فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بیاین_باهم_نقاشی_بکشیم😁🖌
فیل 🐘
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#تربیتی
به خردسالان آموزش بدهید به غریبه ها بگویند خانم و آقا و نگویند عمو و خاله.
عمو و خاله گفتن موجب ایجاد زمينه اعتماد در کودک می شود و به راحتی فریب می خورد.
این معضل فرهنگی به حدی است که حتی در دوبله فیلمها هم از این واژه ها استفاده می کنند، اما شما به کودکان آموزش بدهید که هیچ غريبه ای عمو و خاله اش نیست. امنيت بخش تر و البته مؤدبانه تر این است که آنها را خانم و آقا صدا بزنند.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسنی رو یادتونه؟ اون زمان که این برنامه رو میذاشت، یه مُد شده بود هر مرد گنده ای رو که میدیدی میگفت: من کلاس اولی هستم، خوشحال هستم.😂
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
جهت سفارش کلیه کتاب های کانون فرهنگی آموزش پیام دهید
۱۰ درصد از خود سایت ارزان تر تهیه کنید
@teacherschool
#نیایش_صبحگاهی
#چهارشنبه5مهر1402
#درودهمراهان
پروردگارا ... تا حب نظر تو با ماست... حجم هیچ اندوهی هست و نیست ما را به یغما نخواهد برد.
مبادا که به آرزوهایمان برسیم و ببینیم که دیگر تو را نداریم ... یا رب اول قرب تو عشق تو حضور تو ... ما بقی...باز هم تو ... باز هم تو.....
خدایا از امروز هر عملی را به نیت نزدیکی و رضایت تو انجام می دهم و منتظر رحمت تو هستم....
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای ۱۵ گانه تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar2
#پایه_دوم #ابتدایی #آموزش
14.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز دوستی_صدای اصلی_440530-mc.mp3
9.7M
#قصه_شب
🌸 راز دوستی
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه
🔸️شعر کودکانه:
حمل و نقل
کشتیا توی دریا
اینور و اونور میرن
از بندری به سمت
بندر دیگر میرن
کشتیها بار میبرن
یا حتی آدما رو
پر میکنه باراشون
بازار کشورا رو
یخچال و کفش و ماشین
آهن، پلاستیک و چوب
تلویزیون و کولر
یا پارچههای خوب خوب
گندم و قهوه و چای
شیرخشک و نسکافه
اونقدر اونا زیادن
آدم می شه کلافه
ماهی از آب میگیرن
بعضی از این کشتیا
مثل تن ماهی که
میخوریمش بچهها
هواپیما سریعه
هزینههاش زیاده
یا کامیون و ماشین
که راه میره تو جاده
حمل و نقل با کشتی
از همشون بهتره
کشتی زیاد و ارزون
بار با خودش میبره
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
داستان کودکانه :
🌵🐍مار زنگی🐍🌵
یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند. همین طور که بدنش را روی زمین می کشید و جلو می رفت، به تخته سنگی رسید که مامان مارمولک و پسرش روی آن نشسته بودند.
مامان مارمولک همین که چشمش به مار زنگی افتاد، صدا زد: «سلام مار زنگی، داری کجا میری؟»
مار زنگی فش فشی کرد و جواب داد: «علیک سلام، میرم کمی گردش کنم.»
مارمولک گفت: «پسرکوچولوی من امروز خیلی بداخلاقه، از خواب که بیدار شده، اخم کرده و حرف نمی زنه. یه کم دُمت را برایش تکان بده شاید خوشحال شود و بخندد.»
خانم مار زنگی روبروی آن ها کنار تخته سنگ ایستاد. دم زنگوله دارش را تکان داد. زنگوله های دمش مثل جغجغه صدا کردند. بچه مارمولک به دم او نگاه کرد و به صدای زنگوله ها گوش داد و از آن صدا خوشش آمد. از سنگ پایین پرید و کنار دم مارزنگی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و شادی کردن.
مارزنگی از او پرسید: «مارمولک کوچولو، از دمم خوشت آمد؟»
مارمولک جواب داد: «بله، دم شما خیلی قشنگه، صدای خوبی هم داره.»
مامان مارمولک گفت: «دستت دردنکنه خانم مارزنگی! بچه ام را خوشحال کردی.»
مارزنگی خنده اش گرفت. بچه مارمولک هم خندید. مامان مارمولک گفت: « شما دو تا به چی می خندید؟» اما وقتی چشمش به بدن مارزنگی افتاد، خودش هم خنده اش گرفت. مارزنگی دست نداشت پا هم نداشت. مامان مارمولک گفت: «ببخشید به جای دستت درد نکنه، بهتره بگم خیلی ممنون.»
خانم مارزنگی با خنده از آن ها دور شد و به سمت صخره ها رفت تا زیر یکی از تخته سنگ ها استراحت کند. روی یکی از صخره ها یک آفتاب پرست نشسته بود. آفتاب پرست به مارزنگی سلام کرد و گفت: «خانم مارزنگی می دونستی که خیلی قشنگی؟ دمت صدای قشنگی داره. بدنت هم پر از خال ها و نقش و نگاره.»
مارزنگی گفت: «سلام تو هم خیلی قشنگی.» و زنگوله های دمش را به صدا درآورد.
آفتاب پرست گفت: «من گاهی رنگم را عوض می کنم.»
مارزنگی پرسید: «چه وقت رنگ عوض می کنی؟»
آفتاب پرست جواب داد: « وقتی عصبانی باشم یا ترسیده باشم، رنگ پوستم را عوض می کنم و به رنگ محیط اطرافم در میام.»
مارزنگی گفت: «آه! چه جالب!» و از آفتاب پرست خداحافظی کرد و به زیر یک تخته سنگ بزرگ خزید. او بدنش را جمع کرد سرش را روی دمش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت.
او خواب آفتاب پرستی را می دید که رنگش مرتب عوض می شد و به رنگ های مختلف در می آمد و خواب مارمولک کوچولویی که با شنیدن صدای جغجغه مانند دم او، می رقصید و می خندید و شادی می کرد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی