#گلزار_شهدای_کرمان
❇️ به مناسبت روز پاسدار، مراسمی
با حضور جمعی از پاسداران عزیز با
عنوان بیعت بافرمانده درگلزارمطهر
شهدای کرمان برگزار شد.
سردارمعروفی فرمانده سپاه ثارالله
سخنران این مراسم باشکوه بودند.
🔹 قرارگاه خادم الشهداء شهرستان گرمی/پاتوق جوانان انقلابی
@khademine_koolebar_germi
ولادت امام حسین - @salimimohamad.mp3
987.7K
#مدیحه
#امام_حسین #حب_الحسین
#حضرت_ابوالفضل
مدیحه فارسی _ ترکی که با نوای گرم اساتید محمود حسين منصور و طه الفشنی میکس شده.
🌹🌹🌹
تو دستاته دلم کربلاته
خونه ی من حسينيه هاته
زیبایی تو
عجب آقایی تو
داماد ما ایرونی هایی تو
تو لیلی و من به عشقت مجنون.....
🔹 قرارگاه خادم الشهداء شهرستان گرمی/پاتوق جوانان انقلابی
@khademine_koolebar_germi
#خاطره_شہید ...
.
روحالله دائما به یادِ «امام حسین» علیهالسلام بود. وسط کارهایش میگفت:
کمی حسین حسین کنیم یاد امام حسین از یادمون نره.
اول هرکاری میسنجید که این کار او را به امام حسین نزدیک میکنه یا دور، به همان نسبت آن کار را انجام میداد یا ترک میکرد.
آنقدر برای امام حسین(ع) دلبری کرد که به بهترین شکل او را خرید.
.
#شهید_روحالله_قربانے...💔
هدایت شده از مرکز خبری شهید رهبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ما_ملت_امام_حسینیم
مراسم وداع باشهید مجتبی برسنجی 🏴
📲ارسالی از:
اعضا کانال باشگاه خبرنگاران
#خبرنگار_جهاد_رسانه_ای_شهید_رهبر
➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇
@rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼══
🦋. 🌱🗯
۸آذر۹۹ بعد اینکه نمازصبح رو خوندم خوابیدم.
خواب دیدم ک:
موقع اذان مغرب بود انگار خونمون شولوغ بود و قرار بود یعالمه مهمون بیاد خونمون. بعدم بارون اومده بود و همهجا گلی بود. همه زنعموها و عمهها و... ... تو انباری نمیدونم داشتن غذا میپختن و.... . از پنجره اتاق باغچه رو نگا کردم:
دیدم هر دفعه ک "شهید سیاهکالی" از کنار اون درخت خشک آلبالو رد میشه، اون درخت یعالمه شکوفههای بزرگ میزنه. منم بدو بدو رفتم تو حیاط ک برم باغچه پیش شهیدسیاهکالی🤩.
جلو در خونه داشتم کفش میپوشیدم ک برم باغچه ،شهید رو با همسرش دیدم ک اومدن بالکن دنبال من🤩😇😍😍. بعد شهید سیاهکالی از جلو میرفت منم ازش ۲،۳متر عقبتر بودم. اینجا دیگ خانوم سیاهکالی مرادی رو نمیدیدم. بعد فکر میکردم ک الان اگه هرچقد ب شهید نزدیک بشم، مثل تو این فیلما قراره همش از هم دور تر بشیم☹️😂😂🤣. بعد گفتم حالا ک هنوز دور تر نشدیم بدو ام ک بهش برسم. شهید هم خیلی آروم آروم راه میرفت. بعد ک دوییدم سریع رسیدم ب شهید🤩😇😍. انگار میگفت ک من آروم آروم میرم ک تو ام بهم برسی.
😍😄😍
وقتی رسیدم بهش (البته تو خوابوبیداری بودم ) و احساس میکردم ک من بیدارم و اینچیزا ب نظرم میاد(((یعنی تو خواب،،،👈 باور نمیکردم ک دارم شهید رو میبینم یا... . اصلن توصیف کردنی نیس ک تو خواب چ حسی داشتم و چ فکری میکردم😂)))، ساق دست شهید رو گرفتم ک مطمئن بشم ک اینا ب نظرم نمیاد و واقعیه🤦🏻♀😅😂. و دست شهید انگار واقعا جسم بود😱😍🤠.
بعد من تو دلم ب خودم میگفتم ک ایشون شهید سیاهکالی نیستن و داداش دوقلوی شهید سیاهکالیهستن و برای اینکه دل ما رو خوش کنن و یکم خوشحال بشیم، اومدن و میگن ک شهید حمید هستن😅🤣.
خلاااااااصههههه...
با شهید رفتیم "^*(تویله🐑)🤣😆😁🤣*^"، حالا نمیدونم چرا رفتیم تویله پیش گوسفندا😑😂😂
بعععععد🤔🤔🤔👇
اونجا چننفر با داداش دوقلوی شهید سیاهکالی ک من اون چننفر رو نمییشناختم اومدن^تویله^ .
انگار ک اونا هم از مهمونامون بودن. بعدم ک من سعید سیاهکالی(داداش شهید) رو دیدم مطمئن شدم ک شهید خود شهید حمید هست🤓😍😍.
بعداً من یادم افتاد موهام از پشت از شالَم زده بیرون،... و بدو بدو با سرررررعتتتتت رفتم خونه ک موهامو بزارم تو. تو راه ک از باغچه رد میشدم ک برم خونه چننفر رو دیدم ک رو صندلیها نشستن و تو دست همشون یه کتاب درمورد
🌱""شهید محمدرضا تورجیزاده""🌱
بود ک داشتن میخوندن و رو جلد کتاب عکس شهید تورجیزاده بود و انگار کتاب در مورد "حیا و حجاب و... " بود.
بعدم من رسیدم حیاط و هوا داشت تاریک میشد و مهمونا داشتن میومدن؛
ک از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت ۸:۳۰ صبحه.
✋😍
پایان...
🦋. 🌱🗯
ارسالی_اعضا😍
••[☘]••
#دلتنگی_شهدایی...🥀
متبرکـ استـ ؛✨
تمـامـ روزی که صبحش 📼
با یاد تـو آغاز شـود ؛🌿
اِۍ شهیــد..!
#شهید_مصطفے_صدرزاده ♡
🌺قرارگاه خادم الشهداء شهرستان گرمی/پاتوق جوانان انقلابی🌺
⚡️@khademine_koolebar_germi⚡️
کمیته خادمین شهداء گرمی ، انگوت ، موران
••[☘]•• #دلتنگی_شهدایی...🥀 متبرکـ استـ ؛✨ تمـامـ روزی که صبحش 📼 با یاد تـو آغاز شـود ؛🌿 اِۍ شهیــد
#خاطره_شهید ♥️🎙
یه روز رفته بودم مزارش خیلی بیقرار بودم عکسش رو که روی سنگش حک شده بود هی میبوسیدمش زیر چشمشو...
اصلا آروم نمی شدم! پا شدم روی سنگهای بقیه شهدا روپاک می کردم بهشون گفتم ،
فکر کنید که مامانتون اومده داره سنگتون تمیز میکنه که آروم بشم خداییش کمی آروم شدم🙃✨
شب که خوابیدم خواب دیدم که مصطفی با چندتا از دوستانش با لباس فرم اومدن در خونه صدا میزنن مامان وگریه میکنن... 💔
بعددقیقا زیر چشم مصطفی چندتا ترکش داره نگاش میکردم، با خودم گفتم مصطفےاصلاصورتش زخمی نبود!صورتش سالم بود!
وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم که دیروز من اینجور بیقرارشدم اذیت شده :) 🥀
بهش قول دادم که دیگه بیقراری نکنم ولی ازاینکه دوستاش صدام کردن مامان خوشحال شدم♥️
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
راوی مادرشهید
•↻🔗🦋⇩
🌺قرارگاه خادم الشهداء شهرستان گرمی/پاتوق جوانان انقلابی🌺
⚡️@khademine_koolebar_germi⚡️