eitaa logo
کوله بار خادم الشهدای آذربایجان شرقی
3.6هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
796 ویدیو
43 فایل
[﷽] زنده‌ نگه داشتن‌ یاد شهدا، کمتر از شهادت‌ نیست‌( امام خامنه‌ای) صفحهٔ‌رسمی رسانه #راهیان_نور استان آذربایجان_شرقی واحد برادران: واحد خواهران: @aynod_k روبیکا:https://rubika.ir/koolebar_azsh
مشاهده در ایتا
دانلود
زیباترین ترین حس عاشقی و خادمی ▪️ره آورد من از سرزمین نور شمال غرب این بود که فهمیدم : ✅سرنوشت ساز ترین جنگ تمدن عالم نه در میدان که در مغز ها با هدف فتح قلب ها رخ خواهد داد 🌱شرکت کننده شماره 0️⃣1️⃣ ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
🔸مسابقه ره آورد سرزمین نور ✔️ 🌱شرکت کننده شماره2️⃣1️⃣ بسم رب الشهدا نمی دانم چگونه وصف حال خویش کنم..از کجا بگویم.. از راهیانی که مرا راهیان کردند...از فرشتگانی که بال گشودند و مرا رهسپار نمودند.. از شبی که اجازه رفتن به من داده شد...یا از صبحی که به سوی نور حرکت کردم.. نمی دانم که بود.. چه بود ..چگونه رخ داد ..چه کسی پدر را راضی به دوری فرزندش کرد.. همین قدر می دانم.. وقتی شنیدم.. اشکهام جاری شد. اما نه به قدری که آنجا را از نزدیک دیدم.. از کجا بگویم. برادر شهیدم نمی‌دانم چگونه حال پریشانم را توصیف کنم ولی همین که به آمدنم فکرمیکنم،به این از میان هزاران آدم دعوت شده ام گریه امانم را نمی‌دهد خودت میدانی چقدر دلم میخاست زود تر از اینها دعوتم میکردی ولی هر بار با دلی شکسته از قافله جا می‌ماندم۰۰۰۰۰ وقتی اولین بار پا در سرزمین عشق میگذاری انگار بین زمین و آسمان معلق هستی بردار شهیدم خودت بهتر میدانی اگر تو این سال ها کنارم نبودی نمیدانم وضعم چگونه بود رفیق تنهاییم،رفیق بی کسی هام دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما کاش میشد تا ابد در کنارتان ماند! کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما... کاش میشد دنیا رنگ شما رو به خود بگیره دقایقی پیش وقتی راوی از خاطرات خود گفت در دنیای خودم دیدم شیرمردانی را که سرشان متلاشی از خمپاره ها بود. از عمق وجودم ایثار و از خود گذشتگی آن ها را حس کردم. ایثاری که تنها راه قدردانی آن، ادامه دادن راهشان با بصیرت است. با چشمان بسته زیر لب گفتم: (شهدا برای همراهی آماده ام) امیدوارم لایق این باشم که راهت را ادامه دهم یک ساعتی می‌شود از رزمایش برگشتیم ولی دلم هنوز آنجاست چقدر جای با صفایی بود الانم که می‌نويسم چشمانم پر از اشک می‌شود انگار خود جبهه بود، وقتی با آن همه کمبودات عشق را در میان رزمندگان میبینی حس شرمندگی سراسر وجودت را می‌گیرد اکنون میخواهم از تمرچین بگویم از برادر های گمنامم که آنجا بودند از آنهایی گمنامی را برای خود برگزیدند تا عشق حقیقی را دریابند اکنون با دلی تنگ از مکانی برمیگردم که نمی‌دانم با کدام کلمه ها، آن را توصیف کنم ای سرزمین شقایق ها هر آنچه وصفت کنم فراتر از آنی!!!! با حالی گرفته،با دلی که هنوز آنجا جا مانده چه کنمم... برادرم تا ابد مدیون رشادت و دلیری هایت هستم شفاعتم کننن باید شروع کنم و شما را به تمام جهان بشناسانم. برادر شهیدم برای شهادتم دعا کن!! دعا کن لیاقت داشته باشم!! در نهانخانه دلم، یادتان را تا ابد جاودانه خواهم کرد و هرگز لبخند تان را در انتهای جاده زمین و ابتدای راه آسمان از یاد نخواهم برد. 🌷 ابد_مدیون_شهدا ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
✅ره آورد من از آن سرزمین که منور و معطر و ملقب به نور هست این بود: 🌷‏سراغ‌قبرِشهیدهایۍکہ‌زیاد 🌷زائرندارندبروید! 🌷آن‌هاچیزهایۍکہ‌مۍخواهند 🌷"بہ‌صدنفربدهندرابہ‌یک‌نفرمۍدهند ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
🔸مسابقه ره آورد سرزمین نور ✔️ 🌱شرکت کننده شماره 7️⃣1️⃣ به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک سری به خاک فرو برده ام به داغ جگر بدان امید که آلاله بردمم از خاک چو خط به خون شبابت نوشت چین جبین چو پیریت به سرآرند حاکمی سفاک بگیر چنگی و راهم بزن به ماهوری که ساز من همه راه عراق میزد و راک به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک ببوس دفتر شعری که دلنشین یابی که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاک تو شهریار به راحت برو به خواب ابد که پاکباخته از رهزنان ندارد باک 🌷عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک 🌷سالهای سال تنهای تنها زیر خاک . . . 💠 ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
🔸مسابقه ره آورد سرزمین نور ✔️ 🌱شرکت کننده شماره 0️⃣2️⃣ 🌿بسم رب الشهدا و الصدیقین🌿 دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم ، از دل غریب خود برایت می نویسم ، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها ، پیش خدا ، نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است ای شهیدم، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟!… با این زبانم که پر از گناه است؟نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم، نمی دانم چه کنم ؟! چرا صورت پر نورت را برایم نمایان نمی کنی ؟ می دانم ، این تقصیر چشم های من است،آن قدر گناه کرده ام که این گناهان چون پرده ای روی چشم هایم شده اند و من تو را نمی بینم ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم . ای شهیدم ، تو اینک در آسمان ها ماه مجلس شده ای و عین ستاره ها چه زیبا می درخشی، خوش به حال آن شبی که تو به آن نور می دهی تو به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین در آسمان ها بودم چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است""" چشم های پاکش اما خیره بر در مانده است روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش """ عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . . یاد و خاطره همه شهیدان گرامی باد🌱 💠 ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
🔸مسابقه ره آورد سرزمین نور ✔️ 🌱شرکت کننده شماره 1️⃣2️⃣ به نام پروردگار هستی همه ما تا به حال یا دیدیم یا شنیدیم داستان زندگی افرادی رو که تا خرخره تو گناه قرق شدن ولی یه اتفاق مثل نجات یافتن از مرگ یا حتی مرگ پدر!!! مرگ مادر!!! و................ اون هارو بیدار کرده و به مسیر درست زندگی برگردانده ولی تا حالا شنیده بودی طرف تو راهیان نور به راه راست بگرده!!! شاید عجیب باشه ولی درسته!! اسمش امیر بود یه بچه مایه دار که هر کاری که آدم واقعا خجالت میکشه بگه کرده بود و اصلا براش هیچ چیز جز لذت بردن از گناه براش مهم نبود ولی جدا از همین کاراش واقعا یه بچه خیلی باهوش بود و به اصرار باباش و مامانش داشت رشته تجربی میخوند که البته تعریفی هم که نداشت..... تا همین حد فک کنم از اخلاق امیر آگاه شده باشید حالا همین اقا امیر یه سال قرار شد با بیاد با ما راهیان نور شمال غرب کشور ولی هیچ کس فکر نمیکرد این سفر تو امیر تاثیر بزاره خلاصه کاروان حرکت کرد و ما راهی سفر شدیم تو اتوبوس امیر بغل دست من نشسته بود و من همش چشمم به رفتارای امیر بود که انگار رفتاراش به کلی تغییر کرده وقتی که راوی شروع میکرد به خاطره گفتن از شهیدان امیر اشک تو چشاش جمع میشد یا وقتی می‌رسیدیم یه یادمان شهیدان امیر میرفت سر قبر یکی از شهیدانو زار زار گریه میکرد این رفتارای امیر موجب نگرانی نه تنها من بلکه همه کاروان شده بود تو کاروان ما یه حسین آقا داشتیم که مسئول خادم الشهیدای شهرمون بود و منو چند نفر از رفقا که نگران امیر بودیم به ایشون گفتیم تا با این امیر آقای ما صحبت کنه ایشون قبول کرد تو همین یادمان هایی که وقتی می رسیدیم امیر باز دوباره شروع به گریه کردن میکرد با امیر تنهایی حدود ۲ ساعت حرف زد و امیر کمی تا رسیدن به شهر خودمون اروم شد بعد این ماجرا و برگشتن از راهیان نور امیر خانوادش از شهر ما رفتن و دیگه خبری از امیر نشنیدم تا امسال که برای کاری رفته بودم تهران با یه ساختمون که بهتره بگم درمانگاه که اسم موسسش بود خادم الشهید امیر....... برخوردمو امیر رو اونجا دیم بعد کلی حرف زدن فهمیدم بعد اون قضایا و اومدن تو تهران تو دانشگاه پزشکی قبول شده و به خاطر شهیدان یه درمانگاه باز کرده که برا نیازمندان مجانی خدمات میدن. خلاصه این بود داستان آقا امیر ما که تو راهیان نور شد یه آدم دیگه...... 💠 ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
🔸 در کاروان راهیان نور شمال‌غرب دانش آموزی شهرستان و پخش فرم و برگه مسابقه استانی توسط خواهران ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ره آورد سرزمین نور 🔸دلتنگ روزهای رفته ام که در کنار شهدای گمنام حس خوشنامی داشتم ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
41.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸ره آورد سرزمین نور ▪️ره آورد من از آن سرزمینی که مثل نور هست نورانیت چهره‌هایی بود که از خود گذشتن را بر برتر شدن ترجیح دادن و انجا بود که فهمیدم هر چه گمنام باشی رو سپید خواهی شد ╭═━⊰🏴☫🏴⊱━═╮ 🌐@koolebar_horand_313 🌐@koolebar_azsh ╰═━⊰🏴☫🏴⊱━═╯
🌿به پایان آمد این دفتر ... 🌿حکایت همچنان باقیست ... 🌷ورق دفتر خادمی شهدا استان در بازه اول به پایان رسید . 🔸همزمان با اعزام چهار نفر از استان آذربایجان شرقی که صبح امروز به شهر انجام گرفت ، در دور اول که سه نفر خادم از اعزام نموده بود مأموریت خادمی این عزیزان پایان رسید و هم اکنون در آستانه بازگشت به شهر خود میباشند. @koolebar_azsh