علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺 قسمت بیست و پنجم 2⃣5⃣ #بدون_تو_هرگز با اون پای مشکل دار
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺
2⃣6⃣
قسمت بیست و ششم: رگ یاب
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ...
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
#بدون_تو_هرگز
سحـر روز نهم شـدو یار نیامـد..
از غصہ دلــم خوڹ شد و دلدار نیامـد..
یادِنهـمِ ماھِ محـرم بنویسیـد...
اے اهڸ حــرم میـر و علمدارنیامد
@komail31
لذت روزه ی ماه رمضان جای خودش
اربعین ، کرببلا ، پای پیاده عشق است
صلوات
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
علمدارکمیل
ترجمه دعای سحر دیگر (غيرمعروف) 2⃣ 💠 مَنْ لا یَخِیبُ سَائِلُهُ وَ لا یَنْفَدُ نَائِلُهُ یَا مَنْ عَل
#ترجمه دعای سحر دیگر(غيرمعروف) 3⃣
💠 این است جایگاه دلگیر افسرده، این است جایگاه غریب غرق شده، این است جایگاه ترسنده هراسان، این است جایگاه کسی که برای گناهش آمرزگاری جز تو نیابد و توانبخشی برای ناتوانیاش جز تو پیدا نکند و برای اندوهش برگزیدهای جز تو نبیند، ای خدا ای کریم، چهرهام را به آتش مسوزان، آن هم پس از سجدهام برای تو و به خاک ساییدن رویم به درگاهت، بیآنکه منّتی از من بر تو باشد، بلکه تو را بر من سپاس و منّت و تفضّل است؛ رحم کن پروردگارا، پروردگارا،
به ناتوانیام و کمی تدبیرم و نازکی پوستم و از هم گسیختن بندهایم و از هم پاشیدن گوشت و بدن و پیکرم و تنهایی و هراسم در قبر و بیتابیام از بلای کوچک،
از تو درخواست میکنم، پروردگارا، ای نور چشمم و خوشحالی روز اندوه و ندامتم، پروردگارا چهرهام را سپید کن آن روز که چهرهها سیاه میشود، از هول بزرگتر امانم ده،
@komail31
دعای روز نهم 🌙 مبارک #رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
🌼 🍃 اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِكَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ یا أمَلَ المُشْتاقین.
خدایا قرار بده برایم در آن بهرهاى از رحمت فراوانـت و راهنمائیم كن در آن به برهان و راههاى درخشانت و بگیر عنانم به سوى رضایت همه جانبهات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان.
🌸 🍃 🌸 @komail31
تصویری از #شهید #حاج_قاسم_سلیمانی در آخرین افطار 🌙 #رمضان با فرماندهان سپاه
🖤تو رفتی و بعد تو، سفره ای پهن نشد
رمضان هم میدانست بی تو سفره ی افطار صفایی ندارد.
یک روز با مولایمان قدم بر چشممان میگذارید و می آييد.
@komail31
✍داستانی شنیدنی از معجزه شهیدان
🎈جریان واقعی یک تحول
شاگرد زرنگی بودم، ولی خیلی پر جنب و جوش بودم و کنجکاو و در عین حال به گفته خیلی ها، شَر!
روزهای پایانی دبیرستان را به شوق ورود به دانشگاه و فضایی که در آنجا برایم از قبل تصویر شده بود پشت سر گذاشتم، دوست داشتم زودتر 18 ساله شوم و بعد از قبولی در کنکور وارد دانشگاه.
ارتباط خوبی که می توانستم با جنس مخالف داشته باشم، عنوان شَر بودن را به من داده بود! واقعا خیلی صمیمی و راحت با پسران ارتباط می گرفتم و شاید تربیت خانوادگی و راحت بودن در محیط فامیل نیز بر این ویژگی بیشتر صحه گذاشته بود.
از همان روز اول ورود به دانشگاه، بیخیال درس و مشق شدم، می دانستم که تا وقتی واحدهایم را پاس کنم همانجا هستم، هیچ مشکلی هم از لحاظ مالی وجود نداشت تا ترس کمبود پول را داشته باشم!
روزها می گذشت و من درگیر تمام آمال و آرزوهای پوچ و واهی خود بودم، گاهی با یکی از پسران دانشجو بودم و ماه دیگر با یکی از آنها روزم را سپری می کردم، این موارد جزو تفریحات من شده بودند، هیچ انگیزه دیگری برای دانسگاه جزء این حرکات و رفتارها نداشتم.
ترم اول را با نمرات خیلی پایین و معدل پایین تر از نمرات به اتمام رساندم!
روزهای تعطیلی بین دو ترم را نیز با دوستان هم جنس و غیر هم جنس در دانشگاه ها و بوفه های انواع و اقسام دانشکده ها سپری میکردیم، در کل همان دانشگاه معروف شده بودم که روزی با یکی هستم و روز بعد با یکی دیگر قدم میزنم، برای خودم فکر نمی کردم وجهه بدی داشته باشد، از این افکار خوشم نمی آمد و اصلاً عین خیالم هم نبود!
من مذهبی نبودم، و شاید مقنعه سرکردن و مانتو پوشیدن در دانشگاه را هم از سر اجبار قبول کرده بودم ولی این قبول کردن از ته دل نبود.
💓دلم لرزید!
یک روز که وارد دانشگاه شدم، چند دانشجوی جوان ریشدار، که مطمئن بودم از بچه های بسیج دانشجویی هستند، مشغول نصب پلاکارد بودند، هندزفری در گوشم بود و صدایش را تا آخر آخر بلند کرده بودم، صدای یک آهنگ خیلی شاد و به اصطلاح جاز!
چند قدم از درب دانشگاه که همان بچه های بسیج در کنار آن درب در حال نصب پلاکارد بودند، رد شدم که ناگهان از جلو، یک دختر دانشجو به من اشاره کرد که از پشت سر صدایم می کنند. برگشتم و بدون کم کردن صدای آهنگم با اشاره سر و دست پرسیدم با من اند؟! متوجه شدم که با من کار دارند.
آنجا رفتم و هندزفری را از گوشم در آوردم صدای آهنگ خیلی واضح شنیده می شد. وقتی پرسیدم چرا صدایم زده اند، یکی از همان بسیجی ها که لباس مشکی به تن داشت، سرش را پایین انداخت و گفت: زیپ کوله پشتی تان باز شده و چند قلم از لوازمتان حین رد شدن ریخت، لطفا برشان دارید.
راست می گفت، چند قلم از لوازم آرایشم روی زمین افتاده بودند و من متوجه نشده بودم! بدون اینکه چیزی بگویم با طمأنینه آنها را جمع کردم و به راه افتادم ولی باز هم صدایی از پشت گفت: ببخشید خانم! برگشتم و با قلدری گفتم، چیه! امرتون؟!
باز هم سرش را پایین انداخت گفت، شاید نمی دانید، ایام فاطمیه شروع شده است.
همین را گفت و به سرعت از آنجا دور شد!
متوجه حرفش نشدم؛ ایام فاطمیه؟؟چه ربطی داشت واقعا که بعدها ربطش را فهمیدم!
آن روز وقتی از دانشگاه خارج می شدم دیدم روی پلاکارد نوشته اند: فرا رسیدن ایام شهادت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) را تسلیت عرض می کنیم.
نمی دانم چرا، ولی دلم لرزید! خودم هم متوجه نمی شدم چرا باید به خاطر یک پلاکارد مشکی و سالروز شهادتی که هر سال تکرار می شود و من عین خیالم نیست، دلم بلرزد.
شب آن روز، خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم، از همان دربی که هر روز وارد دانشگاه می شدم، اجازه ندادند وارد شوم، هر چه اصرار کردم هم چیزی نگفتند، یک چادر مشکی مانع ورود من به دانشگاه شده بود، آن شب اصلا نتوانستم بخوابم.
روزهای بعد از آن خواب گذشت، احساس می کردم آرام شده ام ولی درونم ولوله است، نمی دانستم چه اتفاقی برایم افتاده است، ولی احساس می کردم دارند ذره ذره من را عوض می کنند!
⁉️جریان سفر به جنوب و مناطق عملیاتی را برایمان بگویید، چطور شد، نفری مثل شما به آن سفر رفت؟
حق می دهم که با اوصافی که از خودم گفتم، بگویید نفری مثل من!
اواخر اسفند بود که فضای ظاهری دانشگاه عوض شده بود. چند قدم به چند قدم، تبلیغات سفر به کربلا نوشته بودند، و در برخی نقاط دانشگاه نیز سنگر زده بودند و آهنگ های دفاع مقدس در دانشگاه شنیده می شد.
فلش زده بودند برای ثبت نام کربلا باما همراه باشید! یکی از همان روزها، با چند تا از دوستانم برای خوردن نهار عازم سلف سرویس بودیم ازسر شوخی به دوستانم گفتم، بیایید آخر اسفندی درس و مشق را بی خیال شویم و برویم کربلا!
زدند زیر خنده که کربلا؟!
گفتند فقط به تو می آید بروی آنجا! قلبم شکست
میدانستم کربلا مکان مقدسی است و شهیدی دارد که یک دهه اول محرم من به احترام شهید آن ماه آهنگ گوش نمیکردم
@komail31
ادامه دارد..
علمدارکمیل
✍داستانی شنیدنی از معجزه شهیدان 🎈جریان واقعی یک تحول شاگرد زرنگی بودم، ولی خیلی پر جنب و جوش بودم و
✍ داستانی شنیدنی از معجزه شهیدان💗
🍃🌹 جریان واقعی یک تحول 🎈
و بی خیال آهنگ هایی می شوم که اگر به آنها گوش نکنم روزم شب نمی شود!
یعنی من انقدر کثیفم و گناه کار که به من نیاید به #کربلا بروم!
قیافه ام در هم شده بود ولی بعد از خداحافظی با دوستانم، پاهایم را به دست دلم دادم تا هر جا می خواهند بروند، پله های ساختمان مرکزی را بالا رفتم، به انتهای فلش ها رسیده بودم، دختران دانشجوی چادری عضو بسیج در حال ثبت نام بودند.
گفتم هزینه ثبت نام کربلا چقدر است؟
گفتند: برای ورودی های جدید فقط 10 هزار تومان!
شاخ درآوردم، کربلا در یک کشور دیگر چطور می شود با هزینه 10 هزار تومانی به آنجا رفت! گفتم مطئنید، با هواپیما می برید یا چی؟!
گفتند اتوبوس🚌
پرسیدم همه شهرهای عراق را می روید؟
چند نفر که آنجا بودند زدند زیر خنده! تعجب کردم، حرف خنده داری زده بودم!
پرسیدم چرا خندیدید؟ خب بگویید فقط کربلا می برید!
یکی از آنها، با آرامش به من پاسخ داد: کربلایی که قرار است اگر با ما همراه باشی و بیایی 🇮🇷داخل کشور خودمان است، نه عراق!
ما قرار است به🥀مقتل هزاران #شهید دوران هشت سال دفاع مقدس در جنوب کشورمان برویم، به آنجا می گویند کربلای ایران!❣
توی ذوقم خورد!☹️
با چهره ای عبوس گفتم، چرا جماعت را سر کار می گذارید؟ دقیق بنویسید کجا می برید خب! و با غرولند از آنجا به طرف دانشکده حرکت کردم.
تمام آن روز به کربلای ایران فکر کردم، اینکه شهدای آن مناطق یعنی می توانند هم طراز با #شهید_کربلا یعنی #امام_حسین (ع) در یک جایگاه باشند و به محل #شهادت آنها نیز #کربلا بگویند؟!
حسم رفته رفته نسبت به این سفر مثبت تر می شد، به فکر راضی کردن خانواده هم نبودم، به پدرم گفتم قرار است با دوستانم به جنوب برویم و آخر سالی خوش بگذارنیم، قبل از آن نیز به شمال و اصفهان رفته بودم و پدر مخالفتی نداشت.
فردای آن روز به همان ساختمان رفتم و کارت اعزام به مناطق را بعد از ثبت نام گرفتم.
باورم نمی شد، چه کسی مرا این همه مشتاق به سفری سخت و طاقت فرسا کرده بود، نمی دانم ولی باید به این سفر می رفتم...
روز موعود، در میان تمسخر😁همه دوستان و افرادی که تا به اکنون چهره ای دیگر از من میشناختند، پای در اتوبوسی گذاشتم که احساس می کردم تمامی افرادش با من غریبه اند... سفر آغاز شد و من تمام طول مسیر را با گوشی و آهنگ هایم مشغول بودم. بغل دستی ام خیلی سعی می کرد با من دوستی همسفرانه خود را آغاز کند ولی من دوست داشتم تنها باشم و به پایان راهی که شروع کرده ام فکر کنم.
سختی های سفر یکی یکی خودشان را نشان می دادند و من رفته رفته از انتخاب خود پشیمان می شدم، اما نمی دانستم چه تقدیری انتظارم را می کشد.
تمام لحظات این سفر را به خاطر دارم اما آنقدر برایم مقدس هستند و پر از راز که هنوزم که هنوز است دوست ندارم فاش شوند!
⁉️ائل/ یعنی نمی خواهید ادامه دهید؟
ما می خواهیم بدانیم پایان دختر شر و شلوغ 18 ساله داستان چه می شود!
بگذارید شما را به #شلمچه ببرم.... سفر رو به اتمام بود و من تحولی عظیم در خود احساس می کردم. دیگر تنها نبودم، کسانی را میدیدم که هیچ کس نمی دید! با کسانی صحبت می کردم که هیچ کس صدایشان را نمی شنید!
همیشه از شنیدن این حرف ها که فلان کس متحول شده است و... خنده ام می گرفت، ولی از همان #شرهانی و صحبت های راوی منطقه ( #حاج_حسین_یکتا ) من دیگر همانی نبودم که بودم! همان جا که حاج حسین گفت روی خاک هایی نشسته اید که گوشت و خون و پوست و لباس و همه چیز #شهدا قاطی آن هستند، ترسیدم، دل من از همان روزی که اسم فاطمه را شنید و لرزید، آماده شده بود و شرهانی نقطه آغازی شد بر مسیری که اکنون می خواهم تا زنده ام ادامه دهم.
در شرهانی نمی دانستم چرا ولی تمامی لحظات بودن در آن منطقه را اشک ریختم و لبخند زدم. من متولد شده بودم، تولدی که در 18 سالگی برایم رقم خورد!
ائل:(تمام این لحظات مصاحبه مان با "بی نام" داستان به اشک می گذرد و سوزی که این اشک ها دارد و من به حال و روزی که دختر هم سن و سال من آن را تجربه می کند، غبطه می خورم)
ادامه می دهد..
📿❣سجده پایانی زیارت عاشورا بر خاک شلمچه
لحظات پایانی شلمچه بود.🌅
خوب یادم هست، دم غروب بود، زیارت عاشورا را که در طول مسیر یاد گرفته بودم، خواندم، وقت نماز شده بود. سجده آخر زیارت ماند..
خیلی دلم می خواست به جای مهر سر بر خاک شلمچه سجده کنم، اما هوا هنوز کاملا تاریک نشده بود و من جلوی جمعیت خجالت میکشیدم این کار را انجام دهم.
نماز را خواندیم. بچه ها برای رفتن جمع شدند. هوا کاملا تاریک شده بود،
در مسیر برگشت، فانوس ها روشن بود و در تلویزونی که بر سر راه نصب کرده بودند، حرم امام حسین (ع) را نشان می داد و حاج سعید حدادیان نوحه می خواند...
چشمانم بارانی شده بودند.😭
هنوز غصه سجده نکرده زیارت عاشورا روی دلم بود، اما دیگر مجالی نبود و باید برمیگشتیم
@komail31
ادامه دارد
علمدارکمیل
#ترجمه دعای سحر دیگر(غيرمعروف) 3⃣ 💠 این است جایگاه دلگیر افسرده، این است جایگاه غریب غرق شده، این اس
ترجمه دعای سحر دیگر (دعای سحر غيرمعروف) 4⃣
💠 از تو درخواست مژده میکنم برای روزی که دلها و دیدهها زیرورو میشود و به هنگام جدا شدن از دنیا خواهان بشارتم ده، سپاس خدای را که به یاری او در زندگیام امیدوارم و او را چونان اندوخته روز تهیدستیام مهیا میسازم، سپاس خدای را که او را میخوانم و جز او را نمیخوانم، اگر جز او را میخواندم، خواندنم بیپاسخ میماند، سپاس خدای را که به او امید میبندم و به غیرش امید ندارم، اگر به جز او امید میبستم، امیدم ناامید میشد؛
سپاس خدای را، خدای نعمتبخش نیکوکار زیباکردار فزونبخش دارای بزرگی و اکرام، سرآغاز هر نعمت و صاحب هر خوبی و نهایت هر رغبت و برآورنده هر نیاز. خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و باور نیکو و خوشگمانی به خویش را نصیبم کن و امیدت را در دلم استوار گردان و رشته امیدم را از غیر خودت بِبُر تا به غیر تو امید نبندم و جز به تو اعتماد ننمایم، ای لطف کننده به هر موجودی که خواهی، در همه احوالم آنگونه که میپسندی و خشنود میشوی به من لطف کن، بار پروردگارا در برابر آتش ناتوانم، پس مرا به آتش کیفر مکن، پروردگارا به دعا و زاری و ترس و خواری و مسکنت و پناهندگی و پناهجوییام رحم فرما؛
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🏴زیارت نامه
حضرت خدیجه (س) مادر حضرت زهرا (س)
بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
▪️اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاَْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَكِ بِما أَوْلاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَیْكِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ .
▪️سلام بر تو اى مادر مؤمنان، سلام بر تو اى همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو اى مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو اى نخست بانوى مؤمن، سلام بر تو اى آن كه دارائیش را در راه پیروزى اسلام و یارى سرور انبیا هزینه كرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو اى آن كه بر او جبرئیل درود فرستاد، و سلام خداى بزرگ را به او ابلاغ كرد، این فضل الهى گوارایت باد و سلام و رحمت و بركاتش بر تو باد.
@komail31