کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی سخنرانی اجباری #قسمت_هفتاد_و_سه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ بال
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
زن من و صد حوریه
#قسمت_هفتاد_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
نه تنها من، همه ی کادر تیپ را واداربه
این کار می کرد یکی سخنرانی اجباری بود؛یکی هم غذا خوردن تو چادربسیجی ها وقت صبحانه که می شد،می گفت:«
وحیدی و اخوان و مسؤول عملیات،
برن تو اون گردان، خودش و یکی دو نفردیگر تو گردان بعدی ،و بقیه ی کادر را هم تقسیم می کرد تو گردان های دیگر،صبحانه را مهمان بسیجی ها می شدیم کار خودش از همه مشکل تربود یکی دو لقمه تو این چادر می خورد؛ یکی دو لقمه تو چادربعدی و.... این جوری به همه ی چادرها سر می زد.
ناهار و شام هم همین برنامه ردیف بود هر وقت کسی دلیل سخنرانی و آن وضع غذا خوردن را می پرسید می گفت:«بسیجی ها شما رو باید با صدا بشناسن، نه با چهره»
می گفت:«شب عملیات، بچه ها تو تاریکی
صورت اخوان رو نمی بینن صدای اخوان رو می شنون، تا میگه برین جلو، میگن این اخوانه تا من میگم برین ،چپ می گن این برونسیه.»
هر کس این دلیل ها را می شنید جای هیچ چیزی در دلش نمی ماند جز این که او را تحسین کند. تازه این یکی از عواید سخنرانی و هم غذا شدن با بسیجی ها بود محسنات دیگر، جای خودش را داشت.
مجید اخوان
حاجی تو بیمارستان هفده شهریوربستری بود یک روز پدرم رفت ملاقاتش وقتی برگشت،گفت: «بابا این فرمانده ات
عجب مردی است!
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🥀‹ راویهمرزمِشھیدبابڪنوریهریس؛ ›
💔تو سوریه با بابک آشنا شدم.
اوایل فقط با هم سلامعلیک داشتیم، ولی به مرور با هم رفیق شدیم.
بابک یه انگشتر عقیق داشت، خیلی خوشگل بود.
یه روز نشسته بودم کنارش، گفتم: :بابک انگشترت خیلی خوشگله"
بابک همون لحظه انگشترو درآورد و گرفت سمت من گفت:
"داداش این برای شماست"
من گفتم: "بابک نه من نمیخوام. این انگشتر توعه."
گفت: "داداش این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره، من دیگه نیازی به این انگشتر ندارم!"
❤️🔥بله بزرگواران،
شهدا از دلبستگی و وابستگیهای دنیایی خودشونو رها کردند!
#امام_زمان
#رفیق_شهید
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ترک سر، آماده بودم
از اوّل دل به مهرت، داده بودم
عموجان بر سرم، منّت نهادی
من از قاسم، عقب افتاده بودم
السَّلَامُ عَلَی عَبْدِاللهِ بْنِ
الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الزَّكِی
#روز_پنجم_محرم
#عبدالله_بن_الحسن💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
سینه زنی رهبر معظم انقلاب
در جمع رزمندگان دفاع مقدس
📸 ۲۹ مرداد ماه ۱۳۶۷
حسینیه فرماندهی لشکر۳۱ عاشورا
۱۵ کیلومتری دزفول
#محرم_در_جبهه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
مراقب باشیم پُستها، پَستمان نکنند.
«شهید سیدمحمد بهشتی»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_حسین_آقادادی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
لطفاً از فیلم بالا دیدن کنید👆 ببینید این بچهای نوجوان چطور خیمه امام حسین علیه السلام رو برقرار کردن
امروز روز آقا عبدالله بن حسن علیه السلام هست✅
به نیابت آقا زاده امام حسن علیه السلام ،لطفا در برپایی جلسه روضه امام حسین علیه السلام مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان🌹
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳
6273817010138661شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 #پویش_صد_بیست_هشتم #_خدمات_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س_اینجا_ببینید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
توصیههای مهم شهید حاج قاسم سلیمانی به مادحین اهل بیت علیه السلام
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اذان_سيصد_نفرى!
🌷در عمليات والفجر هشت وقتى دشمن را در پايگاه موشكى به محاصره در آورديم، حجم آتش توپخانهى دشمن به روى ما زياد شد. از طرفى هم آنهايى كه در محاصره به سر میبردند با حمايتى كه آتش توپخانه از آنها میکرد، پررو شده بودند! بچههاى ما ـ گردان سيف الله ـ به خاطر اينكه به بعثىها بفهمانند كه از آتش تهيه آنها هراسى ندارند؛ دسته جمعى....
🌷دسته جمعی به بالاى خاكريز میرفتند و با صداى بلند اذان میگفتند. وقتى صداى سيصد نفر در بالاى خاكريز بلند میشد، عراقیها مثل موش به داخل سوراخهاى سنگر میخزيدند. اينجا بود كه ما فهميدم تنها چيزى كه ما را میتواند در مقابل دشمن حفظ كند ذكر خدا و معنويات است.
#راوی: رزمنده دلاور سيد مجيد كريمى فارسى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨🌿
🔹استخاره کرد، بد آمد
گفت: امشب عملیات نمیکنیم!!
بچهها آماده بودند، چند وقت بود که آماده بودند،
حالا او می گفت نه!!
وقتی هم که می گفت نه، کسی روی حرفش حرف نمی زد.
فردا شب دوباره استخاره کرد و باز هم بد آمد.
🔻شب سوم عراقی ها دیدند خبری نیست،
گرفتند خوابیدند،
خیلی هاشان را با زیر پیراهنی اسیر کردیم..!😁
شهید مصطفی ردانی پور
📙مصطفای خدا. اثر گروه شهید هادی
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاجتی که حاج محمود كريمى از شهید امیر سیاوشی گرفت
🔺مادر این شهید مدافع حرم روایت میکند
شهید مدافع حرم🕊🌹
#امیر_سیاوشی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی زن من و صد حوریه #قسمت_هفتاد_و_چهار 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاطره ی تپه ی ۱۲۴
#قسمت_هفتاد_و_پنج
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
گفتم: «چطور؟»
گفت: «اصلا اهل این دنیا نیست این جا موقتی مونده مطمئنم که جاش جای دیگه ای هست.»
ظاهراً خیلی خوشش آمده بود از حرف های حاجی ادامه داد: «همین جور که صحبت می کردیم، حرف شد از حوریه تو گوشش گفتم خلاصه حاج آقا رفتی او دنیا یکی ام برای ما بگیر»
اونم خندید و گفت: «چشم»
بعدش حرفی زد که خیلی معنی داشت به ام گفت ما صد تا حوریه ی اون دنیا رو به همین زن خودمون نمی
دیم.»
گفتم:«حاجی همسرش رو خوب شناخته، قدر همچین زن فداکار و صبوری رو کسی مثل خود حاجی باید بدونه.»
سید کاظم حسینی
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود گردان ها را می بردیم رزم شبانه و عملیات مشابه، عقبه ی والفجر مقدماتی، منطقه ای بود که تو «فتح المبین» آزاد شد.
یک روز عبدالحسین با مورتور آمددنبالم، گفت:« بیا بریم یک شناسایی بکنیم و برگردیم.»
منطقه ی فکه رمل شدیدی داشت نیرو باید حداقل سی چهل کیلومتر پیاده روی می کرد تا بعد بتواند توی رمل هفت هشت کیلومتر با تجهیزات برود این ها را انگار ندیده گرفتم گفتم:« خب ما که هر شب داریم کار می کنیم»
گفت: «نه، باید یک برنامه ریزی دقیق بکنیم که آمادگی بچه ها بیشتر بشه.»
لبخند زد ادامه داد: «ضمناً خاطرات فتح المبین هم دوباره برامون زنده میشه.»
نشستم ترک موتور،گازش را گرفت و راه افتاد.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
▪️آقارضا ارادت خاصی به امامحسین علیهالسلام و اهلبیت داشت. محرم که میشد لباس سیاه میپوشید و در کارهای مسجد کمک میکرد.
▪️به نذری دادن خیلی اعتقاد داشت. در ماه محرم که در مسجد موسیبنجعفر علیهالسلام مراسم داشتیم، آقارضا یک شب بانی میشد و نذری میداد.
▪️میگفت:«برای امامحسین علیهالسلام هرچه هزینه کنیم کم است. همیشه آشرشته نذری میداد، حتی اگر هزینهاش زیاد میشد.»
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ماه_محرم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری آقای حسین کاجی
از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما...
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
#محرم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاطره ی تپه ی ۱۲۴ #قسمت_هفتاد_و_پنج 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاطره ی تپه ی ۱۲۴
#قسمت_هفتاد_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
دور و بر پانزده کیلومتر راه رفتیم پای یک
تپه نگه داشت تپه صد و بیست و چهار
پیاده شدیم و رفتیم روی تپه نشستیم تو راه به ام گفته بود :«می خوام برات خاطره ی اون تپه رو تعریف کنم.»
فتح المبین اولین عملیاتی بود که فرمانده ی گردان شده بود تو همان عملیات هم از هم جدا شدیم؛ او از یک محور رفت و من از محور دیگر.
هوا هنوز بوی صبح را داشت، رو تپه جا خوش کردیم ،و او شروع کرد به گفتن خاطره، خاطره ی تپه صد و بیست و چهار
آن طور که فرمانده ی عملیات می گفت، مأموریت ما خیلی مهم بود. باید دشمن را رد می کردیم ،نزدیک چهار کیلومتر می رفتیم تو عمق نیروهاش تا برسیم به این تپه، آن وقت کار ما شروع می شد: حساسترین لشگر دشمن تو منطقه، فرماندهی اش این جا مستقر بود.
تازه وقتی پای تپه می رسیدیم باید منتظر دستور می ماندیم. گفته بودند:« به مجرد این که شروع عملیات اعلام شد شما هم می زنید به این منطقه»
شب عملیات زودتر از بقیه راه افتادیم مسیرمان از تو یک شیار بود به زحمت زیاد، خط دشمن را رد کردیم از آن جا به بعد کار سخت تر شد ولی تا برسیم پای همین تپه مشکل حادی پیش نیامد سنگینی کار از وقتی بود که نزدیک این جا مستقر شدیم به بچه ها اشاره کردم بخوابین
همه دراز کشیدن رو زمین ،اگر این جا بودی صدای نفس کسی را نمی شنیدی شش دنگ حواسم به اطراف بود. لحظه ها انگار سخت می گذشتند و کند،هر آن منتظر بلند شدن صدای بیسیم بودم و منتظر دستور حمله.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ماه محرم، خانهی هرکدام از همسایهها یا فامیل که روضه بود، خودم را میرساندم و شیرخوردن محمدحسین را طوری تنظیم میکردم که توی روضه باشم. دلم میخواست مِهر امام حسین (ع) با شیری که میخورد به جانش نفوذ کند و گوشهایش صدای روضه و گریه برای اهل کربلا را بشنود. هر بار هم که در خانه شیرش میدادم، برایش روضههایی را که آقای کافی خوانده بود و من حفظ بودم، زمزمه میکردم.
💠#مادر_شهید
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بار طوفانی به سوی دشت عازم بود
سهم حسن از کربلا غوغای قاسم بود
#حضرت_قاسم💔
#روز_ششم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
مرا در هيئت ها فراموش نكنيد. در مجلس ختم و غيره فقط و فقط روضه اباعبدالله عليه السلام خوانده شود و شما را هم سفارش ميكنم به عزاداری ها كه بلا را دفع ميكند و اشک برحسين عليه السلام كليد پيروزی است. اگر گاهی درهيئت ها يک قطره از اشک برای ارباب را به من هديه كنيد از همه چيز برايم بالاتر است آنقدر كه اين يک قطره اشک را به تمام بهشت نمی فروشم.🌱
#شهید_غلامعلی_رجبی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#عبدالکریم_اصل_غوابش
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
لطفاً از فیلم بالا دیدن کنید👆 ببینید این بچهای نوجوان چطور خیمه امام حسین علیه السلام رو برقرار کردن
به لطف خدا و کمک شما عزیزان از دویست میلیون بدهی محرم هیئت نوجوانان صد میلیون تومان جمع آوری شده✅
روز جمعه است به نیابت از امام زمان عج لطفاً در این پویش مارو کمک کنید ولو به بیست هزار تومان ✅
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳
6273817010138661شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
5041721090158446
6037997578188303بزنید رو شماره کپی میشه👆 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 #پویش_صد_بیست_هشتم #_خدمات_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س_اینجا_ببینید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
توصیه شهید آیت الله رئیسی به همه ما،خوب گوش بدید. ما نباید ناامید باشیم، امام حسین رو داریم، عاشورا رو داریم...
#شهید_سیدابراهیم_رئیسی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#آی_عزّی!
🌷دوازدهم مهر ۵۹ بود که امیر به خرمشهر برگشت. گاهی اوقات آموزشهایی از رادیو در مورد نکات ایمنی پخش میشد. مثلاً اعلام میکردند زمانیکه صدای هواپیما یا سوت خمپاره را شنیدید، در سه حالت میتوانید روی زمین خیز بروید تا حداقل از برخورد مستقیم گلوله در امان باشید. من، عبدالحسین و امیر بیکار بودیم. همهی دوستان ما شهر رفته بودند. چند نفر پیرمرد در شهر مانده بودند. آموزشها را که از طریق رادیو پخش میشد به پیرمردها میدادیم تا در مواقع خطر آنها را اجرا کنند. چند روز قبل عبدالحسین برای پیرمردی که سر کوچه ما بود توضیح داده بود که موقع حمله عراقیها چه کاری انجام دهد.
🌷پیرمرد از نظر جسمی ضعیف بود. از قضا همان روز دوازدهم، هواپیماها شهر را با راکت و موشک بمباران کردند و بعضی از راکتها به مناطق حساس خوردند. پیرمرد همسایه رفته بود مسجد جامع تا آذوقه تهیه کند. در راه برگشت هواپیماها به شهر حمله کردند و یکی از راکتها نزدیک او اصابت کرده بود. او هم سعی میکند سینهخیز برود و روی زمین بخوابد. پاهایش را از هم باز میکند و دستهایش را روی سرش میگذارد اما قبل از اینکه خم شود ترکشی به باسن او میخورد. البته شانس آورده بود که ترکش کمانه کرده و به پشتش خورده بود.
🌷عربها به باسن میگویند «عزّ». پیرمرد بعد از خوردن ترکش درحالیکه دستش به پشتش بود داد میزد «آی عزّی»، «آی عزّی» این شد تکیه کلام ما و بعد از آن هر وقت راکت به زمین میخورد، بچهها به شوخی این عبارت را به کار میبردند و پیرمرد همسایه را نیز به خاطر این ترکش حسابی اذیت میکردیم. آن روز بعد از اینکه هواپیماها شهر را بمباران کردند و رفتند، سراغ پیرمرد رفتیم. صاف ایستاده بود و نمیتوانست کاری بکند و فقط داد میزد. یک جیپ ژاندارمری را با خواهش و تمنا نگه داشتیم و سوارش کردیم تا پیرمرد را به بهداری ببرند.
راوی: آزاده سرافراز غلامرضا رضازاده (کوچکترین اسیر جنگ ایران و عراق از ماه اول جنگ در خرمشهر
📚 کتاب "اسیر کوچک"
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. می گفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر این است که کسی گذشت ندارد. دنیا ارزش این همه اهمیت دادن، ندارد...
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚روایت دو برادر شهید مدافع حرم
#شهید_مصطفی و #شهید_مجتبی بختی
مادری نمونه که دوفرزندش باهم شهید شدند و به ایران آمدند ودفن شدند .
شهید مصطفی و مجتبی بختی .
که با نام مستعار به شهادت رسیدند.
#سالروز_شهادت
یادشان گرامی باذکر شریف صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خاطره ی تپه ی ۱۲۴ #قسمت_هفتاد_و_شش 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ دور
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاطره ی تپه ی ۱۲۴
#قسمت_هفتاد_هفت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
چند دقیقه گذشت و خبری نشد بیشتر از همه من حرص و جوش می زدم کنترل نیرو تو آن شرایط کار سختی بود.درست بالا سربچه ها ،تیربارهای دشمن منتظر کوچکترین صدایی بودند. دور تا دور مقر فرماندهی لشگر را سیم خاردار حلقوی کشیده بودند و کیسه گونی های پر از خاک و شن و موانع دیگر هم سر راه.
دشمن آن جا را مستقل از خطوط درست کرده بود جوری که اگر خطش شکست،حداقل فرماندهی بتواند مقاومت کند قدم به قدم مرکز را دژبان گذاشته بودند یک بار که بلند شدم سر و گوشی آب بدهم هفت، هشت تا جیپ فرماندهی را خودم شمردم
چند دقیقه ی دیگر گذشت و باز خبری نشد. ناراحتی ام هر لحظه بیشتر می شد کافی بود کوچکترین صدایی از یکی در بیاید آن وقت هم از روبرو می زدنمان هم از پشت سر.
زیاد غصه ی این را نمی خوردم،گردان ما فدایی بود و بچه ها اصلاً آمده بودند که برنگردند. حرص و جوشم لو رفتن عملیات بود. اگر ما لو می رفتیم کلک عملیات کنده می شد.
چند دقیقه ی دیگر هم گذشت. وقتی دیدم خبری نشد ذکر و توسل را شروع کردم متوسل شدم به معصومین (علیهم السلام) از همان اول صورتم خیس اشک شد ازشان می خواستم کمک کنند که بچه ها همین طور ساکت بمانند؛ سرفه ای اگر می خواهند بکنند تو دلشان خفه بشود خدای نکرده اسلحه ای چیزی به هم نخورد، تیری شلیک نشود.بیشتر از همه هم می خواستم هرچی زودتر دستور عملیات را بدهند.
دعای توسل را داشتم می خواندم، همین طوری از حضرت رسول الله (صلى الله عليه و اله) شروع کردم تا خود حضرت صاحب الامر (سلام الله علیه )دیدم خبری نشد. حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها )را خطا بکردم و به شوخی گفتم:« مادرجان
ما همه رو یاد کردیم ،خبری نشد دیگه کسی نموند، حالا چیکار کنیم؟!» انگار بی بی عنایت کرد و راه دیگری را نشانم داد یکدفعه یاد حضرت رقیه افتادم توسل کردم و گفتم:«اومدم در خونه ی شما که با اون دست های کوچیکتون بالاخره دست به کار بشین و کمکمون کنید.»
مشغول حرف زدن با حضرت رقیه (سلام الله علیها) شدم اشک هام دوباره شروع کرد به ریختن زیاد نگذشت یکدفعه سنگینی دستی را رو شانه ام احساس کردم بیسیم چی بود گوشی را دراز کرد طرفم، نفهمیدم چطور از دستش قاپیدم فرمانده بود خیلی آهسته حرف می زد گفت توکل بر خدا شروع کنید.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯