🔴حاج قاسم در مورد او گفته بود؛ این جوان الگوی جوانان عرب است و رهبر انقلاب او و پدرش را فرزندان امام خمینی (ره) میدانست...
@komail31
🔴 شهیدستاری قبل از شهادتش،اواخر دهه۶۰ و قبل ازاینکه پراید وارد ایران شه یک خودروی کاملاایرانی ساخت که متأسفانه بعد از شهادتش به تولید انبوه نرسید.اسم خودرو رو شمس گذاشتن،مخفف اسم شهید منصور ستاری.
او ایمان داشت که می شود!
ما نمی توانیم
یا نمی خواهیم؟
@komail31
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق 📑قسمت شصت و پنج 💥🔻🔥دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد وحشیانه تکفیریها را میدیدم که
#رمان #دمشق_شهر_عشق
✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد
📑قسمت شصت و شش
❇️ تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه ام حس میکردم و این خنجر قرار بود قاتل من باشد، قلبم از تپش افتاد و جریان خون در
رگهایم بند آمد. مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و میشنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری میخواند،
سیدحسن سینه اش را به زمین فشار میداد بلکه قدریبدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو میرفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :
زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟
تمام استخوانهای تنم میلرزید، بدنم به کلی
سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لبهایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم مردانه گریه میکند :
کاریش نداشته باشید، اون الله! ترسیده!
و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی آنکه ناله ای بزند، مظلومانه جان داد.
دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود.
خون پاک سیدحسن کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد :
حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟
دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :
جمع کن بریم، الان ارتش میرسه! سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :
این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف
اومده بود!
با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره
موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :
خود کافرشه!
@komail31 📘▪️▪️▪️▪️▪️
علمدارکمیل
#رمان #دمشق_شهر_عشق ✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد 📑قسمت شصت و شش ❇️ تپشهای قلب ابوالفضل و مصطفی را در س
#رمان #دمشق_شهر_عشق
✍ نویسنده فاطمه ولی نژاد
📑قسمت شصت و هفت
❇️ او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :
این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟ و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از
دست او کشید و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد :
ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!
و به خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.
ماشینشان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر
سیدحسن را هم با خود برده اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد. هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد که پیکر بی جانم را از زمین کندم و
خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش میلرزید.
یک چشمش به پیکر بی سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش
سیدحسن قربانی شد، دستانم را میبوسید و زیر لب برایم نوحه میخواند. هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید.
مصیبت مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :
بلند شید، باید بریم! که قامتی مقابل
پایمان زانو زد. مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیده ایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود تروریست دیگری برسد که با همان حال سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد
و میدیدم روح از تنش رفته، جگرم برای اینهمه
تنهایی اش آتش گرفت. عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا حرم بیصدا گریه میکرد.
مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از تروریست ها نبود که نفسم برگشت. دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده اند، ولی مصطفی میدانست و
خبری جز پیکر بی سر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق هق گریه بلند شد.
شانه هایش میلرزید و میدانستم رفیقش فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداری ام میداد :
اون حاضر شد فدا شه تا ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد :
شما پیاده شید برید تو صحن، من میام! میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانوادهاش تحویل دهد که ناله ام میان گریه گم شد:
:ببخشید منو...و همین اندازه نفسم یاری کرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بمیرم برای اهل بیت امام حسین
مدافعان حرم جانشان را فدا کردند که به حرم عمه سادات و ناموس مسلمانان سوری و عراقی بی حرمتی نشود،
تو کربلا بعد از شهادت امام حسین و اصحابش، اون نانجیبا به حریم اهل بیت بی حرمتی کردند،
کسی نبود 😭😭
لعنت خدا بر ظالمین
@komail31
💥 شهداگفتند:
هرگاه شب جمعہ
شهداےماݩ رایادڪنیم
نزد ارباب،یادماݩ مےڪنند..
این #شب_جمعه هم بہ #رسم_عاشقی
ازدشت شقایق ها یادڪنیم
ای شهدا شاهد باشید ماهم امشب یادتون کردیم و زیارتنامه شمارو خواندیم امشب شب زیارتی سیدالشهدا هست شماهم امشب دربین الحرمین کنار ارباب مون حسین هستید ماروهم یادمون کنید😭💔
#زیارتنامه_شهدا :🕊
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»
@komail31
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من به خواب کربلا
هم راضیام...
عشق یعنی به تو رسیدن
یعنی نفس کشیدن
تو خاک سرزمینت
عشق یعنی تموم سالو
همیشه بی قرارم
برای اربعینت
#شب_جمعہ
#شب_زیارتےارباب_بےڪف
❤️ٱلسَّلاَمُ عَلَی الحسین و علی
علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین و
علی اصحاب الحسین ❤️
@komail31
علمدارکمیل
.: #با_کاروان_اسرا ۹ 🔻ندای نماز جمعه را به فرمان ابن زيــاد سر دادند و مردم در مسجد بزرگ كوفه گرد آ
.:
#با_کاروان_اسرا 10
🔻(مردم در کوچهها در حال گریه برای امام حسین (ع) بودند!!!) دختر علی بن ابی طالب عليه السلام را در ميان محملی بی روپوش جای داده بودند.
راوی میگوید در آن روز به سوی زینب دختر امیرالمومنین علیه السّلام متوجه شدم، به خدا سوگند! در عین حال كه سخنوری توانا و بی نظیری بود، حیا و متانت سراپای او را فرا گرفته بود و گویا سخنان گهربار علی علیه السّلام از زبان رسای او فرو میریخت و او علی وار سخن میراند به مردم اشاره نمود سكوت را مراعات نمایند، با اين فرمان نفسها در سينه حبس گرديد و شترها از حركت باز ايستادند، تمام گردنها كشيده شد و گوش فرا میدهند تا ببينند آن بانو چه میگويد؟ آن وقت شروع به سخن كرد اما پيش از آن كه با مردم خطاب كند ابتدا خاندان خود را معرفی نمود تا همه مردم با نظر عظمت و احترام به او و گفتار او بنگرند. و سپس فرمود:
🔰 ای مردم كوفه، ای اهل فريب و حیله، آيا بر ما میگرييد؟ هنوز چشمهای ما گريان است و نالههای ما خاموش نگرديده، مثل شما مثل همان زنی است كه رشته خود را میبافت و سپس آن را میگشود، شما هم به پيغمبر ايمان آورديد و ريسمان ايمان خويش را محكم بافتيد، اما با اين گناه عظيم دوباره آن را گشوديد در شما نيست جز چاپلوسی و شر و فساد و عُجب و بغض و تملق از كنيززادگان و با دشمنان غمازی كردن، شما مانند گياهی هستيد كه بر زبالهها برويد، نه قابل خوردن است و نه موجب نفع و يا مانند نقرهای مانيد كه در دل خاك دفن گرديده، نفسهای شما چه بد برای شما در سرای ديگر ذخيره كرده شما مستوجب غضب خدا هستيد و دوزخ جايگاه شماست.
🏴 پس از آنكه ما را كشتيد اكنون بر ما گريه میكنيد؟ آری سوگند به خداوند بايد بسيار گريه كنيد و كم بخنديد، هر آينه ننگ اين جنايت دامن شما را گرفته است و با هيچ آبی نمیتوانيد اين لكه عار را بشوئيد، چگونه میتوان شست قتل پسر پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت را، شما كسی را كشتيد كه پناهگاه نيكانتان و در هنگام بلا و مصيبت دادرستان بود. كسيكه نشانه حج و جايگاه سنت شما بود. ای اهل كوفه گناه زشتی را مرتكب شديد و هلاكت و عذاب بر شما باد، كوششهای شما بی نتيجه و دستهای شما بريده باد در اين كار سخت زيان كرديد و غضب خدای متعال را برخود نازل نموديد و داغ ذلت و مسكنت بر شما نقش بست.
😭 وای بر شما ای اهل كوفه، آيا میدانيد كدام پاره جگر از مصطفی را شكافتيد؟ و كدام پرده نشينان عصمت را از پرده بيرون افكنديد؟ آيا میدانيد چه خونی از پيامبر بر زمين ريختيد؟ چه حرمتی را از او هتك نموديد؟...
🔰راوی میگوید مردم كوفه را ديدم كه بهت زده اشك میريزند و از شدت غم دستها را بر دهان گرفته و انگشتهای خود را میگزند.
📚 لهوف سيد بن طاووس: ص ۸۶
••●✦✧✦✧✦●••
⚠️⚠️⚠️
اگر #العــجـــل بگوییم
و برای ظهور آماده نشویم...
💢کــوفیــان آخــرالـزمــانـیــم💢
⚠️⚠️⚠️
#الهی_بحق_زینب_الکبری
#عجل_لولیک_الفرج
━━━ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
@komail31