حساب شده کار می کنه! از این طرف بادرست کردن فرقه های شیعه ی افراطی مثل شیرازی ها و از اون طرف با درست کردن گروههای سنی افراطی مثل وهابی ها چقدر دقیق به خواسته اش میرسه!
بعد با حالت عصبانی گفتم: بعضی از ما هم خیر سرمون توی حوزه ی علمیه داریم درس میخونیم که مثلا به درد اسلام بخوریم!
به جای اینکه به درد اسلام بخوریم کم کاری هامون، خودشون شدن یه درد برای اسلام!
لبخند نشست روی لبش و گفت: دمت گرم که جمع نبستی! بعد هم ادامه داد: میدونی تفاوت به درد خوردن یا خودِ درد بودن درچیه؟!
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
📚سیمای #امام_زمان عليه السلام درقرآن:
📖سوره ابراهیم، آیه پنج:
«...و ذَکِّرهم بِایامِ الله..»
و ایام الله را به یاد آنها بیاور...
📚ایّام اللّه، سه روز است:
▫️روز قیام قائم عليه السلام
▫️ روز رجعت،
▫️و روز قیامت.
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#سبک_زندگی_اسلامی
وجود #پدر ۴۰برابر امنتر از خانهایست که درش ۴۰تا قفل داره؛
وجود #مادر ۴۰برابر راحتتر از هتلی ست که ۴۰پرسنل داره؛
پدر یعنی #امنیت
مادر یعنی #آرامش
خدایا خودت...
✋ #امنیت و #آرامش خانه ها رو بیمه کن🤚
@kolbemehrr
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
📺 #کلیپ_تصویری
🔶 قهر نکنیم، در هر شرایطی!
👤 حجتالاسلام تراشیون