eitaa logo
کنگره شهدای شهرستان خرمدره
270 دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.4هزار ویدیو
276 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🥀🕊🌹🕊🥀🌷 🌹 🌹 : 🗓 1345/09/16 🗓 محل تولد : زنجان وضعیت تاهل : متاهل شغل : فیزیکدان : 🗓 1389/09/08 🗓 محل : تهران نام عملیات : ترور مزار :
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🕊 🕊 تاریخ تولد : 🗓 1332/04/31 🗓 محل تولد : کیاکلا _ مازندران وضعیت تاهل : متاهل تاریخ : 🗓 1359/09/15 🗓 محل : ایلام _ میمک _ تنگه بینا علت شهادت : سرنگونی بالگردش توسط میگ عراقی مزار :
🥀🕊🌷🌹🌷🕊🥀 هر وقت من را می‌بینید سر من فریاد بکشید که برای چه کرده‌ای؟ شما اگر می‌خواهید به من خدمت کنید، گاهگاهی یادم آورید که من همان «محمدعلی رجائی» فرزند عبدالصمد اهل قزوینم که قبلا می‌کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم و هرگاه دیدید که در من تغییراتی به وجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را به یادم بیاورید و درکنار گوشم زمزمه نمائید که این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده‌تر است. شما باید هر وقت من را می‌بینید، بپرسید چه می‌کنی؟ و حتی سر من فریاد بکشید؛ البته فریادی برادرانه و همچون اعضای یک خانواده، که برای چه کرده‌ای؟
مثل خمپاره ۶۰ میمونه نه صدا داره نه سوت ، فقط متوجه میشی ڪه دیگه رفیقت نه مسجد میاد نه هیئت ...
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 که برای آب می نوشت هر روز می دیدم گوشه ای نشسته و می نویسد . با خودم می گفتم که کسی را ندارد ، برای چه کسی می نویسد؟ آن هم هر روز ! یک روز گفتم : نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل برد. را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از شد و آرام گفت : من برای آب می نویسم، را ندارم که …
🌹🕊🌷🏴🌷🕊🌹 صدای تانك های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینكه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده كه رسیدیم، توانستیم تانك هایی را ببینیم. به جز چند تایی كه در حال سوختن بودند، بقیه غرش كنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) كه افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاكریز دراز كشیده بود. در امتداد خاكریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یك جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود كه بچه ها با گلوله مستقیم تانك ها از پای در آمده بودند. تانك های سالم از كنار تانك های سوخته عبور می كردند و به طرف خاكریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عكس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» كه حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانك ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: كمی دیگر صبر كن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت. تانك ها به حدود پنجاه متری خاكریز رسیده بودند كه یكباره حسین از جا بلند شده و نزدیك ترین تانك را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانك خورد و آن را به آتش كشید. غیر از حسین دو نفر دیگر كه آر. پی. جی داشتند، دو تانك دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش كشیدند. بقیه تانك ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاكریز را به گلوله بستند. خاكریز یكپارچه دود شد و بعید بود كسی سالم مانده باشد. روز علی بلند شد و نزدیك ترین تانك را نشانه رفت و با اینكه فاصله كم بود، تانك را از كار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاكریز پیدا شد و یك تانك دیگر با گلوله حسین به آتش كشیده شد. پیدا بود كه از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا كنده شد و خود را به خاكریز دیگر رساند. تانك ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانك ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاكریز خوابیده بود. تانك به چند متری خاكریز كه رسید، حسین گلوله اش را شلیك كرد. دود غلیظی از تانك بلند شد. تانك دیگری با سماجت شروع به پیشروی كرد. روز علی كه آر. پی. جی را آماده كرده بود، از خاكریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانك به آتش كشیده شد و چهار تانك دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاكرد. سه تانك باقیمانده در یك زمان به طرف حسین شلیك كردند. گلوله ها خاكریزش را به هوا بردند. گردو خاك كمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاكریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یكی از تانك ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت كه از روی پیكر حسین عبور كند.
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 لحظاتی قبل از و پس از اتمام نماز، نواب بار دیگر امت جدش را چنین هدایت نمود : شما بندگانی ضعیف در برابر خدای جهان هستید . چند روزِ دنیا به زودی می گذرد ، کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید . شما به دستور شاه ستمگر، ما را می کنید ، ولی طولی نمی کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می شوید ، آن روز پشیمانی دیگر سودی ندارد ، شما باید سرباز اسلام باشید و در راه دین بجنگید ، نه اینکه سِلاحتان را برای حفظ حکومت شاه رو به سینه عاشقان اسلام نشانه بگیرید ... ای افسران و مقامات عالی مرتبه ارتش ! شما هم به جای اینکه خود را به حکومت پوسیده و فاسد شاهنشاهی بفروشید ، به اسلام رو بیاورید تا در دو جهان به عزت برسید . فریب این درجه ها و مقامات ظاهری را نخورید و بدانید که قیامت بسیار نزدیک است .
🕊🌹💐🥀💐🌹🕊 مان کوچک بود ، گاهی می‌رفت طبقه پايين . يک روز پايينی به من گفت : به اين قدر دلم می‌خواد يه روز که مياد ، لای در شما باز باشه ، من ببينم شما دو تا و به هم ديگه چی می‌گيد ، که اين قدر ؟ 📚 يادگاران ، كتاب
🌴🌷🕊🌹🕊🌷🌴 ما در قبال تمام ڪسانی ڪه راه ڪج مےروند و حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم ...! از ڪجا معلوم ڪه ما در آنها نداشته باشیم ...؟!
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 دکتر یه موبایلی داشت که خیلی قدیمی بود . بهش می گفتم : این چه موبایلی که شما داری ؟ می گفت : داره کار می کنه برای چی عوض کنم؟ عینک دکتر هم سنگین بود می گفتم : دکتر اینو عوضش کن و یه سبک ترش رو بگیر می گفت : به این خوبی داره کار می کنه چرا باید عوضش کنم؟ شاید بگید لابد دکتر بخیل بوده! اما واقعیت اینه که دکتر خیلی هم دست و دلباز بود رقم های بزرگ به مردم قرض یا وام می داد و بعضا می بخشید خیلی هاشو من خبر دارم بعضی وقتا از ما می خواست تا اگه خونواده مستمندی رو می شناسیم، معرفی کنیم. می گفت که گروهی هستند و به خونواده های مستمند و فقیر کمک می کنند بعد از فهمیدیم که خود دکتر مسئولیت این کار رو بر عهده داشت . خیلی ها نمی دونستند که دکتر استاد دانشگاه فیزیک هسته ای است بعد از وقتی عکسش رو می دیدند با تعجب می گفتند : فلانی استاد فیزیک هسته ای بود ؟ راوی :
🌷🕊💐🕊💐🕊🌷 🌹 🌹 : 🗓 1334/09/01 🗓 محل تولد : آذربایجان غربی ـ میاندوآب وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1362/12/06 🗓 مسئولیت : جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا محل : جزیره مجنون عملیات : خیبر مزار : https://eitaa.com/kongere_shohada
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 که همه زندگی‌اش با گره خورد ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان و مفقودالجسد شد. در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت. ایوب در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر ، خواب می‌بیند که ایوب آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده. و می‌گوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت. او را بغل کردم و شروع کردم به گریه کرد. گفت: مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام مرخص شدم. خیلی باید نیت‌هایمان را خالص کنیم. نیت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم و نزد خدا نیستیم. پس حواسمان باشد نیت و عمل و رفتار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا راه خدا محسوب شویم. https://eitaa.com/kongere_shohada