eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ سبک زندگی مجاهدان ♨️ سیره شهدا هميشه يك زيبا داشت. وارد خانه كه مي شد، قبل از حرف زدن مي زد. نمي شد. صبور بود. اعتقادش اين بود كه اين زندگي موقت است و نبايد سر مسائل كوچك خود را درگير كنيم. گاهي وقتها از شدت خوابش نمي برد. 💢 يك روز مشغول بودم، علي هم كنار ديوار تكيه داد و مشغول صحبت با من شد تا اینکه چند دقيقه بعد هنگامی که خواستم آب و غذايي براي او ببرم، نگاه كردم ديدم كنار ديوار خوابش برده. ولي با همين وضعيت ، خيلي از مواقع كمك كار من در بود ، مثلاً اجازه نمي داد كه هر شب از خواب بلند شوم و به برسم. ⬅️مي گفت: يك شب من، يك شب شما... يك شب شام آماده كرده بودم كه متوجه شديم ما شام درست نكرده چون تصور مي كرده كه به منزل نمي آيد ـ فوراً علي غذاي ما را براي آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست مي خوريم... 🌹سردار شهيد علیرضا عاصمی ؛ فرمانده تخریب قرارگاه های خاتم ، کربلا و نجف 🔖به نقل از همسر سردار عليرضا عاصمي همسرداري سرداران شهيد @komail31
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق ✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑قسمت شصت و یک برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد ک
✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑 قسمت شصت و دو 🏮دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند و با لهجه شیرین عربی پاسخ داد : خدا حفظش کنه، شما اهل سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم حضرت سکینه راحته! با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد، جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید. او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت : درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها بودن، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن. سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید : راسته تو انفجار دمشق حاج قاسم شهید شده؟ گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خنده ای عصبی لبهایش را گشود :غلط زیادی کردن! در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که به عشق سربازانش سینه سپر کرد : نفس این تکفیریها رو حاج قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یه جوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و سردار همدانیه و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم! ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت سوریه میسوخت که همچنان می- گفت : از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلا ً سوری نبودن! سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد : تو درگیری های حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیش نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه! از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت : پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزاده ها رو بیشتر تجهیز کنه! @komail31 🍀🌸🍀🌸
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق ✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑 قسمت شصت و دو 🏮دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کن
📑 قسمت شصت و سه: 🔻دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود، مظلومانه از ابوالفضل پرسید: میگن آمریکا و اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟ احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه ای ماتش برد، اون به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد : نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن! سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره عشقش چکید : اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن! و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد، دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت : ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته. دیگر داریا هم امن نبود رو به مصطفی بی ملاحظه حکم کرد : باید از اینجا برید! نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد : انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا. به قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد. ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد : میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید! بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده ای از اتاق بیرون رفت، من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم : چرا باید بریم؟ قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت، اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد : زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا... که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد : شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم. به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید : یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟ مصطفی لحظه ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست : وقتی خواهرتون رو ببرید زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید! و انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم، ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد : زینب جان یه لحظه برو تو اتاق! لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی اش نمیشد که رو به من خواهش کرد : دخترم به برادرت بگو افطار بمونه! @komail31 ☘🌸📘🌸☘
علمدارکمیل
#با_کاروان_اسرا 2⃣ 💠 وقایع بعد از #عاشورا انتقال اهل بیت به زندان عبیدالله ▪️‌عبيدالله بن زياد دستو
بنام پروردگار جهانیان ٤ وقایع بعد از ❥✦ (علیه السلام با یاری مردان بنی اسد نخست پیکر مطهر پدر بزرگوارشان را پیدا کردند و پس از گریه زاری فراوان، آن را روی بوریا (حصیر) گذاشتند سپس اندکی از خاک محل دفن را کنار زدند قبری ساخته و پرداخته ظاهر شد. آنگاه به تنهایی، بدن مطهر را در داخل قبر گذاشت؛ و به بنی‌اسد فرمود: «کسی با من هست که کمکم می‌کند» 😭 سپس صورت مبارکش را بر گلوی بریده ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) نهاد و در حالی که اشک بر گونه‌هایش جاری فرمود: چه مبارک است زمینی که بدن مطهر تو را در برگرفته است؛ دنیا بعد از تو تاریک است و آخرت با نور جمال تو روشن و نورانی. بعد از تو شبهایمان سخت و حزنهایمان طولانی است؛ تا آن زمان که خداوند سر منزلی را که تو مقیم آن شده‌ای برای اهل بیت (علیهم السلام) و خاندانت اختیار کند ای زاده رسول خدا(ص) سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو باد.» آنگاه قبر را پوشانید و با انگشت مبارک روی قبر امام (علیه السلام) نوشتند: 『هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام) الذی قتلوه عطشانا غریبا』 ↫✦ سپس برادر گرامی‌اش، علی اکبر (علیه السلام) را در پایین پای امام (علیه السلام) دفن کردند و بقیه هاشمیون و اصحاب را در قبر دیگر در زیر پای امام حسین علیه السلام) دفن نمودند. ◥✧ سپس امام(علیه السلام) به همراه بنی‌اسد به نهر علقمه رفتند؛ در آنجا با مشاهده پیکر پاک عمویش عباس(علیه السلام)، خود را بر روی بدن ابوالفضل (علیه السلام) افکند و گلوی مبارکش را بوسید. امام (علیه السلام) در حالی که به شدت می‌گریست، فرمود: بعد از تو ای قمر بنی‌هاشم خاک بر سر این دنیا؛ و سلام من به تو و رحمت و برکات الهی بر تو باد. آنگاه برایش قبری حفر کرد و همانند پدر شهیدش به تنهایی او را درون قبر گذاشت و به بنی‌اسد فرمود: «کسی با من هست که کمکم می‌کند» 📚 مقتل الحسین(علیه السلام بیروت، دارالکتاب الاسلامیه، چاپ پنجم، ••●✦✧✦✧✦●•• به کفن مگر به غیــر بوریـا نبود مگر حسین عزیـز مصطفی نبود مگر کسی که کشته شد... تنش برهنه می‌کنند؟ مگرکه پاره پیروهن به پیکرش روا نبود تشنه جگر شهید شد ز ظلم دشمنان مگر فراتــ مهــر مادرش سیدة النساء نبود؟ 😭😭😭😭😭 ━━━ ━━━ ━━━ ━━━ ━━ @komail31
صدقه و انفاق 🌻 یڪ روز ڪہ فقیࢪی به مسجد رفتھ بودو کفش مناسب نداشت، ابࢪاهیم پیش او ࢪفت و کفش خود ࢪا به آن فقیࢪ صدقه داد و خودش دࢪ اوج گࢪمای تابستان با پای بࢪھنه بھ خانھ رفت....] .🌺🦋 @komail31
_این_اولین_محرم_بدون_تو_دلم_شبای_جمعه_روضه_خون_تو.mp3
5.11M
حاج میثم مطیعی 💔این اولین محرمِ بدون تو ....💔 💔به یاد سردار سلیمانی ، علمدار رهبر انقلاب ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صدات هنوز تو گوشمونه؛👇 💚 «أَلا یَا أَهلَ الْعَالَم» من حسین‌ع را دوست دارم💔😭 @komail31
1562.mp3
685.1K
📚درس هایی از 🔰علامه جعفری🔰 🔸هدف و وسیله در حرکت حسینی🔸 (علیه السلام) @komail31
🍂🍂🍂 اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود... علیه السلام @komail31 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 سیره شهدا اهتمام به نماز اول وقت ده سال با محمد زندگی کردم،هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه،غیر ممکن بود یه شب نماز شبش ترک بشه به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد،مسافرت که می رفتیم تا صدای اذان رو می شنید ، توی بیابون هم بود می ایستاد،بارها بهش می گفتم ، مقصد که نزدیکه ، نمازتون رو شکسته نخونین ، بذارین برسیم خونه ، نمازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین ، محمد می گفت: شاید توی همین راه کوتاه عمرمون تموم شد و به خونه نرسیدیم الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم اگه رسیدیم خونه ، کامل هم می خونم . ! راوی همسر سردار محمد بروجردی 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 @komail31
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠3 علت دوری از (علیه السلام) از زبان خود امام زمان (علیه السلام)💠👇 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 📺کلیپ تصویری ⏰: کمتر از یک دقیقه @komail31