•
.
شدهایممردمـےپرازازادعا
تنھایـےباگناه..
درجمعباخـدا..:)💔
#بـھخودمونبیاییم..
.
•
@shAhmad
رفقاکانالرسمـے#شھیداحمدمھنة
زیرنظرخانوادهشھیدبزرگوار .
یِحمایتمشتـےکنیددرستنیستکانال
شھداخالـےبمونـھ🚶🏿♂❗️
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
(:♥
•
.
بارالھا..!
ازاینکـھبـھبندهحقیرتتوفیقدادیکـھ
درراهتگامبرداردتوراسپاسمـےگویم ،
وازاینکـھتوفیقمدادیکـھدرجبھـھدر
کنارخالصانومخلصانراهتقدمبردارم
توراشکروسپاسمـےگویمودراینراه
دیدارخودتراهـمنصیبمگـردان...:)💔
#شھیدمحمدحسینمحمدخانے'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥️
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_بیست_و_هشتم🙋🏻♂🔥
- هانیه :
میگفتند جلوی ماراگرفتند که نتوانیم خوش باشیم!؟
ولی نه …تاحالا کسی با من کاری نداشته
کسی هم به من زور نگفته ،
پس کی جلویم را گرفته؟
همه چیز دست خودم بود ! خودم میخوردم میچرخیدم …
میگفتند با نماز خواندن وقتمان تلف میشود
ما خودمان بیکار و مفسد فی الارض بودیم
شاید ساعت ها از بیکاری خیابون ها و پاساژ هارا متر میکردیم تا ساعت بگذرد!
یعنی نیم ساعت نمیشد نماز خواند
نماز اصلا سخت نیست ،از خط چشم که حداقل سخت تر نیست نیم ساعت وقت باید گذاشت تا صاف دربیاد
میگفتند ما باید در دوستی با پسرها آزاد باشیم !؟
ولی چرا تن به کاری بدهیم که آخرش معلوم است!؟
خداروشکر کمبود دوست که نداریم این همه دختر
اگرهم پسر میخواین برین ازدواج کنید
همدم و دوستتون میشوند
میگفتند مذهبی ها فقط بلد هستند گریه بکنند اما من خودم چند روز پیش یک فیلم دیدم از یک هیئت
یک آقایی میخوند
( اخت الرضا یا معصومه …
شب مستی
شب عرض تبریکه
دل ها امشب به خدا چقدر نزدیکه)
باید میدیدند که چجوری دست میزدند و کل میکشیدند
باید میدیدند که چقدر شکلات میریختند روی سرشان
ما هیچ وقت اینطوری دست نزده بودیم وشادی نکرده بودیم حتی توی عروسی ها و تولد ها
نه آنها افسرده نیستند !
میگفتن ما رژیم میگیریم تا دِین روزه را اَدا بکنیم
اما هیچ رژیم به اندازه روزه به آدم کمک نمیکنه
یادمه سال اول تکلیفم
چند ماهی بود خون دماغ میشدم
کم کم داشتیم فکر میکردیم سرطان خون دارم
اما وقتی یک ماه روزه گرفتم دیگه هیچ وقت توی عمرم خون دماغ نشدم
رژیم ما مثل جاروی دستی بود
فقط آشغال های درشت بدن را جمع میکرد
اما روزه همه آشغال های ریز و درشت کلا جمع میکرد
آدم روح و جونش سالم میشود
من شادی که توی سال اول تکلیف داشتم
هنوز تا الان مثلش را پیدا نکردم
خیلی عصبانی بودم که این چیزهای بچگانه را باور کردم مگر من عقل نداشتم!؟
چرا یکم فکر نکردم
من الان همون هانیه ام فقط یکم فکر کردم
تا برای همه حرف های اون اکیپ کذایی جواب پیدا کردم
متاسفم برای خودم
اون روز تا شب سرگردان و عصبی توی خونه راه میرفتم
تا اینکه بعد از نماز مغرب یکم آرام شدم و گفتم جبران میکنم
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#یاعلـے💚':)
•
.
قَسمبـھوَعدهیشیرینِمنیمتیرنـے
منایستآدهبمیرمبـھاحترامعلـے؏😌💚
#یاعلی
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
امروزفعالیتکانالبسـےکمتره!😁💚
برینبـھحالواحوالدلتونبرسید😉❕
التماسدعا :)🌹
197.4K
دیگھ چجوࢪے بـاید تبݪیغ ڪنھ امیࢪاݪمۅمنیݩ ڪھ غࢪبٺ غدیࢪ بࢪطࢪف بشھ!
🎧#آپناهیان
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
هدایت شده از 『وِتْرَ الْمَوْتوٓر』
در وصف علی بسبود این نکته که باید
اثبات کند شیعه که این مرد خدا نیست
شب عیدی
حرم ابالحسن علی بن موسیٰ
به یاد همهٔ رفقای وتر و نجوا هستیم
و همچنین کانالای آشنای دور و نزدیک:
💠دچار
💠در ره حق
💠حرف حق
💠شبیه ابر و طلبهٔ عکاس
💠۱۳۵
💠۷۵۹
💠قسم
💠حر
💠تفاح و جانان
💠بیت الاسرار
💠مزیل الهم
💠اغماء
💠عرف
💠پر پرواز
💠عطر یاس
💠کانون مشکات
💠آبی روشن
💠شائق
💠علمدار کمیل
💠مهاد
💠صوٓنا
💠نجوای بینهایت و نجوا مدیا
وبعضی از کانالایی که به رحمت خدا رفتن
و بعضی کانالایی که ممکنه الان تو ذهنم نباشن
#خلاصهاینکهجاتونخالی
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
در وصف علی بسبود این نکته که باید اثبات کند شیعه که این مرد خدا نیست شب عیدی حرم ابالحسن علی بن م
زیارتقبول ،
دمتونحیدرےبزرگوارخیلـےلطفکردین!:)🌱
https://pay.eitaa.com/v/?link=Q9YML
عیدیازطرفداشابرام!😎♥
دیگـھبـھبزرگواریخودتونببخشیدکمـھ!😅🤦🏿♂
عیدوڪممبروڪ :))🌱
هدایت شده از 【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
بخاطرلبخندرضایتامامزمانموننماز
اولوقتبخونیم🌼:)!
#نمازتسردنشہبچہشیعہ♥
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥️
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_بیست_و_نھم🙋🏻♂🔥
- هانیه :
فردای آن روز در کمد لباس هایم را باز کردم حقیقتا هیچ لباس پوشیده ای که در شأن انسان باشد پیدا نکردم
همه مانتو های جلوباز و شلوار های پاره و کوتاه رو جمع کردم
فقط یک مانتوی بلند با روسری پوشیدم
تازه یاد گرفته بودم لبنانی روسریم را ببندم
اصلا گرم هم نبود تازه خیلی خوب و مرتب روسری روی سرم جا خوش میکرد!
راه افتادم سمت بازار و پاساژ ها
از همان مغازه اول شروع کردم …
روسری های بزرگ که راحت بشود لبنانی بَست را خریدم
فروشنده فهمید که من تازه اومدم برای حجاب خرید بکنم و تجربه ندارم
بهم سه تا گیره روسری و ساق دست هدیه داد
موقع خرید چادر نمیدانستم اسم اون چادر هایی که دست نداره چیه و بعد فهمیدم اسمشان چادر ملیِ هست
چادر گل گلیهم خریدم که برای نماز هربار مجبور نشوم که مانتو و شال بپوشم
مانتو هایی که داشتم را نمیتوانستم بپوشم
برای همین دو سه تا مانتو پوشیده و ساده خریدم
جانماز هم میخواستم بخرم
یک سری جانماز ها بود عکس یک مسجد طلایی روش بود …
----
- ببخشید آقا اینجا کجاست؟
+ مشهده
- میشه آدرسشو بدین!
+آدرس! برای امام رضاست دیگه
- هوف ، خب برای حضرت فاطمه رو ندارین؟!
+سرشو انداخت پایین و گفت مادر خونه نداره(:
- چرا !؟ اشتباه میکنید شما
+ باور کنید هیچ کس از جای ایشون خبر نداره
یک پسر جوونی داخل مغازه داشت به حرف های ما گوش میداد به اینجا که رسیدیم با لهجه گفت :
جو نِـمِ فِـدا غِیرت عِلی
جانماز مشهدو ازش خریدم و گفتم : هروقت فهمیدید حرم حضرت فاطمه کجاست به ما هم بگید
----
لباس های قبلی هم بردم دادم به یک کارگاه خیاطی
قرار شد از پارچه این لباس ها استفاده بکنند
توی راه چادر مشکی سرم کردم
خیلی ها بااحترام بهم میگفتن : ببخشید خانوم اجازه میدید ما رَد بشیم؟!
خیلی خوشم میومد
ابراهیم خان
دو هیچ به نفع من
توی راه یه مغازه فرهنگی بود رفتم داخل …
یک سربند شبیه سربند یازهرا ابراهیم دیدم
همونو خریدم …
خانومه میگفت این سربند ها تبرک شده کربلا هستن
ازش پرسیدم کربلا کجاست!؟
اول فکر کرد دست انداختمش اما بعد گفت مرقد امام حسین و حضرت عباس
اونجا فهمیدم داداش حسن کربلاست ولی این حضرت عباس کی بود خدا میدونه
………
وقتی برگشتم خونه کسی نبود انگار رفته بودن خرید مواد غذایی
لباس های جدیدمو توی کمد گذاشتم
عکس خواننده ها و بازیگر هارو کندم گذاشتم داخل یک پوشه سبز رنگ
لوازم آرایشی امو دوست داشتم اما حقیقتا دلم نمیومد ازشون استفاده کنم
هربار که رژ لبمو برمیداشتم حالم بهم میخورد
اخه یه جا شنیدم از جنین درستش میکنن ،دیگه دنبالش نرفتم الان هم هنوز نمیدونم این حرفشون درسته یا نه
اما دیگه نمیتونم استفاده بکنم!
از این قرار رژ لب هم مثل سیگار میمونه
اولش خوبه اما اخرشو خدا بخیر بکنه …
کلی ریخت و پاش کرده بودم
کتابامو چیدم گوشه اتاق !
بالاخره بعد سه ساعت اتاقم کلا تمیز شد و با همیشه فرق داشت
کی فکرشو میکرد یک روز هانیه بخواد همه لوازم آرایش عزیزتر از جونشو بندازه دور!؟
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣