#لحظه_های_انقلاب 💥
۱۵ بهمن ۱۳۵۷
پیمان هنوز مست دیدار آقا بود. خندید و گفت: «دیدی آخرش آقا اومد بابا.» دستی به سرش کشیدم و گفتم: «تازه اولشه بابا.» پیمان راه افتاد. دنبالش راه افتادم. نگاهش میکردم. میدانستم یکی پیدا خواهد شد. معلوم بود. از همین جا معلوم است.
توی این کوچههای خاکی جایی که تا دو روز پیش، کنار دیوارش ادرار میکردند و مردم بیاعتنا به هم از کنار هم میگذشتند و میرفتند، حالا گله گله بساط کتاب پهن بود.
همه کتاب میخریدند. سرپیچ کوچهها، به تیر برق، از دو سو پروژکتور وصل کرده بودند. سر بام خانهها جوانها نگهبانی میدادند. درو دیوار و کوچه و محل همه جا ضریح شده بود. مقدس بود.
همه چیز تغییر کرده. همه خوشحال هستند. عین روز اول عید. همه به هم تبریک میگویند. انگار همه چیز تمام شده است. انگار صاحب زمان ظهور کرده است.
#دهه_فجر 🎉
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
این صبح شورانگیزِ مست🌱
صبح طرب خیزی که هست؛
آئینه ی مهر خداست🌱
یک جلوه ازآئینه هاست
برخیز و درآئینه ها لبخند را آغاز کن🌱
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
.🔹🔹امروز با خودت تکرار کن🔹🔹🔹
🌟که همه چیز خوب وعالی پیش میرود.
🌸🍃🌸
🌟منتظر خبرهای عالی وفوق العاده هستم .
🌟دنیا منتظر اشاره من است..
🌟خدایا شکرت برای بودنم....
🌟خدایا شکرت برای لحظاتم...
🌟خدایا شکرت برای همه نعماتت...🌸🍃🌸
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
صفحه ی دلتـون🕊❄️
مثل دونه های برف🕊❄️
پـاکــــ وِِ سپید
کـلام تــون پـر از مـهـر🕊❄️
لبخندتون به صداقت عشق🕊❄️
و لحظه هاتون پراز گرمای امید🕊❄️
صبح شما بخیر آرامشتون پایدار🕊❄️
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
▪️بر دختر مظلوم فاطمه، صلوات!
شیخ الفقهاء و المجتهدین آیت الله شیخ محمدعلی اراکی رضوان الله تعالی علیه، به این شکل صلوات می فرستاد:
« اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها وَ بِنتِهاَ المَظلُومَه بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ »: بارپروردگارا؛ بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامیاش و فرزندان عزیزش و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی و دختر مظلومش، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد، #صلوات بفرست!
منظورشان از « السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ» حضرت ولیعصر ارواحنا فداه و منظور از « بِنتِهاَ المَظلُومَه» حضرت زینب کبری صلوات علیها بود.
🏴🕯🏴🕯
🏴بر نور دل و دیده زهرا صلوات
🕯بر دخت گرانمایه مولا صلوات
🏴بر منطق کوبنده زینب صلوات
🕯بر مظهر صبر و حلم و ایمان و شرف
🏴بر یاورِ دین زینبِ کبری صلوات
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
👆 درست وقتی توی آمریکا دارن قانون تصویب میکنن که اعضای بدن زندانیها رو به جای تخفیف مجازات از بدنشون در بیارن!
❤️حضرت عشق، «عفو معیاری» میده و دهها هزار نفر رو شامل رحمت اسلامی میکنه.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
📙 #معرفی ـ کتاب
📚 عنوان کتاب: صبورتر از ایوب(ع)
✍️ نویسنده: مهدی تقوی ملایی
🏡 ناشر: آوای نور
📖 صفحات: ۱۵۲ صفحه
📗 معرفی کوتاه
در این کتاب با ویژگی های اخلاقی، روحی و تربیتی حضرت زینب به عنوان خواهر امام دوم شیعیان و کوه استقامت صحرای عاشور آشنا میشوید. زندگی نامه حضرت را میخوانید و در انتها نقش او را در گسترش فرهنگ و پیام عاشور درمیابید.
📖 قطعهی کوتاه کتاب
این بانوی مکرمه علاقه شدیدی به برادرشان سیدالشهدا (ع) داشته اند به طوری که مینویسند: در ایام کودکی چنان انس و محبتی نسبت به امام حسین (ع) داشت که وقتی در خدمت برادر بود همواره به او نگاه میکرد و دیده از او بر نمی داشت و یک لحظه از حضور مبارک او دور نمی شد و اگر او را نمی دید گریه میکرد. در هنگام ازدواج باعبدالله بن جعفر، شرط نمود باید هر روز به من اجازه دهی به زیارت حسینم روم، و در تمام مدت زندگی خود کمتر روزی آمد که برادر را نبیند و بر همین منوال بود تا سر مقدس حسین (ع) دفن شد و زینب (ع) از هجران و مفارقت برادر بدرود جهان گفت. در برخی از مقاتل نوشتهاند:...
#کتاب_بخوانیم
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
مداحی آنلاین - حضرت زینب - آیت الله جواد آملی.mp3
2.17M
🏴 #وفات_حضرت_زینب(س)
♨️حضرت زینب کبری(س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
مداحی آنلاین - خداحافظ ای برادر زینب - پویانفر.mp3
8.37M
#نواےعاشقی❤️
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
وفات شهادت گونه #حضرت_زینب(سلام الله علیها)💔 تسلیت باد🥀🖤
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
هدایت شده از 🥰خندوانـــــ🍉ـــــه🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوای کانگووروها😁
🍃🍂 @khandevaneeee
کلبه مهربانی
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥 قسمت نوزدهم 💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
💠 برگزاری نشست زنده 💠
💠 به نام ایران به رنگ انقلاب 💠
🔷🔹 با سخنرانی: خانم دکتر همیز 🔹🔷
🔶🔸با موضوع: نقش آفرینی زنان بعد از انقلاب اسلامی و زن الگوی سوم 🔸🔶
⌚️ زمان : روز سه شنبه مورخ ۱۴۰۱/۱۱/۱۸ ساعت ۱۰ صبح
📢 پخش زنده در کانال بصیرت قرچک :
https://rubika.ir/baseerat_qarchak
#بسیج_جامعه_زنان_ناحیه_قرچک
#حوزه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
🌺اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُستَقِيم
خدایا بہ راہ راسٺ هدایٺمان کن
#يا_بن_الحسن..
🌹روزے ڪہ بہ چشمان تو، ﭼﺸﻤﻢ بشود باز
اے جان دﻟﻢ ،صبح من آن روز ﺑﻪ خیر است
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ🦋💐🦋
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
سلام
صبح بخیر دوستان عزیزم
امروزتان به زیبایی گل
روزتان بی نظیر
سرشار از اميد و اتفاقهای
خوب وانرژی مثبت
و شگفت انگیز باشه
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سؤال: آقا فضیلت لعن بالاتر است یا صلوات؟
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
مثل اینکه لعن تخلیه (خالی کردن دل از محبت دشمنان خدا) است و #صلوات تحلیه (آراستن دل) است. اول، جاروب کن خانه و سپس میهمان طلب.
💐🌹💐🌹💐🌹
اسطوره ای از صبر و ثباتی زینب
پـر نــورتـریـن مهـر حـیاتی زینب
بر عزم سترگ تو درود و صلوات
چـون در خـور ذکر صلواتی زینب
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
در محضر قرآن 💫
🕋 رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَآ إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ
خدایا چیزی که توان تحملش رو نداریم قسمت ما نکن
📚(سوره بقره/۲۸۶)
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اهدای مسکن رایگان به پنج قلوهای تازه متولد شده
🔹کمتر از 24 ساعت وعده وزیر راه و شهرسازی محقق شد.
🔹با توجه به تکلیف قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت، وزارت راه و شهرسازی توجه ویژه ای به تأمین مسکن خانوار برای خانوادهها پس از تولد فرزند سوم و بیشتر دارد.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
@kolbemehrabani501