eitaa logo
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
274 دنبال‌کننده
95 عکس
17 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › • . باترۍ خالـیھ بچه حزب‌اللهـے رو فقط هیئت میتونه شارژ کنھ🖤، - وَاینجا‌هیئتـےبایادوحضورشُهدا : )! . کانالِ‌اصلی ؛ ‌‌Γ eitaa.com/komeil3 . . . #هیئت‌خـٰادمان‌ِولـےعصر🌱'
مشاهده در ایتا
دانلود
البته از حق نگذریم این دوران سخت و سیاه، هرچه قدر بد بود، خوبیایی هم داشت و باعث شد من با شخصیت های بزرگی مثل شهید رجایی آشنا بشم که خودش بعدا داستان های دیگه ای برام به دنبال داشت ک براتون تعریف خواهم کرد
خلاصه ماجرا، آبان ماه سال ۱۳۵۳ پس از یک سال تونستم از زندان آزاد بشم، ولی خب هنوز سربازیم به اتمام نرسیده بود 😕 ولی خب من دیگه الان از دید اونا یه خرابکار بودم، پس از درجه مرجه خبری نبود به عنوان سرباز صفر منو فرستادند منطقه ۲ شیراز و حتی حقوق و مزایامو هم قطع کردند حتی پول کرایه اتوبوس روهم بهم نمیدادند
به هر زحمتی بود سربازی رو به اتمام رسوندم ولی بعدش نه توی پالایشگاه و نه هیچ جای دولتی دیگه، بهم کار نمیدادند منم به ناچار با مسافرکشی خرج خونه و زندگیمو درمیاوردم
یه مدت کوتاهی توی شرکت بوتان تونسته بودم مشغول بشم ولی بعدش به پیشنهاد دوست خوبم آقای بهروز بوشهری، به رشت رفتم و توی شرکت پارس توشیبا مشغول شدم
تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و منم از طرف کارگرایی ک توی شرکت مشغول بودند به عنوان مدیر کارخانه پارس توشیبا انتخاب شدم
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و منم از طرف کارگرایی ک توی شرکت مشغول بودند به عنوان مد
دیگه بیشتر از این سرتون رو به درد نمیارم بقیه ماجرا که پس از انقلاب چه اتفاقاتی برام افتاد رو توی یه فرصت دیگه براتون تعریف میکنم
‹ هیئت‌خادمانِ‌ولـےعصر ›
یه ساختمان گرد و وحشتناک که من هشت ماه در سلول های انفرادیش، زندانی بودم و هر روز سخت ترین شکنجه هار
یادم رفت بگم که هنوز هم عکسم روی دیوار زندان کمیته مشترک ساواک هست، البته الان موزه شده و اسمشو گذاشتند موزه عبرت، اگه به این موزه سر زدید یاد منم باشید
رفقا آماده اید ادامه داستان رو بشنوید؟ خب پس بیشتر از این منتظرتون نمیزارم و میریم سراغ ادامه ماجرا
تا اینجایی براتون گفتم که انقلاب شکوهمند اسلامی رخ داد من رشت بودم و به اصرار کارگرای زحمتکش کارخونه، مدیر کارخونه ی پارس توشیبا شدم
سومین فرزندم توی رشت متولد شد🙂 اسمشو مریم گذاشتیم
موقعی که اولین فرزندم مهدی متولد شد من توی زندان ساواک بودم اما دوتای دیگه رو، یعنی هاجر که دومین فرزند و اولین دخترمه و این سومی رو که اسمشو گذاشتیم مریم در کنار خانوادم بودم