کوچه های آشنا
﷽ ✨کوچه های آشنا #شهيد والامقام ابوالفضل محمدی زنجانی مسکن دو فرشته بنام حاج حسن و عصمت خانم ب
هم بوی عطرش را با تمام وجودم استشمام می کنم
#پدر ابوالفضل فردی تحصیل کرده بود به گفته خودش سوم راهنمایی قدیم را خوانده بود. به #زبان_عربی و #فرانسوی تسلط کامل داشت. می گفت: کتابهای ترصن نصاب، شرح ترصن نصاب، تاریخ معجم، دره نادر، کلیله و دمنه را خوانده و دوره هایی دیده است.
مراسم نامگذاری ابوالفضل، چند نفری مهمان دعوت کردیم. #پد_ خانمم مرحوم آقا جواد، #اذان و #اقامه در گوش بچه خواند و اسمش را #ابوالفضل گذاشتیم. او خیلی مودب و فهمیده بود. هیچوقت #حاج_خانم بدون #وضو شیر نمی داد.
بزرگ تر که شد قریب به ۱۵ سال سن داشت که #نماز و #روزه اش ترک نمی شد. زمانی که نوجوان بود یک روز با من از چهارراه سعدی می آمدیم. نوجوانی با دوچرخه آمد و کوبید به من، عصبانی گفتم: چه خبرت است ؟ نمی بینی؟
ابوالفضل گفت: چرا عصبانی شدی؟ مگر خودت نوجوانی یا جوانی نکرده ای؟چه کار داری؟ این اخلاق ها را داشت.
یک بار از #مکه برایش شلوار لی آورده بودیم، گفت: این شلوار را بفروشید و به #فقیر و فقرا بدهید، من #جنس_آمریکایی نمی خواهم. خیلی ساده زیست و عجیب بود.
ابوالفضل بیشتر تحت تعلیم پدر مرحومم حاج محمد بود. او مردی #مذهبی بود. یادم هست زمان رضاخان، پدرم کاروانسرایی داشت. آنجا تعدادی قاطر نگه می داشت و کرایه می داد.
یک بار رضاخان با یکی از افرادش به نام مصطفی یک راست، آمده بود کاروانسرای پدرم و گفته بود یکی از اتاقهای کاروانسرا و یک رأس قاطر به من کرایه داده بده و پدرم نداده بود. او کیسه ای پر از نقره درآورده و به پدرم نشان داده بود. پدرم گفته بود: اگر از اینجا نروید، می زنم دستتان قطع می شود و آنها را بیرون کرده بود.
قبل از اینکه ابوالفضل #جبهه برود، البته آخرین دیدارمان، عطری خریده بود، آورد #شیشه_عطر را به من داد و گفت: این را نگه دار، هر وقت جنازه ام آمد، به جنازه ام بزنید. ما هم زمانیکه جنازه اش آمد را به جنازه اش زدیم و هنوز هم بوی عطرش را با تمام وجودم استشمام می کنم.
یک روز عصر، خانه مان #مهمان داشتیم، بعد از رفتن مهمانها نزدیک غروب، دیدم سیبها از درختان افتاده اند زمین. رفتم آنها را جمع کردم و مشغول جارو کردن برگهای درختان بودم. یکدفعه به عینه دیدم. #ابوالفضل آمد و صدا زد.# مامان! مامان! تا برگشتم سمت او، دیدم نیست.
https://eitaa.com/khatemogaddam
خاطره ی شهید ابوالفضل محمدی زنجانی مسکن(شهادت در ۲۲ بهمن ۱۳۶۴، عملیات والفجر۸)
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
#شهیدوالامقام مهدی برجی
دو فرشته بنام علی بابا و زهرا خانم به مورخ پنجم آبان ماه ۱۳۴۵ در شهرستان ابهر استان #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام مهدی شدند.
سرانجام این دانش آموز داستان ما در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر #لبیک و در موخ هفتم مرداد ماه۱۳۶۱ از پاسگاه زید به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش بعد از تفحص در هشتم مرداد ماه ۱۴۷۴ در گلزار شهدای بهشت کبرای زادگاهش آرام گرفت.
خاطره:
مهدی دوازده ساله بود که من در محل کارم ( #کمیته_امداد امام خمینی ) مشغول کار بودم، که شنیدم #اذان مسجد جامع به صورت نوار پخش شد، بنده مشغول #وضو گرفتن بودم ناراحت بودم که چرا خادم نوار گذاشته است و خودش #اذان را نمیگوید، به #مسجد که رسیدم دیدم #مهدی ما اذان می گوید، و همان روز مهدی به عنوان #موذن رسمی مسجد انتخاب شده بود و اذان را او گفته بود.
راوی: علی بابا برجی(پدر شهید)
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/khatemogaddam
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات #اَللّــــــهمعَجــِّــــــللِوَليـــِّــــڪَالفـَـــــــرَج #وَالعـــافيــَـــــــــــــةَوَالنَـــصْــــــــــــــر #وَاجَـعَلْنــــامِنخَيـْــرِاَنْصــــارِهوَأعْـــــوانِـــــہ
#وَالْـمُستَـــشْــــهَديـنَبَيْنَيَــــــدَيــْـــــــــہ
#شهید_مهدی_برجی
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام مهدی برجی
دو فرشته بنام علیبابا و زهرا خانم مورخ پنجم آبان ماه ۱۳۴۵ در شهرستان ابهر #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام مهدی شدند.
این #دانش_آموز داستان ما در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر #لبیک و در رکاب ولی زمانش به مورخ هفتم مرداد ماه ۱۳۶۱ از پاسگاه زید به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش به تاسی از مادر سادات حضرت #فاطمهزهرا سلام الله علیها مدت ها گمنام بود تا اینکه بیست هشتم مرداد ۷۴ تفحص و در گلزار شهدای بهشت کبرای ابهر آرام گرفت.
خاطره:
مهدی دوازده ساله بود که من در محل کارم ( #کمیتهامداد #امامخمینی ) مشغول کار بودم، که شنیدم #اذان_مسجد جامعه به صورت نوار پخش شد، بنده مشغول #وضو گرفتن بودم ناراحت بودم که چرا خادم نوار گذاشته است و خودش #اذان را نمیگوید، به #مسجد که رسیدم دیدم #مهدی ما اذان می گوید، و همان روز مهدی به عنوان #موذن رسمی مسجد انتخاب شده بود و #اذان را او گفته بود.
راوی: علی بابا برجی( #پدرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_مهدی_برجی