eitaa logo
کانال علی‌اصغر(همراه‌بامعرفی مطالب کانال‌هایی درارتباط‌با کودک و نوجوان)
262 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
68 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رسول خدا در مسجد حضور داشت و حسن و حسین روی پای خود نشانده بود و نوازش می ‌کرد. در این هنگام ابوذر وارد مسجد شد، خدمت پیامبر رسید و سلام کرد. سپس در کنار آن حضرت نشست. آن گاه پیامبر اسلام فرمود: « هرکس حسن و حسین و ذرّیّه ایشان را دوست داشته باشد. شعله های جهنم به صورتش نمی‌ رسد.» منبع: کامل الزیارت ، ص۵۱ ، ب۱۴ ،ح۴ 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
وقتی که امام حسن و امام حسین کودک بودند مردی آنان را دید سپس هر دو بزرگوار را بر روی شانه های خود سوار کرد و خدمت پیامبر آمد و عرض کرد:« یا رسول خدا من گناهی کرده ام که از آن شرمسارم، اکنون به خدا و این دو فرزند تو پناه آوردم.» پیامبر از کار آن مرد آن قدر خنده اش گرفت که دست بر دهان مبارکش گذاشت و فرمود: «برو که آزادی و به امام حسین و به امام حسن فرمود: «شفاعت شما را در حق او قبول کردم. منبع: مناقب، ج3، ص40 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی داستان‌های قرآنی و مذهبی http://eitaa.com/joinchat/433455118Cc79a6ab1ca
روزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچه ای می گذشتند . بچه ها مشغول بازی بودند . بچه ها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند : همان طور که حسن و حسین را بر شانة تان سوار می کنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید . بچه ها هر یک گوشه ای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار می کردند . پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند : « ای بلال ! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم». بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند» وقایع الأیام، ج 3 ص 69 . 📚 پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
روزی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) وارد خانه دخترشان فاطمه(سلام الله علیها) شدند و دیدند حسن(علیه السّلام) و حسین(علیه السّلام) مشغول کشتی گرفتن هستند. پیامبر(صلّی الله علیه و آله) کشتی آن ها را تماشا می کردند و حسن(علیه السّلام) را تشویق می کردند و می فرمود: زود باش حسن، حسین را بگیر و روی زمین بزن. حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفتند: پدرجان با این که حسن(علیه السّلام) بزرگ تر است او را تشویق می کنید؟ پیامبر(صلّی الله علیه و آله) فرمود: به خاطر اینکه الآن جبرئیل در آنجا حاضر است و حسین(علیه السّلام) را تشویق می کند و می گوید: زود باش حسین(علیه السّلام). از این رو، من، حسن(علیه السّلام) را تشویق می کنم. * (بحار،ج43،ص285) 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ میوه ات را دور نریز ❌ سایر خادم حضرت رضا علیه السلام نقل می‌کند: روزی امام متوجه شدند که نوجوانانی میوه را نیم خورده دورریخته‌اند حضرت ناراحت شدند و فرمودند:«سبحان الله! اگر از آن بی‌نیازید کسانی هستند که به آن نیاز دارند ان را به کسی بدهید که نیازمند است. (کافی: ج6، ص297) موسسه تحقیقات و نشر معارف اهلبیت علیهم السلام کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام: و با هم جمع نمی‌شوند. لاَ تَجْتَمِعُ الفِطْنَةُ وَ البِطْنَةُ @koodakAliAsghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو خیلی مهربانی یک روز مردی ثروتمند به در خانه پیامبر (ص) آمد و با غرور در زد. خدمتکار خانه در را باز کرد. مرد ثروتمند سلام نکرد. فقط گفت: « آیا حضرت محمد (ص) در خانه است؟» خدمتکار جواب داد: « بله» مرد ثروتمند با اخم گفت: « چرا معطل هستی، بدو به ایشان بگو مهمان داری. زود باش!» خدمتکار با عجله رفت. چند لحظه بعد برگشت و گفت: « بفرمایید تو» مرد ثروتمند که چاق و کوتاه بود، آرام پا به خانه گذاشت. بعد به اتاق پیامبر (ص) رفت. حضرت سلام کرد. هر دو روبه روی هم نشتند. در همان لحظه یکی از فرزندان پیامبر (ص) به اتاق آمد. فوری روی پای ایشان نشست. پیامبر شادشد. او رادر بغل خود گرفت و صورتش را بوسید؛ نه یک بار، بلکه چند بار. مرد ثروتمند عصبانی شد؛ حوصله اش سر رفت و گفت: « ای محمد! این چه کاری است که تو می کنی؟» پیامبر (ص) جواب داد: « چه کاری؟» مرد ثروتمند دست روی شکم گنده خود گذاشت. بعد با ناراحتی گفت: « من ده تا بچه دارم، اما تا به حال هیچ کدام آن ها را نبوسیده ام؛ بغلشان هم نکرده ام. تو چرا بچه ها را این قدر لوس می کنی؟ بچه را نباید بوسید.» صورت پیامبر (ص)، سرخ شد. چون از حرف او عصبانی شده بود. اول او را کمی نصیحت کرد. بعد گفت: « ای مرد! هر کس به فرزندش محبت نداشته باشد، خداوند هم به او محبت نخواهد کرد.» مرد ثروتمند خجالت کشید و دیگر حرفی نزد. پیامبر (ص) ادامه داد: « چه کنم که خداوند رحمت را از دل تو برداشته است.» صورت مرد پر از دانه ای عرق شده بود. او در دلش به پیامبر (ص) می گفت: « من خیلی بداخلاقم، اما تو خیلی مهربانی.» فهیمه امرالله_ شبکه کودک و نوجوان
بازی با بچه‌ها روزی از روزها پیامبر(ص) برای رفتن به مسجد و خواندن نماز دیر کرده بودند. همه مردم منتظر آمدن ایشان بودند.چون پیامبر هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمدند. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، و با بچه‌ها بازی می‌کنند، آن‌ها دیدند که پیامبر بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند. یکی از یاران جلو رفت و به پیامبر گفت: از شما بعید است، نماز دیر شده است بیایید به مسجد برویم. پیغمبر با خوش رفتاری رو به بچه‌ها کرد و گفت: شترتان را با چند گردو عوض می‌کنید؟ بچه‌ها مقداری را تعیین کردند. پیامبر رو به یارانشان کردند و فرمودند: بروید گردو بیاورید و مرا از این بچه‌ها بخرید. کودکان می‌خندیدند، و پیامبر هم با آن‌ها می‌خندید. پس از آن که یاران پیامبر گردو آوردند. پیامبر گردو‌ها را به بچه‌ها دادند و خودشان به مسجد رفتند. 📚 ستاره http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
💓 احترام به کودکان 💓 روزی پیامبر(ص) نشسته بود، امام حسن و امام حسین علیهما السلام وارد شدند. حضرت به احترام آنان از جای برخاست و به انتظار ایستاد. چون کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتی چند طول کشید. بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی آنان رفت و استقبال کرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خویش سوار کرد و به راه افتاد و می‌فرمود: فرزندان عزیز، مرکب شما (یعنی چیزی که بر آن سوار می‌شوند: مثل اسب یا شتر) چه خوب مرکبی است و شما چه سواران خوبی هستید. 📚 ستاره کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
پیامبر با امام حسین(علیه السّلام) مشغول بازی بود که عایشه وارد شد و پرسید: «ای رسول خـدا! چقدر این کودک را دوست داری؟» پیامبر در جواب فرمود: «او میوه ی قلب من و نور چشم من است. او کسی است که بعد از شهادتش هرکس مرقدش را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حج های مرا بـرای او می نویسد.» عایشه با تعجب پرسید: «یک حج؟!» پیامبر پاسخ دادند: «خداوند ثواب نود حج از حج های مرا به او خواهد داد.» منبع:داستانهای بهشتی کاری از خانم دکتر فعال 📚پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه بهشت دختران آسمانی کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
❓ این پا شبیه چیست؟ روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته می‌شود و پیامبر(ص) حیا می‌کند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن می‌فرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(8)، چون غذا تناول کردید، زود از پی کار خود بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید، چرا که این کار پیامبر را آزار می‌دهد و از شما خجالت می‌کشد و حیا می‌کند که اظهار کند. ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح می‌کنند و پا را دراز کرده و می‌پرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟ حاضران در مجلس هر کدام چیزی می‌گویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه می‌کنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است. نقل از آیت الله مجتهدی تهرانی خبرگزاری فارس کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
روزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچه ای می گذشتند . بچه ها مشغول بازی بودند . بچه ها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند : همان طور که حسن و حسین را بر شانة تان سوار می کنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید . بچه ها هر یک گوشه ای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار می کردند . پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند : « ای بلال ! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم». بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند» وقایع الأیام، ج 3 ص 69 . 📚 پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc
هادَوا تَحابُّوا ، تَهادُوا فإنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائنِ . به يكديگر هديه دهيد، تا نسبت به همديگر با محبت شويد. به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه ها را مى‌برد. ( الكافي : ۵/۱۴۴/۱۴ ) کانال کودکان علی اصغر http://eitaa.com/joinchat/3402432525C2b42624acc