‹ هیئتخادمانِولـےعصر ›
انگار حاج احمد دستم را گرفت و رھِ صدساله را به سرعت پیمودم.سربازی و خدمت در مناطقۍ دور افتاده را ان
رفاقت با تو را با تمام دنیا عوض نمیکنم ء.
وَ ازدواج کھ آرزوی شما بود ، با دختری
که به واسطهشهدا با او آشنا شدمو خدا
را شاکرم که حاج احمد از دخترانِ پاک
دامنش نصیبم کرده است ، هم نام حضرتِزهراسلاماللهعلیهاوازخانوادهاۍ
که به شرطِ اینکه به دلیل نداشتن فرزند
پسر برایش فرزند خوبو باایمانی باشم
دختر مومن و پاکدامنشان را با مهریهای
ساده به عقدم درآوردند و من هم تنها
خواستھام از ایشان مهیا ڪردن زندگی
برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و
با کمکِ هم زندگی مهدوی عجلالله را
تشکیل دادیم، خانوادهای که در روزهای
نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در
سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص
بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و
دلتنگی غمی نداشته باشند .
همین جا بود که احساس کردم یکی
از راه های رسیدن به خداوند متعال
وقرار گرفتندر مسیر اسلاموانقلاب
عضویت در سپاه است و همین جـا
بود کھ باز حاج احمد کمکم کرد و
لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری
را نصیبم کرد .
وَ همسرم وَ همسرم وَ همسرم ؛
میدانم و میبینم دست حضرتزینب
سلاماللهعلیها کھ قلب آشوبت را آرام
میکند،همسرم شفاعتی که همسروهب
از مولا اباعبدالله شرط اجــازه میدان
رفتن وهب گذاشت طلبِ تو !
خاطرات مشترکمان دلبستگی نمیآورد
برایم،بلکه مطمئنم میکند که محکمتر
به قتلگاه قدمبگذارم چون تو استوارتر
ازهمیشه علیِعزیزمان را بزرگ خواهی
کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت
حجت به اقدای پدر سربازی کند .
Shahid_Hojaji_244387.mp3
3.4M
ء. مینویسم برایِ تو ای عزیزجان پدر !
حالا انگار سبکتر از همیشهام و خنجر
روی بازویمنیست شاید بویِخون است
که میآید ، بوی مجلس هیئت موسسه
و شبهای قدر و یاد حاجحسین بهخیر
که گفت مؤسسه خون میخواهد و این
قطرهها که بر خنجر میغلطد ارزانی ِ
حاج احمدۍ کھ مسیر شیب الخضیب
شدنم را هموار کرد .
خدالتریب شدنم را از مسجد فاطمه
الزهرایِ دورک شروع کردم و بهخاک
آلودم تمام جسمم را تا برای مردمۍ
که عاشق مولایند مسجد بسازیم .
روی زمینی نیستم که میبینید ملائک
صف به صفند کاش همه چیز واقعی
بود،درد پهلویم ساکت نمیشد و حالا
منتظر روضه قتلگاهم ، حتما سخت
استبرایتان خواندن ولی برایمن نور
سید و سالار شهیدان دشت را روشن
کرده است .
اینجا رضاً برضاک را میخواهم زمزمه
کنم.انگارپوستدستم را بین دوانگشت
فشردند و من مولای بیسر را میبینم
که هم دوش حضرت زینبآمدهاند و
بوی یاس و خون در آمیخته هستم . حرامیاندرشعلههایشرارتمیسوزند
و من بدن بیپیکرم را میگذارم براۍ ِ
گمنامی برای خاک زمین .💔
-
با معرفـے نامهـ؛ ‹ شهیده صدیقه رودباری › در خدمتتون هستیم رفقا .🌱
#معرفی_شهدا
• هیئتخادمانولـےعصر .
.
🤍﹡⸤ @komeil_78 ⸣
سلام بر دختران پاکدامن و پسران غیور سرزمینم ، من صدیقه رودباری هستم .
روزهای نوجوانیم در سال هایی سپری شد که سرزمین مان در پیچ وتاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود . در آن روزها من خود را به به خیل عظیم وخروشان ملت می رساندم ودر تظاهرات ها شرکت می کردم وتا صبح نیز به مداوای مجروحان میپرداختم.
انقلاب که شد در مدرسه مان انجمن اسلامی را راه انداختم و فعالیت هایم را منسجم تر کردم . خانواده و دوستانم من را آخر هفته ها در آسایشگاه کهریزک و یا معلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند ، من آنها را شستشو می دادم وبهشان رسیدگی می کردم .