eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"😂 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند😂 من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..! سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت...😱 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟ گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!😂 🍃 برای شادی روح شهدا https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
[🌸🕊] آن ها چفیه داشتند… من دارم!!!👌 آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… من حجاب دارم تا زهرایی زندگی کنم…❣ آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… من حجاب دارم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…😶 آنان موقع شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند… من حجاب دارم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…😶😶 آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … آنان سرخی خونشان را به حجاب امانت داده اند… من حجابم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم..🙂🙂 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️ ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث به افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️ 💥قسمت هفتم : شرطبندی ✔️راوی : مهدی فریدوند ، سعید صالح تاش 🔸تقريباً سال 1354 بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم. سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟ بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان. دقايقي بعد بازي شروع شد. تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. 🔸همان روز به يكي از محله هاي جنوب شهر رفتيم. سر 700 تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند. 🔸يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه شد ما پول نميگيريم. يكي از آنها جلو آمد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد! 🔸همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟! باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! 🔸هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با سر 500 تومان بازيکردند. ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 🔸آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد. شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از ، حاج آقا احکام ميگفت. تا اينكه از شرط بندي و پول صحبت کرد و گفت: پيامبر ميفرمايد: «هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد .» و نيز فرمود هاند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .» 🔸ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده بخشيدم! حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، بکن اما شرط بندي نکن. 🔸هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان! ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و... 🔸ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به ، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم. که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد. ٭٭٭ 🔸دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شر طبندي نكنيد. اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! آخرای بازي بود كه آمد. به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. 🔸از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟ ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد. 🔸ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد! ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي داشت. در کوهنوردي يک کامل بود. تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبحهاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند تجريش. نماز صبح را در صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند. 🔸فراموش نميكنم. ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد! اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. ابراهيم را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
☘ سلام بر ابراهیم ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💠 تمام کارها بازی است همراه با ابراهیم به سمت مقر سپاه می رفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم . صدای اذان ظهر که آمد ، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت . گفتم : آقا ابراهیم ، بیا زودتر بریم مقر ، همونجا نماز رو می خونیم . ما که بیکار نیستیم . داریم کار رزمنده ها رو انجام می دهیم . این هم مثل نمازه . با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت : تموم این کارها بازیه . هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه . هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم . ان شاء الله اثر اهمیت به اول وقت رو تو زندگی خودت می بینی .🍃 ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنکر***اقم الصلوه لذکری . یقینا نماز ( انسان را ) از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد . ( عنکبوت / ۴۵ ) به خاطر یاد من ، نماز را اقامه کن .( طه / ۱۴ ) 📚 خدای خوب ابراهیم ص18 https://eitaa.com/joinchat/1657995312C1fa40b70d9
در جواب دوستی که می پرسد چرا نماز می خوانی میگویم : نمازجویبارپاکی است .نمازراه رسیدن به کمال است،نمازنورالانواراست✿⊱،
» 🌹شهــید ابراهیم هادۍ ابراهیم همیشه قبل از مسابقات دو رڪعت میخواند ازش پرسیدم چه نمازی می‌خــوانــۍ؟ گفت: دو رڪعت نماز میخوانم و از خدا میخوام یوقت تو مسـابقه حــال ڪسی نگیرم.
⁉️ حاج آقا جاودان فرمودن اگر نماز رو بد بخونیم و خرابش کنین،خودِ نماز مارو نفرین می‌کنه!😟 و خیلی اوقات ما گرفتاری‌هایی که داریم برای نفرین نمازه!😞 برعکس هم هست؛🤔 اگر نماز خوبی بخونیم نماز مارو دعا می‌کنه!😮😃 اگر دعا کنه دیگه شیطان از پس ما برنمیاد...🤗 اگر هم به هر دلیلی نسبت به هستید از نسخه (ع) استفاده کنید! که فرمودن چون کسی نسبت به نماز بی‌رغبت باشد را با اخلاص و ترجمه به معانی آیات #٧نوبت بخواند نسبت به نماز راغب گردد.🍃🌸
❌آیا جانباز جنگ صفین و از یاران و شیعیان حضرت علیه السلام بود و بعد ها راهش عوض شد و قاتل علیه السلام شد؟🤔 یکی از مطالبی که این روز ها دست به دست می شود این است که شمر از جانبازان و امیرالمومنین بوده و بارها به حج رفته بود و از بس نماز خوانده بود پیشانی و زانوهایش بسته بود و تمام تلاش نویسنده و گوینده مطلب این است که می خواهد طوری القا کند که آری امام حسین علیه السلام را شیعیان کشتند پس آی شیعیان مواظب باشید شمر نشوید!!! حال واقعیت چیست؟ مطلب از ۵ جهت مورد بررسی ست ❌تولد شمر ❌قبل از جنگ صفین ❌حضور در جنگ صفین ❌جانبازی در جنگ صفین ❌بعد از جنگ صفین ❌۱)تولد شمر از طریق در نحوه زنا زادگى وى نقل شده که روزى مادر شمر که زن بزچرانى بود و در بیابان به کار خود مشغول بود ، از چوپانى که از کنار او مى‌گذشت ، تقاضاى آب کرد تا با آن رفع عطش کند . تقاضاى شیطانى خود را شرط دادن آب قرار داد و مادر شمر نیز پذیرفت و از این طریق ، شمر منعقد شد! 📚بحارالانوار ج ۴۵ ص ۵ و به این دلیل بود که در هم امام حسین علیه السلام شمر را پسر زن بز چران خطاب کرد و هم زهیر بن قین علیه السلام خطاب به شمر گفت:ای فرزند زنی که بر پاشنه پایش ادرار می کند(استعاره از زنی که در سن کم زنا کرده) ❌۲)شمر قبل از جنگ صفین شمر از قبیله ی بود که پدرش و قبیله اش مسلمان نمی شدند تا وقتی که از مسلمانان شکست خوردند و بعد اسلام آوردند! ❌۳)حضور شمر در جنگ صفین حضور شمر در جنگ صفین به همراه قبیله اش هوازن و تیره اش بنی ضباب در جبهه ی امیرالمومنین علیه السلام قطعی ست اما مساله انگیزه ی حضور اوست! در زمان جنگ صفین،شمر از بزرگان قبیله ی خودش نبوده و به دستور بزرگان قبیله خودش که تصمیم گرفته اند در لشکر امیرالمومنین باشند،بر مبنای سنت قبیله گرایی مانند سایر مردان قبیله اش در جبهه ی امیرالمومنین علیه السلام قرار گرفته و با انگیزه های قومی قبیله ای در جنگ حضور داشته است. 👌شاید برای تان سوال باشد که مگر می شود؟ که باید گفت بله در عرب آن روز ها سنت قبیله گرایی رواج زیادی داشته و نمونه اش شخصی به اسم قزمان بن حارث از افراد حاضر در جبهه رسول خدا در جنگ اُحد بود که وقتی در جنگ جراحت دید و در حال مرگ بود اطرافیانش گفتند: (ای قزمان تو امروز به امتحان و بلای سختی گرفتار شدی بنابراین بشارت باد تو را شهادت و باغ بهشت بر تو گوارا باد) قزمان جواب داد: باغی از بهشت؟ لب فرو بندید، شما گمان کرده اید که من به خاطر اسلام جنگیدم؟ نه.چنین نیست.من تنها برای ام و جنگیدم. قزمان این را گفت و برای رهایی از رنج جراحت با بریدن رگهای پشت آرنج دست خود،خودکشی کرد.و رسول خدا گفت او از اهل جهنم است. ❌۴)جانبازی شمر در جنگ صفین روایت طبری و نصر بن مزاحم از شمشیر خوردن صورت شمر در جنگ صفین قابل استناد نیست.زیرا روایت طبری مستقل نیست و همان روایت نصر بن مزاحم است پس این روایت خبر واحد است و راوی خبر واحد جانبازی شمر اشخاصی هستند که یکی در کارنامه اش نوکری یزید را کرده است و دیگری نوکری خاندان عمر را. و برای شیعیان این روایات قابل پذیرش نیست. حتی در صورت پذیرش اینکه شمر در جنگ صفین جانباز شده باید بگوییم او جانباز سنت و دستور بزرگان قبیله خودش شده نه جانباز راه امام معصوم علیه السلام. ❌۵)شمر بعد از جنگ صفین شمر بعد از صفین با معاویه بیعت کرد.در صورتی که بعد از صفین افراد دو دسته شدند یا به امیرالمومنین علیه السلام وفادار ماندند یا به خوارج پیوستند و هم با امیرالمومنین و هم با معاویه دشمنی کردند.اما شمر راه سوم را انتخاب کرد و با معاویه بیعت کرد و مامور شد که شیعیان را بکشد که نمونه بارز آن کشتن حجر بن عدی بود😐تا نشان دهد که از سر محبت به علی علیه السلام در صفین حضور نداشته!و بعدها هم که ماجرای کربلا را به وجود آورد ❌❌❌ از تمام این مطالب اثبات می شود که شمر نه تنها شیعه و از جانبازان صفین نیست بلکه زنازاده ایست که از تولد تا مرگ دشمنی اهل بیت علیهم السلام را داشته است.و رفتن و خواندن به تنهایی دلیل بر عاقبت به خیری نیست و حرامزاده ترین های تاریخ مانند شمر هم اهل نماز و حج بوده اند و آن چه مهم است اهل بیت علیهم السلام است.و هیچ شیعه ای حاضر نیست امام ش را بکشد و تمام دشمنان در کربلا غیر شیعه بودند. •°•علمدارکمیل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
[🌸🕊] آن ها چفیه داشتند… من دارم!!!👌 آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… من حجاب دارم تا زهرایی زندگی کنم…❣ آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… من حجاب دارم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…😶 آنان موقع شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند… من حجاب دارم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…😶😶 آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … آنان سرخی خونشان را به حجاب امانت داده اند… من حجابم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم..🙂🙂
•• 🕊 امروز مثل شھید عجول باشیم! آقا سجاد عجول بود؛ در خواندن اولِ وقت وچون تشنه‌ای کھ روزها آب نخورده در طلب رسیدن وقت نماز بود عجول که باشی براے "نمازِ اولِ وقت" خدا هم عجله میکند براے "وصال"
بیچاره نمی دانست ورشکستگی اش مقدمه ی رسیدن به شغل بهتریست؛ را ترک کرد..!! امتحانش را بد پس داد...
انسان یڪ تذکر در هر ۴ ساعت بھ خودش بدهد بد نیست...! بهترین موقع بعد از پایان وقتی سر بھ سجده میگذاریم ؛ مرورۍ بر اعمال صبح تا شب خودبیندازد آیا کار ما براۍ رضاے خدا بود یا خیر؟! :) 〖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا پشت خط باشه چیکار میکنێ؟ وقتی داری ظرف میشوری یکی زنگ میزنه میدویی میری جواب میدۍ... درصورتۍ که نمیدونه پشت خط کیه..... 😍 😍 😊 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پی بردن به حقایق نماز... این فیلم رو از دست ندین. چرا نماز میخونیم🤔 نماز چه تاثییراتی داره🤔 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
بیچاره نمی دانست ورشکستگی اش مقدمه ی رسیدن به شغل بهتریست؛ را ترک کرد..!! امتحانش را بد پس داد...
شهیدمحسن حججی(: بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش می‌کردم، می‌گفت: میل ندارم. یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را می گرفت.😉 چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود✨ همہ گردان می‌دانستند محسن اهـل و شبـانـه اسـت. 📚بـرشی از کتاب •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
یہ‌بچہ‌مذهبی‌باید و و اصولش‌روبہ‌هیچی‌نفروشہ‌وجوری‌ محکم‌و وایستہ‌کہ‌بہ‌بقیہ‌هـم وشور وحال‌بده!!
بعضیاتاتقی‌به‌توقی‌میخوره‌سر خالیش‌میکنن...!🔪😐💔
+خدایاتوکه‌درهای‌‌آسمامت‌را سخاوتنمدانه‌بازکرده‌ای... برمن‌منت‌بگذار... وکاری‌کن‌نمازهایم شود...💔:)
♥🍃 🍃 • • ●|💛روایتۍازتو💛|● • • همراه با ابراهیم به سمت مقر سپاه می رفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم . صدای اذان ظهر که آمد ، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت . گفتم : آقا ابراهیم ، بیا زودتر بریم مقر ، همونجا نماز رو می خونیم . ما که بیکار نیستیم . داریم کار رزمنده ها رو انجام می دهیم . این هم مثل نمازه . با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت : تموم این کارها بازیه . هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه . هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم . ان شاء الله اثر اهمیت به اول وقت رو تو زندگی خودت می بینی .ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنکر***اقم الصلوه لذکری . یقینا نماز ( انسان را ) از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد . ( عنکبوت / ۴۵ ) به خاطر یاد من ، نماز را اقامه کن . ( طه / ۱۴ ) 📚 •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
برترین چیزى است که مى‏تواند همه‏‌ى افراد جامعه‏‌ى مسلمان را به تهذیب و تعالى و برساند. ❦اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❦ •°•علـمـدارکـمـیـل•°• ╔❁•°•♡•°•❁╗ @komeil3 ╚❁•°•♡•°•❁╝
+خدایاتوکه‌درهای‌‌آسمامت‌را سخاوتنمدانه‌بازکرده‌ای... برمن‌منت‌بگذار... وکاری‌کن‌نمازهایم شود...💔:)