کوله بار
سلام، بخش اول، ماووت عراق ارتفاعات بردِهوش ☑️راوی علی آقا قاسمی بسم الله الرحمن الرحیم هیچ وقت تس
بخش دوم، ماووت عراق
راوی علی آقا قاسمی
می شود زدش،
آمدم پایین به سیدسعید موسوی گفتم برید آماده شوید با توپ 106 پدافند بالای گامو رو به امید خدا بزنیم(سید سعید موسوی خودمان به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شده بود،بچه های صالح آباد موقعی که می خواستند به جبهه اعزام بشن،به گردان ضدزره میومدن)نمی خواستم از نیروهای دیگه با خودم به پیشواز مرگ ببرم، عمداً به پسر عمه ام گفتم آماده حرکتی؟ با روی گشاده گفت بله آماده ام،شش عدد گلوله توپ 106بار ماشین کردیم، با نیروهای گردان ادوات برای اجرای تامین آتشِ پشتیبانی از خودم،اجرای آتش تهیه کردم، الحق و الانصاف نیروهای گردان ادوات اجرای آتش رو برای ساقط کردن پدافند گامو خوب عمل کردن.
بنده هم از این فرصت استفاده کردم، و ماشین ۱۰۶ رو به بالای سکو بردم سریع پشت قبض نشستم بدون فوت وقت به سید سعید گفتم سریع توپ را مسلح کن مسلح کردن توپ کمتر از یک دقیقه زمان میبرد با دوربین پدافند گامو رو نشانه رفتم.الله اکبر روگفتم،سید گفت جانم فدای رهبر. توپ شلیک شد ولی متاسفانه از بالای گامو رد شد گلوله بعدی را سریع آماده کردیم چون که جایمان خیلی حساس بود سریع باید تغییر موضع می دادم. به خاطر اینکه جام رو پیدا نکردند سریع گلوله دوم را شلیک کردم به سینه پایین پدافند گامو اصابت کرد،سید با دوربین به پدافند نگاه می کرد با صدای بلند گفت:علی آقا خدمه های پدافند دارن فرار می کنند،با گلوله سوم به فضل خداوند متعال منهدم شد. دیگه دشمن نمیتونست از تیررس نیروهای گردان ضد زره در امان باشه.
پایان بخش
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
1_10198617505.mp3
2.79M
🌹 به مناسبت سالگرد شهادت (۱۹ اسفند ۱۳۶۳ ) سردار رشید اسلام ابوعمار
🎙مرثیه خاطرهانگیز حاج صادق آهنگران در رثای سردار شهید حبیب الله افتخاریان (ابوعمار) که در دهه ۶۰ خوانده شد.
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
1_9688872232.mp3
10.51M
حاج حسین یکتا
💐روایتگری در کانال کمیل 💐
محل شهادت قهرمان شهید ابراهیم هادی
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
🔴اطلاعنگاشت| پنج سفارش رهبرمعظم انقلاب درباره #راهیان_نور
🌹روز راهیان نور گرامیباد
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
29.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 این دو دقیقه را با دقت ببینید. حرفهای مهم رهبرانقلاب در توصیف حاج قاسم و حالت ایستادن حاج قاسم و نگاه متواضعانه او به رهبری و.......
🔹حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی روز یکشنبه ۱۹ اسفندماه سال ۱۳۹۷ به سرلشکر پاسدار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نشان «ذوالفقار» اهدا کردند. «ذوالفقار»، عالیترین نشان و مدال نظامی است و سرلشکر قاسم سلیمانی اولین فرماندهی است که پس از انقلاب اسلامی مفتخر به دریافت این نشان شده است
🍎🍎🍎
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
👨🏻💼گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟🤔
🙎🏻♂گفتم : تا منظورت چه باشد ...🙂
👨🏻💼گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟😁
🙎🏻♂گفتم : آری...
👨🏻💼گفت : در چی؟؟🤔
🙎🏻♂گفتم :در خواندن نماز شب...😇
👨🏻💼گفت: حسادت بود؟؟😎
🙎🏻♂گفتم: آری...
👨🏻💼گفت: در چی؟؟🤔
🙎🏻♂گفتم: در توفیق شهادت...🤗
👨🏻💼گفت: جرزنی بود؟؟😉
🙎🏻♂ گفتم: آری...
👨🏻💼گفت: برا چی؟؟ 🤔
🙎🏻♂گفتم: برای شرکت در عملیات ...🤕
👨🏻💼گفت: بخور بخور بود؟؟😦
🙎🏻♂ گفتم: آری ...
👨🏻💼گفت: چی میخوردید؟؟😮
🙎🏻♂گفتم: تیر و ترکش ...😪
👨🏻💼گفت: پنهان کاری بود ؟؟🤔
🙎🏻♂گفتم: آری ...
👨🏻💼گفت: در چی ؟؟
🙎🏻♂گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...👞
👨🏻💼گفت: دعوا سر پست هم بود؟🤔
🙎🏻♂گفتم: آری ...
👨🏻💼گفت: چه پستی؟؟
🙎🏻♂گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...😌
👨🏻💼گفت: آوازم می خوندید؟؟😜
🙎🏻♂گفتم: آری ...
👨🏻💼گفت: چه آوازی؟؟😐
🙎🏻♂گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...☺️
👨گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟💨
🙎گفتم: آری ...
👨گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 🙁
🙎گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...😣
👨گفت: استخر هم می رفتید؟؟🌊
🙎گفتم: آری ...
👨گفت: کجا؟؟
🙎گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...❄️🌊
👨گفت: سونا خشک هم داشتید ؟🔥
🙎گفتم: آری ...
👨گفت: کجا؟؟
🙎گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...🌤
👨گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁
🙎گفتم: آری ...
👨گفت: کی براتون برمی داشت؟؟
🙎گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...🔫
👨گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟!😂
🙎گفتم: آری ...
👨خندید و گفت: با چی؟؟
🙎گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😭
👨سکوت کرد...
🙎گفتم: بگو ...بگو ...🙃
👨زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ...😔
#زندگی_به_سبک_شهدا
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
33.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ
🌹سرزمین عشق و غیرت خوزستان
🔰 شاعر: قاسم صرافان
🎙خواننده:حاج صادق آهنگران
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
🔸متن زیر بخشهایی از کتاب «ذوالفقار» نوشته علیاکبر مزدآبادی است که در آن خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم سلیمانی را گردآوری کرده است که قسمت نهم آن را در ادامه میخوانید:
🌹تا ابد شرمندهایم
«در بحبوحه عملیات والفجر 8، من شنیدم پسر مهدی زندی، مسئول ادوات لشکر ما، روز قبل تصادف کرده و کشته شده است. این بچه را نگهداشتند تا پدر بیاید، هم برای رانندهای که به او زده تعیین تکلیف کند، هم بچه را دفن کنند، من فکر کردم چطوری برادرمان را قانع کنم، بدون اینکه متوجه بشود، برگردد. خبر مصیبت فرزند بود.
او آمد پیش من. وقتی آمد، دیدم خندان است، شاداب است. جنگ خیلی مشکلات داشت، تنگناها داشت، سختیها داشت. من دیدم او خیلی سرحال است، حیفم آمد نگرانش کنم. فکر کردم چطوری او را قانع کنم. گفتم: آقا مهدی.
گفت: بله.
گفتم: آقا مهدی، این جنگ طولانی است، پاتکهای دشمن متوالی است، تو بیا برو عقب، برو منزلتان را یاد کن. جانشینت باشد، بعد او برمیگردد، تو برو جای او. برگردد، او برود مرخصی.
یک نگاه کرد به من، خندید و گفت: میدانی چه میگویی.
گفتم: بله.
گفت: تو به من میگویی وسط پاتک دشمن بروم مرخصی؟ میدانم تو برای چه این را میگویی. به خاطر بچهام میگویی؟ او یک امانت بود، خدا به من داده بود. من پیغام دادم بچه را دفن کنید، راننده را هم آزاد کنید.
همین مهدی زندی، داستانی دارد که هر وقت من یادم میآید، شرمنده خودم میشوم. بعد از والفجر 8 در روز پاسدار، یک کسی پیشنهاد داد گفت بیاییم پاسدار نمونه معرفی کنیم. ما از این کارها نمیکردیم.
من خامی کردم، پذیرفتم. آن وقت یک حسینیه کوچک داشتیم. پاسدارها همه جمع شدند. چند نفر را در ذهن خودم مطرح کردم که دو تایشان شهید شدهاند و یکیشان زنده است؛ ولی به آنها چیزی نگفتیم. چیزی مثل سکو درست کردند. آمدم بالای سن، آنجا در بحث پاسدار نمونه شروع کردم صحبت کردن. همه نگاه کردند ببینند پاسدار نمونه کیست. شهید زندی هم آخر جمعیت نشسته بود. یک چفیه سفید دور سرش بسته بود و دستش زیر چانهاش بود، حرفهای من را گوش میداد. این چهره در چشمان من به یادگار جا مانده است. انگار همین الآن این صحنه را میبینم. معرفی پاسدار نمونه در جنگ کار خیلی خطایی بود. من خطای بزرگی کردم.
وقتی رسیدم به اسم او، تا گفتم زندی، احساس کردم انگار زمین باز شد و او با تمام وجود در زمین فرو رفت. مثل ابر اشک میریخت. آن قدر گریست که زیر بازوهایش را گرفتند، آوردند به سمت من. وقتی سکه را از دست من گرفت، با چشم پر از اشک توی چشم من نگاه کرد، گفت: به من ظلم کردی.
یک چنین موجوداتی بودند. این فرهنگ ناجی است. این فرهنگ است که به یک ملت بقا میدهد. جنگ ما افتخارش این بود که رتبهای نبود. این پارچهها و درجهها روی دوش من نبود. کلمه رایج، کلمه سردار و سرهنگ نبود. کلمه رایج، کلمه برادر بود؛ برادر حسین، برادر احمد، برادر مهدی. کلمهی رایج این بود.
کسی فکر نمیکرد و باور نمیکرد حقوق فرمانده سپاه دوهزاروپانصد تومان است، حقوق رزمنده عادی هم دوهزاروپانصد تومان است. این جنگ ما بود. این زیباییها جنگ ما را به اینجا رساند.»
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
16.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏯ #نماهنگ احساسی
🍃دستمو گرفتی و
🍃آوردی توی روضههات
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👌 بسیار دلنشین
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402
کوله بار
بخش دوم، ماووت عراق راوی علی آقا قاسمی می شود زدش، آمدم پایین به سیدسعید موسوی گفتم برید آماده ش
روایت از رشادت های حاج علی قاسمی،میدان دار و علمدارخستگی ناپذیرجبهه ها
دربرده هوش حضور یافت،داخل سنگرآمدو بعد از احوالپرسی گفت چرا راه تردد به منطقه را دور کرده اند؟ مگرازطرف گاموکه می آمدیم چه مشکلی داشت.به او گفتم عراقی ها دوشکا وتوپ۲۳میلیمتری آورده اند گذاشته اند بالای گامو و هرجنبنده ای راهدف قرار میدهند، تردد دشوار شده است و تاالان۲ ماشین را زده اند.چاره ای نیست باید فعلااز جاده جدیدعبورکرد.مقرگردان ضدزره بامقرگردان ۱۵۵نزدیک هم بودندعلاوه برآن سنگراجتماعات وزاغه مهمات گردان ضدزره هم نزدیگ مقربود.حاج علی به مقرگردان ۱۵۵رفت وبا امیرفرجام ملاقاتی داشت. طولی نکشیدکه برگشت.گفت امیرفرجام خیلی بهم ریخته بود.میگفت توپ ۲۳ میلیمتری امان بچه ها را بریده و باکاتیوشا و ادوات خودی نتوانستیم جلویش را بگیریم. توی این اوضاع فقط ۱۰۶ میتواند آن را منهدم کندچون هدف را میبیند و مستقیم شلیک می کند.حاج علی به من گفت کجای منطقه ۱۰۶را مسقر کنیم ،گفتم ۳منطقه بیشتربه ذهنم نمیرسد،اولین مکان پیچ یال برده هوش هست که قبلا هم ۱۰۶راهمانجا مستقر میکردیم الان زیردیده نمیشه.دومین مکان مقرگردان است ولی متاسفانه روی محدوده گامو دیدمناسبی ندارد و صلاح هم نیست ازمقر شلیک صورت بگیرد.سومین نقطه ای که به ذهنم میرسیه بروی قله برده هوش است که مسافت زیادی تاگامو است دیگر جایی من سراغ ندارم.حاج علی بالای سنگر فرماندهی گردان ۱۵۵ رفت گفت:بگو فرجام بیا؛ فرجام آمدبهش گفت اینجا بهترین جاست باید سکو را اینجا بزنیم فرجام برگشت به حاج علی گفت اینجا مثل اینکه بالای مقر فرماندهی گردان ۱۵۵ قبول نمی کرد.به حاج علی گفتم من هم صلاح نمیدانم اینجا باشد.فرجام گفت شمامی زنی میری تاوانش را باید بچه های گردان ۱۵۵ بدن حاج علی گفت مقرگردان ما هم چسبیده به سنگر شماست بلخره جنگ این حرفها رانداره با اصرارحاج علی، فرجام مجبور شدبپذیرد.وقرار شد با مهندسی لشکرهماهنگی شود بیاید شبانه سکو را بزند.شبانه سکو با لودرزد و حاج علی برای شلیک آماده شدصبح که شد به سید سعید موسوی گفت آماده شوبه عنوان خدمه گلوله گذار ۱۰۶ بریم بالای سکو رفتند وشروع کردند به شلیک ؛چندتای گلوله زد با توجه به اینکه عراق هم درمنطقه آتش می ریخت بچه های گردان ادوات هم آمدن کمک حاج علی اورا پشتیبانی کردند تا اینکه توانست توپ را منهدم کند و بعدازمنهدم کردن توپ به سلامتی پائین آمد.دو سه ساعت دیگه با سیدسعید برگشتند به شکری پورما ماندیم و گردان ۱۵۵ بهاربادردسرهای منطقه بچه ها می گفتند خداکنه عراق دست از دیوانگی اش بردارد این مقر راممکن است بدجوری بزند.دو روز بعد.حوالی ظهربود؛ برده هوش پراز ماجرا مورد آماج گلوله دشمن قرار گرفت.یک لحظه عراق جهنمی برپا کردنگو و نپرس هرکس به فکرخودش بودکه درکجا پناه بگیرد.سنگرها را یک به یک زدول کن قضیه نبودند.دیگر نمی دانم برای چنددقیقه چی شد. چند تا قبضه را با هم بکار گرفته بود. آنچنان آتشی روی سنگرها ریختندکه مدتی درازکش روی زمین ماندیم هرطرف صدای انفجار و زوزه خمپاره بود.نمی دانم چه مدت این آتش برسربچه ها شروع به باریدن گرفت بعد ازاینکه قطع شد بلندشدیم تا اطرافمان را ببینیم دودحاصل ازاین همه انفجار گردو خاک باعث شده بود دیگه متوجه اوضاع نشویم. گوشها مان ازصدای انفجار و خاک پرشده بود ازیک طرف صدای انفجار خمپاره ها واز طرفی انفجارزاغه مهمات گردان ضدزره که خیلی آزاردهنده بود. بعداز اینکه منطقه آرام شدهیچ صدایی را نمی شنیدیم هر کی حرف می زد متوجه حرفش نبودیم. اوضاع گوشهایمان خیلی به هم ریخته بود.همه چی از هم پاشیده بود.نه سنگری بود و نه حال وروزگاری فقط دنبال این بودیم تا همدیگر را پیدا کنیم ببینیم اوضاع نیروها چطور است؛خیلی شان راموج انفجار گرفته بود تعدادی مجروح و شهید شده بودند. گوشهای خودم موج گرفته بود اصلا نمی شنیدم. یک دفعه صدای انفجارها قطع شد آرامش به منطقه برگشت.بچه هاسنگری نداشتندفقط روی خاک هاج و واج نشسته دست روی دست گذاشته بودند ومنطقه را نظاره گر بودندوارتباط مان هم با موقعیت شکری پور قطع شده بود .حاج علی سه روزبعدبه منطقه برگشت رسیدگفت چرا اینجا اینطوری ویران شده من دانستم خبری شده چون هرچی با بی سیم تماس گرفتم صدایی نبود من به شوخی گفتم بله چوب لانه زنبورکردن این را هم دارد همه جا را زدحتی زاغه مهمات که یک کامیون مهمات ۱۰۶ و آرپی جی خالی کرده بودیم زد.تمام بی سیم هازیرخاک مانده. شما زدی رفتی بعد ازدو روزچند دقیقه اینجا را با خاک یکسان کرد. فدای سرت جنگ دیگه تعارف ندارد یک روز ما می زنیم یک روز هم آنها.و من گفتم هرکی آمده منطقه بلخره این آمادگی را هم باید داشته باشه ممکن است هرلحظه از این اتفاقها برایش پیش بیایددرجنگ باید این اتفاقها را پیش بینی کرد.حاج علی گفت من برم با مهندسی لشگر هماهنگ کنم بیایند. سنگرها را درست کنند.
#راهیان_سرزمین_نور
@rahiyanenoor1402