ما بايد حسينوار بجنگيم؛ حسينوار جنگيدن يعنی مقاومت تا آخرين لحظه؛ حسينوار جنگيدن يعنی دست از همه چيز كشيدن در زندگی.
ای كاش جانها میداشتيم و در راه امام حسين(ع) فدا میكرديم.
#شهید_مهدی_زین_الدین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخلاص و ریا در فعالیتهای مختلف
#شهید_باقری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#هر_روز_با_شهدا
من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد.
از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج) داشت.
می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد.
نماز امام زمان(عج) را همیشه می خواند.
صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است.
ازش پرسیدم چه شده:
گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن نماز امام زمان(عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود.
شهید امیر امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام-زمان-عج مشرف شده است.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
وقتی ورزش تمام شد، ابراهیم اصلا احساس خستگی نمیکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام میداد. همیشه میگفت: برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا میکرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس شهدا
"به رنگ خدا باشیم..."
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۳۸ اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠
#قسمت۳۹
چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم. یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد.
اما این بار شش دانگ حواسش به من بود.
با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم.
جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. #چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در
صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد.
او هم داشت می دوید.
“شهلا …….شهلا……..تو را به خدا…….”
بغضم ترکید.
اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم.
نگهبان در را باز کرد.
ایوب هنوز می دوید.
با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من،
از در بیرون بروم.
ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت اشک هایش را پاک می کرد.
ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد
و با گریه گفت:
“شهلا……تو را به خدا……من را ببر…….تورو بخدا…..من را اینجا تنها نگذار”
چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود.
نمی دانستم چه کار کنم.
اگر او را با خود می بردم حتما به خودش صدمه می زد.
قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت.
اگر هم می گذاشتمش آن جا…
با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم،
وسط خیابان بودم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
اونقدر سینه میزد
بهش گفتم: حمید، کمتر سینه بزن یا حداقل آرومتر سینه بزن لازم نیست اینهمه خودت را اذیت کنی.
گفت: فرزانه این سینه به خاطر همین سینه زدن هیچوقت نمیسوزه. چه این دنیا چه اون دنیا....
بارها این جمله را در مورد سینهزدنهایش تکرار کرد. بعدها من متوجه راز این حرف حمید شدم! که ترکش همه بدنش را سوزانده بود، جز سینهاش را..
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹امربه معروف و نهی از منکر یگانه اصلی است که ضامن بقای اسلام است
اصلااگر این اصل نباشد، اسلام نیست.
🎙#شهید_مطهری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 #قسمت۳۹ چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم.
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠
#قسمت۴۰
راننده پیاده شد و داد کشید:
“های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟”
توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه
آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم.
وقتی پرسید: “چه می خواهید؟”
محکم گفتم: “می خواهم همسرم زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد.”
دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند.
به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند.
مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در شمال
بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
با آقاجون رفتیم دیدنش
زمستان بود و جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم.
نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود.
آسایشگاه خالی بود.
هوای شمال توی آن فصل برای جانبازان شیمیایی مناسب نبود.
ایوب بود و یکی دو نفر دیگر
سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم کارهای فرهنگی می کرد.
هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید.
مدت کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود.
برای عمل های ایوب تهران می ماندیم.
ایوب را برای بستری که می بردند من را راه نمی دادند.
می گفتند: “برو، همراه مرد بفرست”
کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم ایوب بود.
کم کم به بودنم در بخش عادت کردند.
پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم.
یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم.
#پرستارها عصبانی می شدند:
“بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید.”
اما ایوب کار خودش را می کرد.
کشیک می داد که کسی نیاید.
آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
«هرگاه تصمیم گرفتی بدون حجاب و با ظاهر غیر اسلامی بیرون بروی، بدان که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی و توجه جوانانی که سعی بر حفظ نگاهشان دارند را جلب میکنی!
مبادا حجابی که بر تو واجب شده تا تو را با #نجابتفاطمی پاکدامن نگه دارد را تحریف کنی چراکه تو آبروی تمامی دختران محجبه و پاکدامن هستی.
با این همه اگر همچنان به این مسئله بی توجه بودی، بدان که دیگر اسم شیعه بر روی تو نمیتوان گذاشت.»
#علاءحسن_نجمه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠میانبُر برای رسیدن به شهدا
🎙 #شهید_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اذان_سيصد_نفرى!
🌷در عمليات والفجر هشت وقتى دشمن را در پايگاه موشكى به محاصره در آورديم، حجم آتش توپخانهى دشمن به روى ما زياد شد. از طرفى هم آنهايى كه در محاصره به سر میبردند با حمايتى كه آتش توپخانه از آنها میکرد، پررو شده بودند! بچههاى ما ـ گردان سيف الله ـ به خاطر اينكه به بعثىها بفهمانند كه از آتش تهيه آنها هراسى ندارند؛ دسته جمعى....
🌷دسته جمعی به بالاى خاكريز میرفتند و با صداى بلند اذان میگفتند. وقتى صداى سيصد نفر در بالاى خاكريز بلند میشد، عراقیها مثل موش به داخل سوراخهاى سنگر میخزيدند. اينجا بود كه ما فهميدم تنها چيزى كه ما را میتواند در مقابل دشمن حفظ كند ذكر خدا و معنويات است.
🎙#راوی: رزمنده دلاور سيد مجيد كريمى
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯