eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علمدارکمیل
_چه دردسری؟ شما ببخشید، ریحانه مزاحم شما و خانواده شده. اصلا تونستید شب استراحت کنید؟ –والا خانوا
همچین آدمی خیلی خطرناکه، از حرفهایی که زد متوجه شدم تمام فکرو ذکرش انتقام گرفتن از شماست. امدم باهاتون صحبت کنم که خیلی مراقب خودتون باشید. به نظر من خانواده تون رو در جریان قرار بدید. اونام حواسشون باشه بهتره. هر چه کمیل بیشتر حرف میزد اضطراب و ترسم بیشتر میشد. خدایا مگر چه کرده ام که میخواهد از من انتقام بگیرد. کاش پدر یا برادری داشتم تا حمایتم کنند. حرف آبرویم وسط بود. با این فکرها اشک به چشمهایم آمد. –نمیتونم از خونه برون نیام که، نزدیک یه ماه دیگه امتحاناتم شروع میشه باید دانشگاه برم . نگاهم کرد و گفت: –گریه میکنید؟ اشکم را پاک کردم و گفتم: –من ازش خیلی میترسم. شده کابوسم. با این حرفهایی هم که زدید ترسم بیشتر شد. ماشین را کنار کشید و به فکر رفت. سربه زیر گفت: –گریه نکنید، بچه ناراحت میشه. بعد نگاهم کرد و گفت: –اجازه میدید کمکتون کنم؟ طوری که ان شاءالله هیچ مشکلی براتون پیش نیاد. با چشم های گرد شده نگاهش کردم و نمیدانم چرا گفتم: –میخواهین بکشینش؟ پقی زد زیره خنده و بلند خندید . وقتی خنده اش تمام شد گفت: –در مورد من چی فکر کردین؟ من تا حالا آزارم به یه مورچه هم نرسیده. –واقعا؟ همین سوالم کافی بود تا دوباره بخندد. ماشین را دوباره به خیابان کشید و به طرف خانه مان راند و گفت: –من تا حالا کسی رو نزدم. این قضیه فرق میکرد. شما هم با همه فرق میکنید . سرم را پایین انداختم. آهی کشید و ادامه داد: –به مادرتون زنگ بزنید بگید میخوام بیام باهاشون صحبت کنم. –در مورد چی؟ بی تفاوت گفت: در مورد همین مشکل. باید حل بشه. –نه، مادرم بیخودی نگران میشن . اخم کرد. –بیخودی؟ میدونستید بیشترین فجایعی که اتفاق میوفته به خاطر همین بی تفاوتی هاست، و حتی بیشترشون توسط معتادا و کسایی که اختلال روانی دارن اتفاق میوفته. آرام گفتم: –ولی شما که میگید احتمالا معتاده. سرزنش بار نگاهم کرد. –شما نگران مادرتون نباشید. من جوری براشون توضیح میدم که استرس نگیرن. با راه حلی که پیدا کردم خیالشون رو راحت میکنم. سوالی نگاهش کردم. –پیش مادرتون مطرحش میکنم. چون ایشون باید اجازه بدن. به خانه که رسیدیم دخترها نبودند. مادر گفت رفته اند برای ناهار خرید کنند. چون قرار گذاشته اند که خودشان غذا درست کنند. وقتی کمیل کم کم ماجرای فریدون را برای مادر تعریف کرد، مادر فقط با تعجب نگاهش را بین من و کمیل میچرخاند. خیلی راحت پیش کمیل گفت: –راحیل اصلا ازت توقع نداشتم ماجرای به این مهمی رو به من نگی. چه داشتم بگویم سرم را پایین انداختم و حرفی نزدم. کمیل برای پشتیبانی از من گفت: –خانم رحمانی ایشون فقط نمیخواستن شما رو نگران کنن. فکر میکردن زود رفع میشه و دیگه نیازی به مطرح کردنش نیست. من خودمم فکر نمیکردم فریدون همچین آدم عقده ای و بیشخصیتی باشه. اگه اجازه بدید من یه دوست وکیل دارم، بهتون معرفی میکنم تا از فریدون شکایت کنید . مادر از کمیل تشکر کرد و گفت: –اصلا باورم نمیشه تو همچین دردسری افتادیم. من به برادرم میگم... حرف مادر را بریدم مامان جان، میشه به دایی نگید؟ من به خاطر همین بهتون نگفتم، چون نمیخواستم فامیل بدونن، مادر اخم کرد. –به دایی بگم که فکری کنه، مگه نشنیدی آقا کمیل گفتن نباید تنها دانشگاه بری... کمیل گفت: –خانم رحمانی اگه اجازه بدید من هر روز که ریحانه رو میخوام ببرم مهد میام دنبال راحیل خانم، ایشون رو هم به دانشگاه میرسونم. بعد از ظهر هم کارم ساعت دو تموم میشه،فکر می کنم کلاسشون تا همون موقع باشه، میرم دنبالشون. بعد لبخندی زد و ادامه داد: –پارسال که برنامه دانشگاهشون اینجوری بود. مادر گفت: –شما چرا زحمت بکشید... کمیل نگذاشت مادر حرفش را تمام کند و گفت: –ببینید خانم رحمانی، هم شما و هم راحیل خانم تو این مدت اونقدر در حق من و ریحانه لطف داشتید که من دنبال فرصتی بودم که جبران کنم. خواهش میکنم به من این اجازه رو بدید. راحیل خانم بعضی روزها تمام وقتشون رو برای ریحانه میذارن. حالا من یک ساعت بخوام هر روز براشون وقت بذارم اشکالی داره؟ باور کنید من خودم هم از روی نگرانی میخوام این کار رو بکنم. فریدون آدم درستی نیست . البته با کارهایی که در گذشته کرده دیر یا زود حکمش صادر میشه و به زندان میوفته. حالا ما یه مدت کوتاه باید مواظب... مادر گفت: –مگه چیکار کرده که بره زندان؟ من که روبروی کمیل و کنار مادر نشسته بودم، لبم را به دندان گزیدم و ابروهایم را بالا دادم. اگر مادر ماجرای گذشته ی فریدون را میفهمید بیشتر نگران میشد. کمیل با مِن ومِن گفت: –کلا گفتم، خب آدم درستی نیست دیگه، دیروز خودش گفت که یکی دو نفر ازش شکایت کردن. مادر هینی کشید. –یعنی کلا مردم آزاره و مزاحم دیگران میشه؟ کمیل سرش را کج کرد و حرفی نزد. ✍ نویسنده لیلا فتحی پور @komail31
💢از واقعه غدیر خم تا حادثه سقیفه ملعونه بنی ساعده، کمتر از سه ماه فاصله است! یعنی جریان نفوذ و منافقین کمتر از سه ماه زمان لازم داشتند تا انقلابی به عظمت انقلاب رسول‌الله را منحرف کنند! 💯💯این انحراف همیشه در کمین است اگر امت بی‌بصیرت باشند... 🗣علیرضا گرائی
🔴 صرفا جهت تأمل... 🔻در برهه کنونی هیچ چیز مضرتر از کمپین‌های قطبی ‌ساز نیست؛ کمپین "محجبه‌ام اما مخالف "، سطحی‌سازی یک مسئله پیچیده است... اگر موافق یا مخالف یا بی‌حجابی یا کم حجابی یا هرچیز دیگریید؛ باید برای طرح نظر خود یا نقد نظر دیگران سوالات و پاسخ‌های اساسی بدهید... 🔹‏مخالفان بگویند؛ ۱. با جریان بی حجاب سیاسی چه باید کرد؟ کسی که اعتقادی به حجاب نداشته باشد، بی‌حجاب است اما فیلمش را برای خارج نمی‌فرستد. ۲. بی حجابی مقدمه آزادی از تقیدات اخلاقی مثل رابطه با جنس مخالفه؛ با اثر بی حجابی بر طلاق، فسادهای اخلاقی، خیانتها و ... چه باید کرد؟ 🔸‏موافقان هم بگویند؛ ۱. با رفتار خارج از عرف نیروهای انتظامی که تبعات اجتماعی دارد چه باید کرد؟ چه راهی برای پیشگیری از رفتار سلیقه‌ای یک ‌نیروی نظامی هست؟ ۲. آیا بی حجاب با کم‌حجاب و شل حجاب یکسانن و برای همه یک نسخه باید پیچید؟ نسخه فرهنگی اجتماعی حقوقی هر یک چیست؟ 💬 مهدی پناهی @komail31
‌••|🌿🌸|•• 👈🏻هر چقدر بیشتر مظلومیت رو متوجه میشی انگاری به همون میزان هم از گناه فاصله میگیری... میدونی... مضطر شدن برای امام زمان آدمو از گناه میشوره و میاره بیرون...🌊 ➕یعنی دلت میسوزه که دل امام زمانت رو بشکنی... امام زمان تنهاست...نباید قلبشو شکوند...نباید گریشو در آورد...رومون حساب باز کرده... 🔖نباید موقعی که نامه اعمالمونو میخونه بگه : واقعا این کارو کرد ؟ اینکه گفته بود من از منتظرانم که...اینکه گفته بود این کار نمیکنم...😔 نباید کاری کنیم امام زمان قلب مهربونش آزرده خاطر بشه... _زمان دلش به ماها خوشه...همیشه هم میگه برای ظهورم دعا کنید... 🌟بیا دلتنگیشو برطرف کنیم...کاری که میکنیم هم این باشه که واقعا مراقب خودمون باشیم... ما معمولی نیستیم... ما منتظر مهدی موعود هستیم... باید همه چیمون با بقیه فرق کنه...✌️ میدونم سخته... ولی سختیش شیرینه... مگه نه ؟ امام زمان اگر ظهور کنه دیگه کسی نمیتونه گناه کنه ... به خاطره همین بعد ظهور دیگه گناه نکردن هنر نیست ... به حرفم فکر کن...🙂🌿 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج @komail31 ❤️
سلام_مولای_مهربانم❤️ اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق جہــاڹ انتظار قدومت را می کشد چشمماڹ را بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ اے روشڹ تر از هر روشنایی أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفرج🤲 @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به رسم هر اول هفته چون صبح، اشتغال به كثرات و ورود در دنياست و با مخاطره اشتغال به خلق و غفلت از حق انسان مواجه است، خوب است انسان سالك بيدار، دراين موقع باريك براي ورود دراين ظلمت‌كده تاريك، به حق‌تعالي متوسل شود و به حضرتش منقطع گردد؛ و چون خود را در آن محضر شريف آبرومند نمي‌بيند، به اولياي امر و شفعاي انس و جان يعني رسول ختمي(ص) و ائمه معصومين (ع) متوسل گردد و آن ذوات شريفه را شفيع و واسطه قرار دهد. پس هفته خود را با سلام بر پيامبر نور و رحمت و اهل بیتش ( ۱۴معصوم ) آغاز کنیم : 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 🌺السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 💐السلام علیکِ یا فاطمةالزهراء 🌷السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ المجتبی 🥀السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداء 🌹السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدین 🌼السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ الباقر 🌻السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ الصادق 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ الکاظم و رحمة الله و برکاته 🌴السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی و رحمة الله وبرکاته 🌾السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ الجواد 🌳السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ العسکری 🌹السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان و رحمة الله و برکاته شنبه به نام پیامبر اکرم صلی الله است. ذکر شنبه : ۱۰۰ مرتبه یا رب العالمین @komail31 🍃🍃🌸🍃🍃
‍ ▫️به مناسبت روز (24 ذی الحجه) آرام و قرار نداشتند. پیامبر صلی الله علیه وآله برایشان نامه فرستاده بود. دعوتشان کرده بود مسلمان شوند. مسیحی بودند و اهل نجران. گفتند: اگر واقعا پیامبر خداست، باید اسمش در کتاب‌های آسمانی قبل آمده باشد. رفتند سراغ صحیفه‌ی حضرت آدم. بخشی از صحیفه، قصّه‌ی روزهای اوّل خلقت بود. همان‌جا که خدا همه‌ی فرزندان آدم را به او نشان داد. در میان همه آن‌ها، چهارده نور چشم آدم را خیره کرد.🌟 پرسید: خدایا این‌ها کیستند؟ شنید: "این‌ها بهترین فرزندان تو هستند: محمّد و اهلبیتش علیهم السلام" در میان آن چهارده نور، مردی بود که وجودش مثل ستاره‌ی صبح می‌درخشید. خدا به آدم فرمود: "روزی به دست این فرزندت بندگانم را نجات خواهم داد ✨ آن روز زمین را از عدالت و مهربانی لبریز خواهم کرد، همان‌طور که از ظلم و بی‌رحمی پر شده" 📚 برگرفته از اقبال الاعمال، جلد2 ص336. @komail31 🍃❤️🍃
نوجوانی عاشق؛ که دارویی عاشقانه می‌خورد 🌓آخرای شب بود که  پرده برزنتی سنگر را کنار زد و آرام به کنار دستم خزید و آهسته  گفت: میشه ساعت چهار صبح بیدارم کنی تا داروهایم‌ را بخورم؟ سـاعت چهـار صبح بیـدارش کردم. تشـکر کرد و بلند شـد از سـنگر رفـت بیرون، بیسـت الی ۲۵ دقیقه گذشـت، اما نیامد. نگرانش شـدم. رفتم دنبالش؛ هوا مهتابی بود بعد از جستجوی اطراف سنگرهای یک صدای زیبا و سوزناک مناجات  شنیدم ، رفتم به دنبال صدا ، دیدم یه قبر  کنـده و داخل قبر  نمـاز شـب میخوانـد و زارزار گریه می‌کند! در تاریکی لرزش شانه‌هایش را حس می‌کردم، نزدیک شدم که سایه‌ام در نور مهتاب به داخل سنگر افتاد. سرش را بالا کرد چشمانش اشکبار و صورت صاف و بدون مویش خیس بود. با چشمانی نگران گفتم: مرد حسابی! تو که منو نصف جون کردی؟ می‌خواسـتی نماز شـب بخونـی چرا بـه دروغ گفتی مریضـم و میخـوام داروهام‌ رو بخورم؟! با بغض و اشک گفت: خدا شـاهده من مریضم، چشـمای من مریضه، دلـم مریضه ؛چشـام مریضـه چـون توی این ۱۶ سـال امـام زمان رو ندیده ، دلم مریضه چون بعـد از ۱۶ سـال هنـوز نتونسـتم با خدا خـوب ارتبـاط برقرار کنم؛ گوشـام مریضـه چون هنوز نتونسـتم یه صدای الهی بشـنوم! یک مرتبه پشتم لرزیدم  نمی‌دانم از سرمای سوزناک نیمه شب بیابان‌های اهواز بود یا از گرمای سخنان آتشین این بسیجی نوجوان ، تیر صدایش قلبم را نشانه گرفت و اشکم را جاری کرد ، نوجوان دروغی می‌گوید که از هزار راست هم راست‌تر است  ؛ نوجوانی عاشق که دارویی عاشقانه می‌خورد![1] ۱- بر اساس خاطره ای از   صاحب الزمانی @komail31 🍃🌸🍃