راهی که میرفتم، کویری بود
با آسمانی آبی و زیبا
وقتی کمی راه آمدم، دیدم
یک گوشه، موشکهای جنگی را
در خانهمان، هر روز، با کاغذ
میساختم موشک، سریع و زود
سازندهی اینها ولی آن روز
آقای تهرانی مقدم بود
هر موشکی یک نام زیبا داشت
آن یک «شهاب» و دیگری «سجّیل»
این قهرمان پاک، دائم بود
در فکر نابودی اسرائیل با علم و با آن قلب بی باکش
دشمن ازین کشور گریزان بود
این مرد خوش قلب و پر از ایمان
بابای موشکهای ایران بود
هر موشکی را یک به یک میدید
آهسته، با آرامش و دقت
وقتی به سمت من رسید او گفت:
بهبه به این فرزند با همّت!
آن وقت با من ساده و با شوق
از خاطراتش گفت و یارانش
از باکری، چمران، جهان آرا
از خاک ایران و شهیدانش
آنها که از دشمن نترسیدند
وقتی که جنگی سخت برپا بود
پیروزی ایران و ایرانی
مدیون خون پاک آنها بود
او گفت: باید کشور خود را
هم ایمن و هم پاک و زیبا کرد
فهمیدم از هر حرف او آنجا
هر کشوری باید قوی باشد
#شعر
#متن_مجری
#دبستان
#تهرانی_مقدم